جهان ایرانی
یادی از کشتهشدگان حلبچه و نگاهی به آینده
- جهان ايراني
- نمایش از پنج شنبه, 29 اسفند 1392 18:44
- علیرضا افشاری
- بازدید: 4361
علیرضا افشاری
دبیر دیدهبان یادگارهای فرهنگی و طبیعی ایران
بیستوشش سال پیش، در روزی چون امروز که تا نوروز تنها پنج روز زمان داریم؛ در همین ساعتهایی که اکثر ما یا در حال آماده شدن برای ورود به سال نو هستیم و یا در حال بستن پروندهی سالِ رو به پایان؛ و طبیعی است ما که در هنگامهی هجوم عربان یا یورش مغولان چیزی از اجرای این آیین نکاستیم در زمانِ جنگِ تحمیلشدهی اخیر و دفاع مقدس هم آن را به کمال برگزار کنیم،... دیگر چه رسد به کردها که این سنتهای باستانی را پیراستهتر و کاملتر بهجا میآورند...
آری، در چنین هنگامی، از ظهر تا شب، این همتباران و همفرهنگان ما در شهر کوچک و بیدفاع حلبچه مورد هجومی سخت قرار گرفتند. در طی نزدیک به 12 ساعت و چند بار بمباران شیمیایی، تقریباً موجود جانداری در شهر زنده نماند. صبح که احمد ناطقی، دبیر وقت سرویس عکس خبرگزاری ایران، به همراه شماری نیروی نظامی وارد شهر شد دید که زمین پوشیده از گردی سفیدرنگ است. او گمان برد که شاید کارگاه یا کارخانهای که گچ تولید میکرده یا انباری مورد اصابت موشک قرار گرفته است. همراهش به او میگوید که دختربچهای که بر زمین افتاده نفس میکشد. او را به کناری کشیدند و بعد دیدند پسری نیز کمی جلوتر افتاده، و بعد کمکم به عمقِ فاجعهی بمباران شیمیایی پی بردند... هر چند او بیشتر از آنکه عکس بگیرد به چند تنی که زنده مانده بودند یاری رساند اما همان تعداد عکسهایی که گرفته مو را بر اندام سیخ میکند: مادر جوانی، شاید 18ـ19 ساله، در حال شیر دادن به کودک؛ پسربچهای که نتوانسته از همهی پلهها به پایین بیاید؛ پسری که برادر کوچکش را بر دوش گرفته بود،... و تصویر تکاندهندهی آن پیرمردی که بدنش را سپر کودکش کرده بود، اما همه مرده بودند. به قول دکتر قطبالدین صادقی برخی از مرگها زیبا هستند و با مرگ است که به زندگی میرسند. عکس «عمر خاور» جهانی شد و به نمادی از مظلومیت حلبچه بدل گشت...
اما بازماندگان که از شهر بیرون زدند، کوشیدند خود را به ایران برسانند. تعدادی در راه دچار پیامدهای متفاوتِ عیدیهای رنگارنگِ صدام شدند و جان سپردند و آن شماری هم که جان به در بردند و خود را به ایران رساندند هنوز گاه به گاه باید به پزشکان مراجعه کنند. دکتر قانعی، که اکنون رییس انستیتو پاستور ایران است، میگوید: ما هیچ چیزی از عوارض این بمبها و نحوهی برخورد با آنها نمیدانستیم چرا که در هیچ کتاب و پروتکل پزشکی اشارهای به آنها وجود نداشته است. فقط آنچه بدیهی بود این بود که روشهای مداوای معمول حالِ چنین آسیبدیدگانی را بدتر میکرد... و اینگونه بود که ایران در زمینهی مداوای آسیبدیدگان بمبهای شیمیایی زبده شد و پروتکلهایش جهانی شدند؛ بهطوری که برای مداوای گروهی از آتشنشانانی که در جریان رویداد شوم 11 سپتامبر دچار حادثهی استنشاق گازهایی نامشخص قرار گرفته بودند از همین پروتکلها بهره برده شد... اما این تجربه به راحتی به دست نیامد. چگونه میشد راه برخورد با محصولات متنوع 207 شرکتِ سازندهی مواد اولیهی بمبهای شیمیایی را، که تعداد بالایی از آنها آلمانی و انگلیسی بودند، به دست آورد؟ جز آنکه مرگ بسیاری را ببینی...
