گردشگری
دیدار پیر یمگان (حکیم ابومعین ناصر بن خسروقبادیانی بلخی نامی به ناصرخسرو)
- گردشگری
- نمایش از دوشنبه, 11 آبان 1394 11:43
دکتر محمدرضا توکلى صابرى
دیدار پیر یمگان ممکن نگردد الا با او و درمسیرش تا کعبه رفته باشى
شرح سفر به کوهستانهاى بدخشان و دیدار از مزار ناصرخسرو*
آرامگاه ناصرخسرو در سمت راست تصویر و چله خانه یا مسجد، در سمت چپ تصویر است
پس از چندین بار کوشش ناموفق براى رفتن به افغانستان، سر انجام در پاییز سال ١٣٩٢ موفق شدم ویزاى افغانستان و تاجیکستان را بگیرم و به دوشنبه پرواز کنم. برنامهام این بود که به علت نا امنى در افغانستان کوتاهترین مسیر را در این کشور طى کنم. یعنى از دوشنبه به خاروغ رفته و از اشکاشیم در تاجیکستان به بهارک در افغانستان و سپس از آنجا به جرم مرکز یمگان وسپس به روستاى حضرت سعید محل آرامگاه ناصرخسرو بروم. این مسیراز مرز تاجیکستان تا آرامگاه ناصرخسرو در حدود ١٩٠ کیلومتر بود. متاسفانه به علت شیوع وبا و بسته شدن مرز و نیز کنترل طالبان بر پنجاه کیلومتر از این مسیر، رفتن به اشکاشم ممکن نشد. این کوتاهترین و به احتمالى کم خطرترین مسیر بود. بنابراین مجبور شدم که از دوشنبه به پنجه پویان در مرز تاجیکستان و از آنجا به شیخان بندر در مرز افغانستان بروم. سپس از آنجا به شهر فیض آباد در بدخشان رفته و صعود خود را به سوى روستاى حضرت سید آغاز کنم. یعنى یک مسیر ۴٣٠ کیلومترى را بروم که احتمال خطر بیشترى وجود داشت.
در هرحال موفق شدم بى حادثهاى خود را به فیض آباد برسانم. خوشبختانه به علت آشنایى تصادفى با فرمانده پلیس فیض آباد به هنگامى که در دوشنبه بودم. او چهارده نفر پلیس مسلح با تیربار را در دو وانت همراه من کرد تا مرا به جرم برسانند. از آنجا نیز با همراهى چهار نفر از کارمندان بنیاد آقاخان به حضرت سعید رفتم و با ناصرخسرو دیدار کردم. مسیر فیض آباد به جرم و جرم به حضرت سعید مسیرى کوهستانى و جاده فقط تا جرم اسفالت بود. جاده به موازات رودخانه کوکچه و پیچاپیچ و صعودى همانند جاده هرازدر ایران بود. هنگام خروج از جرم صداى رگبار مسلسلى ورود ما را به دره یمگان خوش آمد گفت. در وسط راه به چند طالبان برخوردیم که چون من لباس محلى پوشیده بودم، توجهى به من نکردند.
چله خانه یا مسجد از روبرو
روستاى حضرت سید در درهاى در کنار رودخانه کوکچه در دامنه کوه واقع شده است. آرامگاه ناصرخسرو در دل کوهى اما جدا از آن بر تپهاى قرار دارد و براى رسیدن به آن باید از کوچه هاى پیچ در پیچ و شیب دار همچنان بالا رفت. پس از بازگشت ناصرخسرو از سفر حج و رسیدن به بلخ سلجوقیان شهر به شهر و ده به ده در پى او بودند و او متوارى بوده است تا به اینجا مىرسد و بقیه عمر خویش را به نوشتن و سرودن و حسرت خوردن مىگذراند.
پس از طى این کوچههاى خاکى که فاضلآب در وسط آنها جارى بود به جایى رسیدم که سنگفرش شده بود. این آغاز مسیر رسیدن به آرامگاه بود. اکنون سیزده سال پس از آغاز برنامه ریزى براى رفتن در مسیر سفر او امروز موفق شده بودم تا او را ببینم و اکنون ساعت دقیقا سه و سى و هفت دقیقه بعد ازظهر چهارشنبه یازدهم شهریوار ١٣٩٢ شمسى بود. باید این لحظه را ثبت مىکردم.
پانصد و شصت متر مسیر سربالایى تا آرامگاه سنگفرش شده است. در دو طرف مسیر نیز دیوارها را سنگفرش کرده بودند. در میانه راه با مهندس ناظر که مسئول مرمت مزار بود آشنا شدیم. او از سوى بخش فرهنگى بنیاد آقا خان مسئول مرمت این آرامگاه بود. او شرح مفصلى در مورد مراحل تاریخى و شیوه بازسازى آرامگاه داد. مهندس مىگفت که در سال ٢٠٠۵ طالبان آمده بودند مقبره را منفجر کنند. اهالى ده که اکثریتشان سنى بودند، به طور جدى در مقابل آنها ایستاده بودند. بنیاد آقاخان مسئول تعمیر و پرداخت هزینهها و تعیین کارشناس است که از طریق دولت افغانستان انجام مىشود. در نزدیکى آرامگاه یک در چوبین بود که از آن گذشتم. از همین در چوبین آرامگاه دیده مىشد که بر لبه یک صخر قرار داشت و یک داربست فلزى در اطراف آن دیده مىشد. کمى بعد به محوطه آرامگاه رسیدم که بر تپه اى که در شیب کوه است ساخته شده است. این صخره از سنگهاى رسوبى ساخته شده است و به طور مشخصى از کوه جداشده اما به آن پیوسته است. این مهندس مىگفت که به علت زمین لرزه خیز بودن این منطقه دارند پایه آن را پوشش سنگى مى دهند. قطعهاى که از این صخره جداشده بود در چندمترى صخره قرار داشت. نحوه مرمت هم به این ترتیب بود که از منابع محلى استفاده مى کردند. سنگهاى پایه ها و مسیر سنگفرش را از سنگهاى رودخانه کوکچه مى آوردند. از او پرسیدم: «براى سالهاى آینده که انبوه مردم براى دیدن این آرامگاه مى آیند نمى خواهید که آرامگاه را توسعه دهید و پارکینگ بسازید؟» او پاسخ داد: «ما در این کار تقلب نمى کنیم و آرامگاه را به همان صورتى که هست باز سازى مى کنیم و نگه مىداریم و هیچ دخالتى و کار اضافى در آن نمى کنیم. به همان ترتیبى که در هزار سال پیش بوده است. حتى درون مزار چراغ الکتریکى نمى گذاریم تا همین طور با نور طبیعى باشد». فکر بسیار خوبى بود. برخلاف مسئولین عربستان سعودى که یک اثر تاریخى اسلامى را در آن کشور به حالت اولیه آن نگذاشته اند و همه را تخریب کرده و توسعه دادهاند.
آرامگاه ناصرخسرو از روبرو
مهندس داستان زیر را، که از کسان دیگرى از جمله میزبانم شنیدهام، برایم باز گفت. ناصرخسرو پیش از مرگش به برادرش مىگوید پس از مرگ مرا در همین غارى که هستم بگذار و این تیزابى را که در این قاروره (شیشه) است بر در غار بریز و برو و پشت سرت را نگاه نکن. برادر ناصرخسرو همین کار را مىکند و راه خودرا مىگیرد. اما پس از مدتى نگران برادرش مىشود و برمىگردد و مىبیند که در غار بسته شده است. بعدها بر بالاى غار سنگ قبر و مقبرهاى مى سازند. من چنین داستانى را در کتابها نخواندهام. اما در یک قصیده عربى که به برادر ناصرخسرو منسوب است و در رثاى برادرش سروده است و تاریخ وفات او را ذکر مىکند محل دفن او را «غارى در یمگان بدخشان» ذکر مىکند.