امروز صبح بر مزارِ شماری از کشتهشدگان حلبچه که در بهشتزهرا خاک هستند رفتیم. آنها هر چند در خانهی خود هستند اما غریبانه در قطعهی 25، که در میان قعطههایی است که شهدای جنگ به خاک سپرده شدهاند، قرار دارند. هنگامی که آقای هوشمند عزیز در حالِ ارائهی توضیح دربارهی آن رویداد شوم بود شماری جوان که به نظر میرسید بسیجی باشند از آنجا عبور میکردند. با آنها از بیستوششمین سالگرد فاجعهی حلبچه گفتم و کشتهشدگانی که آنجا خاک بودند... به جمع ما پیوستند.
دکتر زیباری که وکیل مردمان حلبچه در دادگاه صدام بود تعریف میکند که مقامهای عراقی از او میخواهند که به خاطر شرایطِ اشغال نظامی در آن دادگاه به نام این شرکتها اشارهای نکند چرا که، از سویی، دادستان آمریکایی که وکیل صدام شده بود میکوشید او را به دادگاه جهانی در اروپا بکشاند؛ جایی که مجازات اعدام وجود ندارد. شاید برای همین بود که صدام ــ که دکتر صادقی میگفت مدتی پیش از یورش آمریکاییها با عربستان برای نابود کردنِ کردها توافقی کرده بود و میخواست مزد کارش را بگیرد ــ در دادگاه به این وکیل گفته بود: این شرایط تغییر میکند و آنگاه من سر تو را زیر پایم خُرد خواهم کرد...
خوشبختانه این انگل بشریت ــ که روزی خواهان نابودی همهی ایرانیها، یهودیها و پشهها شده بود و حتا پیش از اعدام هم به رجزخوانی علیه ایران پرداخته بود ــ از هستی ساقط شد؛ اما هنوز بسیارند کسانی که از عوارض کارهایش در عذاباند. همین وکیل شجاع تعریف کرد که کشورک کویت برای تنها 700 کشتهی خود در جنگ با عراق و خسارتهایی که دید از آن دولت 40 میلیارد دلار خسارت گرفت، اما کردها؟! و دیگر ایرانیان؟! و خسارت از شرکتهای سازندهی بمبهای شیمیایی؟! در حلبچه نزدیک به 5000 تن بهفوریت کشته شدند و بسیاری کمی بعدتر و چندین برابر این تعداد هم دچار عوارضی خوفناک شدند که در مواردی به کودکانشان هم منتقل شد. البته این کشتار تنها جزئی از طرحی بزرگتر بود که «انفال» نام داشت و به کشتار بیش از 180 هزار کرد منتهی شد؛ یعنی نسلکشی یا ژنوساید.
اما شاید، برای بهتر دیدن شرایط، باید کمی عقبتر بایستیم و کشتار شیعیان عراق را هم ببینیم. گفتنی است تا پیش از انقلاب که حکومت مقتدری در ایران بر سر کار بود ــ هر چند با استفادهی ابزاریاش از کردها برای بسته شدن قرارداد الجزایر و عدم اختصاص بندی در این قرارداد در حمایت از کردهایی که سبب عقبنشینی صدام شده بودند و در نتیجه، به ناگهان، تنها گذاردن کردها در برابر هیولایی به نام صدام، به وظیفهی ایرانی خویش عمل نکرده بود ــ برخورد حزب بعث با شیعیان فقط به ترور برخی شخصیتها و اخراج کردن جمعیتهایی چندهزارنفره از آنان به بهانهی ایرانی بودن محدود میشد ــ که در این مورد هم حکومت وقتِ ایران بسیار منفعلانه برخورد کرده بود ــ اما پس از انقلاب، و بهویژه به بهانهی شرایط جنگی، از کشتار آنان هم کوتاهی نکرد بهطوری که هنوز هم گورهای دستهجمعی شیعیان عراق پیدا میشود.