روکش گچى بعضى از قسمتهاى دیوار از بین رفته بود و دیوار کاهگلى نمایان شده بود. از مهندس هجرت پرسیدم که آیا آنها را روکش مى کنند؟ او گفت که آنها را هم به همان حال مى گذارند. مقطع تپه که آرامگاه بر آن قرار گرفته است تقریبا یک نیمدایره است و دورتا دور آرامگاه یک بالکن چوبى به شکل نیمدایره قرار دارد که از آنجا مىتوان ده حضرت سعید و کوههاى روبرو را دید. در شمال مزار یک ساختمان قدیمى شامل یک اتاق است که پس از مرمت اتاق دیگرى در جلوى آن اضافه کرده بودند و این اتاق اکنون ساختمان محافظ هاست. در برابرش نیز یک توالت مردانه و زنانه ساختهاند. روبروى مزار چند درخت چنار کهنسال و ادامه کوه قرار دارد. پیش از این در برابر مزار ساختمانى براى تجمع افراد بوده است که در طى بمباران روسها از میان رفته است و اکنون فقط دیوارى از آن باقى است. ساختمان مزار از دو بخش مجزا اما به هم پیوسته تشکیل یافته است. بخش سمت چپ چله خانه و یا مسجد بوده است. و در سمت راست مزار ناصرخسرو قرار دارد. در جلو مسجد ایوانى بود و دو ردیف ستون چوبى کنده کارى شده شامل سه ستون در هر ردیف وجود داشت. در چوبین کوچک آن در گودى قرارداشت و براى ورود به آن حتما مى بایست خم شد. در بالاى در آن دو بخشنامه از سوى بنیاد آقاخان نصب شده بود. یکى به امضاء دکتر نجم الدین نجم مدیر بنیاد آقاخان در فیض آباد و دیگرى به امضاء دکتر شاه ولى الله نجیب والى ولایت بدخشان که در آنها خواسته شده بود که براى تامین امنیت کارمندان، مواد و وسایل پروژه مرمت «آرامگاه حکیم ناصرخسرو در قریه حضرت سعید در ولسوالى یمگان در ولایت بدخشان» مسئولین ولسوالى و نهادهاى امنیتى با بنیاد آقاخان همکارى کنند. تا اینجا مى شنیدم که همه نام این روستا راحضرت سید مى گفتند . به نظر مىرسد که در اینجا سعید را سید تلفظ مىکنند و یا معتقدند که او سید بوده است.
درون مزار ناصرخسرو با ضریح چوبین
به سختى توانستم از در کوچک مسجد داخل آن شوم. همانند درهاى کوچکى بود که در سدههاى پیشین براى مکانهاى مقدس مى ساختند. این اتاقک نیمه تاریک فقط یک پنجره داشت. سقف آن چوبین بود. طول و عرض اتاقک را اندازه گرفتم. شش گام در هفت گام بود. با یک منبر گلى سه پله اى که مدتى بر آن نشستم تا خستگى در کنم. سپس از آنجا بیرون آمدم و به سوى آرامگاه ناصرخسرو که در کنار آن قرارداشت رفتم. این بخش بزرگتر و سقف آن بلندتر بود و به اندازه دو پله از سطح زمین بالاتربود. این بخش هم ایوانى داشت که در آن دو مزار سنگى منشورى قرار داشت. مهندس مى گفت این دو مزار به احتمال متعلق به متولین جدید مزار ناصرخسرو بوده اند. دو ردیف ستون چوبى کنده کارى شامل دو ستون در هر ردیف وجود داشت. از در کوچکى که همانند در مسجد بود وارد شدم. اتاق نیمه تاریکى بود که در سمت چپ آن دو مزار و در سمت راست ضریح چوبین ناصرخسرو قرار داشت.
مزار ناصرخسرو شامل ضریحى چوبین و کنده کارى شده با آیات قرآنى به خط ثلث با مرکب سیاه بود. چوبها به رنگ زردچوبه اى بودند. بر روى ضریح پارچه خاک آلودسبز رنگى افکنده بود. گویى که هزار سال بود که غبار روبى نشده است. سقف آن چوبین بود و آیات قرآنى بر آن نوشته بودند. در سمت چپ ناصرخسرو و در شرق ضریح او دو مزار منشورى شکل دیگر دیده مىشد که کمى از سطح زمین بلندتر بودند. مهندس مى گفت که این دو مزار به احتمال متعلق به اولادان و یا خواهرزادگان ناصر خسرو است، ولى هیچ سندى در این مورد نیست و برروى این دو مزار نیز هیچ نوشته اى وجود ندارد. در جلو ضریح ناصرخسرو و دو مزار یک نرده آهنى کشیده اند که ارتفاع آن تا سینه من مى رسید.
سقف مزار ناصرخسرو با کتیبههاى چوبین و آیات قرآنى و احادیث
سه پنجره با نرده هاى آهنین در شمال، غرب و جنوب اتاق وجود داشت که نور کمى به داخل مزار مىآمد. در ورودى در طرف شرق قرار داشت. عکسهایى از درون مزار و از ضریح و ستونهاى چوبى منقش به آیات قرآنى عکس گرفتم.
سید سهراب ولى
روز بعد من و میزبانم و با یک راننده به سوى دشت اوشنگان در ارتفاعات بالاتر راه افتادیم تا از مزار سید سهراب ولى دیدن کنیم. سید سهراب از یزد ایران به پیش ناصرخسرو مىرود و یکى از مریدان او مىشود. جاده حضرت سید تا روستاى لرکى ماشین رو بود و پس از آن جاده مالرو مىشد. از حضرت سعید تا دشت اوشنگان سى و پنج کیلومتر است. نیم ساعتى را در این جاده کوهستانى و پیچاپیچ و سنگلاخ بالا رفتیم. خواجه سید سهراب ولى ظاهرا از ناصرخسرو هم بیشتر کوهنوردى کرده بوده است. سپس به علت خستگى مفرط و بى خوابى هاى چند روزه من که دیگر بیش از این نمىتوانستم بالاتر بروم از کشاورزان بین راه خرى کرایه کردیم و من بر خر سوار شدم. نیم ساعتى هم خر راندم و همچنان صعود مىکردیم تا به فضاى مسطحى رسیدیم و کشتزارهایى دیده مىشد. از خر پیاده شدم و همانجا نشستم و اندکى استراحت کردم. معلوم شد که براى رسیدن به خانه میزبان باز باید صعود کنیم. در خانه میزبان نزدیکى هاى ساعت دو بعدازظهر آفتابه و لگن آوردند و دستها را شستیم. و مرغ براى من و چند میزبان دیگر پختند. پس از خوردن ناهار براى دیدن مزار خواجه سید سهراب ولى از خانه بیرون آمدیم. میزبان که سید حارث نام داشت گفت: «عده اى جاهل در زمان انقلاب خرابش کردند». که البته منظورش طالبان بود. در این مدتى که در افغانستان بودم، افراد از بردن نام طالبان مىترسند، چون هنوز معلوم نیست که دولت کنونى بتواند در مقابل آنها بایستد.
منظره آرمگاه ناصرخسرو از غرب
مزار سید سهراب ولى یک چهار دیوارى خشتى بود بدون در و بخشى از دیوار نیز فروریخته بود. در این چهار دیوارى هیچ سنگ قبر و علامتى نبود. فقط ترکه چند گیاه بر زمین روییده بود که بسیارى از آنها خشک شده بودند. از سید حارث شاه پرسیدم: »آیا قصد ندارید آن را تعمیر و باز سازى کنید؟«. با حالت شرمندگى گفت: «چرا استاد، قصد داریم در آینده« اما مىدانستم که تعمیر و بازسازى این مزار فراى توان او و یا ساکنان این دشت است. عکسهایى گرفتم و فاتحه اى خواندم و بیرون آمدم. تا اینجا با چندین روستایى که کشاورز بودند و یا شغل هاى دیگرى داشتند آشنا شدم که شعر هم مىگفتند. یکى از روستاییان این شعر را برایم خواند:
از پار بر آمدم قلاتى دیدم در دشت یکى حوض نباتى دیدم
در لرکى و وجن هیچ ندیدم چه گذشت در سپجمى بى شک مرادى دیدم قلات، دشت، لرکى، وجن، سپجمى روستاهاى اوشنگان هستند و بى شک مراد نام خواهرخوانده ناصرخسرو در سپجمى است. سپس میزبان و یک نفر دیگر مرا تا روستاى لرکى بدرقه کردند و از آنجا سوار همان ماشینى شدیم که ما را به دشت اوشنگان آورده بود و منتظر ما مانده بود.