با دیدن این صحنه و توجه به این نکته که در هر دو مورد دلیلِ کشتن «ایرانی بودن» ذکر شده بود، آیا درست و منطقی نیست که باز هم عقب برویم و صحنه را کلیتر از نظر بگذرانیم و کشتارهای ایرانیان و ایرانیتباران قفقاز و آسیای میانه را هم در کنار این صحنه ببینیم؟ و آیا با دیدن این صحنه کلی متوجه نخواهیم شد که ایران و ایرانی مورد هجومی همهجانبه قرار دارد؟ و اینگونه منفرد دیدنِ چنین صحنههایی و موضوع را محدود کردن به نبرد دو قوم خاص یا خود را مشغول کردن به مرزهای سیاسیِ ساختهشده توسط دیگران که از میان اقوام ایرانی عبور کرده و آنها را دوپاره یا چندپاره ساخته است، باعث نمیشود مانندِ آن گاوهایی به نظر آییم که آن شیر برای خوردنشان اختلاف رنگ آنها را بهانه کرد؟ و جز این است که برای نگاه داشتن موجودیتمان باید در کنار هم باشیم؟ جز این است که خرد و کوچک و جزیی نگریستنِ چنین صحنههایی راه را برای عوامل آن سیاستهای ایرانستیز برای حضور در درون ایران و اختلافاندازی میان اقوام در درون مرز سیاسی ایران گشوده شود؟
به قول دکتر مجتبی برزویی، هر چند سیاست حمایت از شیعیانِ بیرون از ایران لازم است اما کافی نیست. ما، همچون همهی سیاستها و همهی کشورها، نیازمند حمایت همهجانبه از همهی عناصر ایرانینژاد هستیم (همین رفتار روسیه در قبال کریمه و روستباران آنجا را بنگرید... و مگر انگلیسیها یا آمریکاییها از شهروندان گاه دورافتادهی خود حمایتهایی آنچنانی نمیکنند؟). این کاری است که در 200 سال گذشته هیچکدام از دولتهای ایرانی انجام ندادند و با اقوام ایرانی بیرون از ایران پیوندی انداموار نداشتند و از آنها حمایتی نکردند.
امروز بر سر گور نوریپاشا هم رفتیم؛ مردی همچون احمدشاه مسعود که در اندیشهی ایران بزرگ بود؛ مبارز بزرگی که میگفت درفش کاویانی در دستانش است و خون رستم و سیاوش در رگانش، و اینچنین پرچم قیام علیه ترکیه را افراشت... اما رضاشاه که شاید به خاطر مشاورانش خود را موظف و متعد به ایران سیاسی میدانست و یا شاید به خاطر دوستیاش با آتاتورک، نه تنها از قیام او که به نیت پیوستن به ایران آغاز شده بود حمایتی نکرد بلکه با بخشیدن بخشی از بلندیهای آرارات (آرارات کوچک) به دولت ترکیه، راهِ پشت سرِ او را برای سربازان ترک گشود و نوریپاشا شکست خورد؛ او فقط توانست خودش به ایران پناهنده شود و مردمانش همچنان زیر چکمهی آتاتورکی باقی بمانند و سرکوب شوند...
چگونه است که دانشگاههای ترکیه برای ترکزبانان ایران تخفیفهای آنچنانی در نظر میگیرند و در همهجای آسیای میانه از نظر اقتصادی و فرهنگی ــ با مدارس رایگان و نظارت بر کیفیت کار تاجران و مهندسان خود ــ نفوذ کردهاند، اما ما برای همین کودکان افغانی هم که درون ایران هستند هزار و یک محدودیت میگذاریم و پذیرای همراه با یارانهی جوانان دیگر کشورهای همسایه هم در دانشگاههای خود نیستیم تا دستکم آیندهی خودمان را مطمئنتر سازیم؟ جز این است که پاکستانِ پرجمعیت و بسیار فقیر که در آن هزاران مدرسهی علوم دینی با دلارهای نفتی تأسیس شده تهدیدی جدّی برای آیندهی ماست؟ و یا جوانانی که در مدارس جمهوری آذربایجان درسِ نفرت از ایران را آموزش میبینند؟...
بعدازظهر امروز هم همایشی در همین رابطه برگزار کردیم که هر چند آغازگر آن «انجمن دوستداران میراث فرهنگی افراز»، بر پایهی طرح و مدیریت دوست گرامی احسان هوشمند بود و بعد «دیدهبان یادگارهای فرهنگی و طبیعی ایران» هم درگیرِ کار شده بود اما تمامکنندهاش «پژوهشکدهی فرهنگ، هنر و معماری جهاد دانشگاهی» و همکاری دوست عزیزم حسین نورینیا بود که پیگیر معضل جدیدی بهنام اجازهی پلیس امنیت شدند! و سرانجام هم قیدِ اجرای همایش در تالار خانهی اندیشمندان علوم انسانی را زدند و آن را در همان پژوهشکده برگزار کردند که با حضور شخصیتهایی چون دکتر اردلان، دکتر بایزدید مردوخی، استاد چاووشی، دکتر جگرخون (نمایندهی اقلیم کردستان در ایران که در سخنانش بر هویت ایرانی کردها تأکید داشت)،... و چند تنی که به نامشان در متن اشاره کردم، به خوبی برگزار شد و جای بسیاری از دوستانِ ایراندوست بسیار خالی بود.