بى شک مراد
صبح روز بعد ساعت با میزبان و سه نفر دیگر و وانت بنیاد آقاخان براى دیدن مزرا خواهر خوانده ناصرخسرو رفتیم. بى شک مراد خواهر دینى و روحانى ناصرخسرو است. داستان زیر را از میزبانم در جرم و میزبانم در دشت اوشنگان و یکى دیگر از کارکنان بنیاد شنیده بودم. مى گفتند که وقتى ناصرخسرو به روستاى سپجمى پناه مىبرد. توسط مردم به ویژه خانمى به نام حیات بیگم مورد استقبال قرار مى گیرد ناصر خسرو به آنها مى گوید که من چندین روز است که غذا نخورده ام و اینجا به پناه آمده ام و لشکر سلجوقیان براى نابودى من هر لحظه گامهاى خصمانه اى برمى دارند. بى بى حیات با احترام ناصرخسرو را پناه داده و برایش گوسفندى مى کشد. حکیم آنجا از دیده مخالفین پنهان مى ماند و او را خواهر خوانده و لقب «بى شک مراد» را به او مى دهد که به معنى این است که بدون شک هرکس پیش او بیاید مرادش برآورده خواهد شد. ناصرخسرو مى گوید هرکس بعدها روزى به احترام ما اینجا بیاید باید اول بى شک مراد را زیارت کند و سپس مزار مرا. این خانم محترم دومین کسى بود که به ناصرخسرو مربوط مى شد و من از مزارش مىخواستم دیدن کنم.
درون مزار سید سهراب
مسیر راه بى شک مراد همان مسیر سربالایى در مسیر سنگلاخ و باریک دیروز بود. بیست دقیقه طول کشید تا به آنجا برسیم. وقتى به آنجا رسیدیم. عده اى آنجا جمع شده بودند. مزار خواهر ناصرخسرو یک اتاق چهار گوش خشتى بود با یک در چوبى کوچک که حدود نیم متر بالاتر از سطح از زمین قرار داشت. در برابر آن چند درخت گردو قرار داشت که در اینجا به آن چهارمغز مى گویند. در کوچکى بود و من بسختى توانستم از آن عبور کنم و داخل مزار شوم. در درون آن اتاق بر روى سنگ مزار پارچه اى انداخته بودند که وصله هاى مختلفى داشت بر آن انداخته بودند. لختى درنگ کردم و فاتحه اى خواندم و بیرون آمدم و به سوى حضرت سعید راه افتادیم.
حضرت سعید
ساعت هشت و نیم در قریه حضرت سعید بودیم و من و سیدگوهر دوباره به سوى مزار ناصرخسرو راه افتادیم. در بین راه مولوى روستا که جوانى با عمامه سیاه بود به ما پیوست. او در مورد قضیه غار و بسته شدن آن از من پرسید. به او هم گفتم تا به حال در جایى آن را نخوانده ام. مقبره بسته بود و منتظر شدیم تا کلید آن را بیاورند. پس از این که قفل را آوردند و در مزار را باز کردند. با چراغ قوه اى که مولوى با خودش آورده بود. این بار توانستم داخل مزار را بهتر ببینم. بر یکى از تیرکهاى سقف با مرکب سیاه حدیث نبوى «لافتى الا على لا سیف الا ذوالفقار سنه ١٠١٩ هجرى». به خط ثلث نوشته شده بود. این سال تعمیر بناست. عکسهاى بیشترى گرفتم. در گوشه ضریح حفره اى بود و سنگهایى بر آن نهاده بودند. مولوى چند تا از این سنگها را برداشت و دهانه حفره بیشتر نمایان شد. به اندازه یک سطل و یا یک سینى معمولى بود. بازهم سنگهاى دیگرى آنجا بود. مولوى از برداشتن آنها منصرف شد. مولوى سپس از پنجره فلزى محافظ ضریح و دو مزار دیگر مزار بالا رفته و به آن سو پرید و نور چراغ قوه اش را به درون ضریح انداخت. مردد بودم که من هم به به آن سوى نرده بروم یا نروم. چون متولى مزار دیروز به شدت مرا از این کار نهى کرده بود. سید گوهر و دیگران تشویقم کردند که بروم. این فرصتى بود که ممکن بود دیگر پیش نیاید. از پنجره بالا رفتم و به آن سو پریدم. چراغ قوه را از مولوى گرفتم و نورش را به درون ضریح انداختم. در زیر ضریح جعبه چوبین دیگرى بود که پارچه اى برآن انداخته بودند. به ضلع جنوبى مزار رفتم و از شکاف لاى جعبه نگاه کردم. سنگ بزرگى بر گور بود که در چندجا ترک خورده بود و در جاهایى در هم شکسته و خرد شده بود.
مزار بى شک مراد
به هر رو، عکسهاى بیشترى گرفتم در راه به مهندس هجرت برخوردیم. او اطلاعات بیشترى در مور نحوه تعمیر درها و پرچین هاى جلوى مزار و این که درها را در بنزین مى خوابانند تا حشره هاى درون آن کشته شود، و علت سنگ چین کردن پایه هاى این تپه براى استحکام بخشیدن به آن و سنگ چین نکردن تماى این تپه توضیح داد. مى گفت اگر تمامى تپه را سنگ چین کنیم ممکن است که وزنش باعث فروریزى تمامى تپه شود. بر طبق گفته او این بنا چهار بار تعمیر شده است. اولین بار آن در تاریخ ۶٧٧ هجرى و برلوحه اى است که آن را در جایى قفل کرده و از آن حفاظت مى کنند و آخرین بار سال آن ١٠٩١ هجرى است. مى گفت که دو قرآن در آرامگاه ناصرخسرو بوده است که مى گویند یکى از آنها به خط ناصرخسرو بوده است و دیگرى قرآن جدیدترى بوده است. در زمان ظاهر شاه قرآنها را به موزه کابل مى برند.
سنگ مزار ناصرخسرو در زیر ضریح چوبین
از حضرت سعید به جرم رفتیم. در نزدیکى جرم متوجه شدیم که طالبان به سه کیلومترى آنجا رسیده اند. در بعد از ظهرى که در جرم بودم تا شب صداى گلوله و خمپاره و بمباران هواپیماها بود. رواز بعد به سوى فیض آباد رفتیم منتها چون طالبان به جاده اى که از آن آمده بودم مسلط شده بودند، فرمانده پلیس راننده آشنایى را که به او اطمینان داشت همراه من کرد تا از جاده دیگرى مرا به فیض آباد برساند.
کیشم
مزار برادر ناصرخسرو در روستایى به نام تکیه مشهد در نزدیکى کیشم واقع است. معتقدند ابوسعید در اینجا شهید شده است. از فیض آباد به کیشم رفتم و یک تاکسى گرفتم و او پرسان پرسان ما را به بیرون شهر برد. در جاده اى خاکى به یک چهار دیوارى رسیدیم که چند نفر گفتند که یک گورستان است. گورستانى بود با گورهایى که سنگهاى تازه اى بر آنها بود. یک چهار دیوار کاهگلى هم در وسط آن گورستان بود، در کنار درخت کاجى. یک در کوچک داشت که یک لنگه آن باز و لنگه دیگر قفل بود. با کوشش و تقلا توانستم از آن رد شده و وارد شوم. چیزى نبود که علامت گورى را نشان دهد. علفهاى روییده بر آن خشک شده بود. دیوار در حال خراب شدن بود. روکش گلین آن در پایه ها ریخته بود و سنگهاى دیوار نمایان شده بود. دوربین عکاسى و فیلمبردارى را در آوردم و مشغول شدم.
سپس از کیشم به شیخان بندر و از آنجا به پنجه پویان و سپس به دوشنبه در تاجیکستان رفتم.
آرامگاه ابوسعيد برادر ناصرخسرو
درون آرامگاه ابوسعيد برادر ناصرخسرو
* این مقاله از کتاب سفر دیدار اثر محمدرضا توکلى صابرى گرفته شده است که در پائیز ١٣٩٣ به افغانستان سفر کرده و از مزار ناصرخسرو دیدار کرده است. این کتاب توسط انتشارات اختران در مهر ماه منتشر خواهد شد. محمدرضا توکلى صابرى مسیر سفرنامه ناصرخسرو را در طى هفت سال به تدریج رفته و شرح سفر خود را در کتاب سفر برگشتنى نوشته است که در زمستان ١٣٩٢ از سوى انتشارات قطره منتشر شده است. عکسها و نقشه ها از نویسنده است.
نقشه تاجیکستان و افغانستان. نوار قهوه اى مرز میان تاجیکستان و افغانستان و نوار سبز مسیر مرا از دو شنبه به حضرت سعید نشان مىدهد