سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست یادگارهای فرهنگی و طبیعی یادمان گزارش رهسپاری به کرمانشاهان

یادمان

گزارش رهسپاری به کرمانشاهان

مرتضی نصیری

• نیایش‌گاه آناهیتا

بر سر راه کرمانشاه و در شهر کنگاور به نیایش‌گاه باستانی، آناهیتا که از نام‌دارترین نیایش‌گاه‌های باستانی است، می‌رسیم. از دور که به آن می‌نگریم گمان می‌کنیم اشتباه آمده‌ایم. چرا که جز ویرانه‌ای بزرگ آن‌چه که در فرتورها (عکس‌ها) دیده بودیم به چشم نمی‌خورد. پس از ورود به گستره باستانی با انبوهی از یادگاری‌ها که بر روی سنگ‌های پراکنده باستانی نوشته شده روبرو می‌شویم. در گستره باستانی به‌جای نرده‌های نگهبان از مرزبندی سنگ‌های به‌جای مانده از نیایش‌گاه استفاده و چیده شده بود. در بسیاری از بخش‌ها نیایش‌گاه‌ به سرنگ‌های «تزریق مواد مخدر» در کنار یادگاری‌ها برمی‌خوریم. در میان تپه‌های باستانی سوراخ‌ها و گودی‌هایی دیده می‌شود که اثر کندوکاو دزدان یادگارهای باستانی است و سوراخ‌هایی که کنده شده و دوباره پر شده بودند.

بر روی سنگ‌های بزرگ نیایش‌گاه شعارهای بیشماری به‌چشم می‌خورد؛

و هم‌چنان برخی از هم‌میهنانمان که از ستون‌ها بالا می‌روند. در این بازدید نکته‌ای شگفت به چشم‌مان ‌خورد. و آن این‌که بر روی سنگ‌های نیایش‌گاه نگاره‌های ویژه هنرمندان کنده‌کار که مشابه و همانند آنها در تل‌تخت پاسارگاد نیز فراوان دیده می‌شود نگاشته شده است (به‌شمارگان زیاد) مانند: نشان گردونه مهر آریایی و ...


• بیستون

در گستره‌ باستانی بیستون و در آغاز راه به پیکر هرکول، قهرمان افسانه‌ای یونانیان بر می‌خوریم که ناجوانمردانه بر روی سنگ‌نگاره یک شیر ایرانی تراشیده شده است. اما خوشبختانه این پیکره فرهنگ برهنگی یونانیان باستان را به‌خوبی آشکار می‌سازد و با مقایسه‌ی کوتاهی از اسطوره‌ها و پهلوانان ایرانی هم‌چون رستم با هرکول یونانیان ناهم‌خوانی فرهنگ ایران را با الگوها و اسطوره‌های کشورهای غربی آشکار می‌گردد.
همان‌گونه که در منش و فرهنگ ایران باستان در ایران کوروش بزرگ و سردمدار انسان‌دوستی و آزادی‌بخش در برابر اسکندر ویران‌گر و خون‌ریز که غربیان پدر خویش می‌خواندنش قرار می‌گیرند. در هیچ‌یک از سنگ‌نگاره‌های ایران باستان برهنگی و لمیدگی (پیکره‌ی هرکول) دیده نمی‌شود. بلکه همه‌ی آنها گویای ارزش بالای آدمی و کار و تلاش نیاکانمان هستند که همین بر نمی‌تابند و توان پذیرفتن و دریافتش را ندارد. و بدبختانه خود ما نیز از این نکته غافل هستیم.

پیشتر که می‌رویم بیشتر برایمان آشکار می‌شود که برای رسیدن به فرهنگ نیرومند نیاکانمان باید بیشتر تلاش کنیم و ره بپیماییم. این را داریوش شاه بزرگ به ما می‌گوید: از فراز بیستون، اگر می‌خواهی دستاورد تلاش ما را ببینی پیشتر آی، گام به گام و پله به پله. بالا بیا که ببینی فرهنگ ایرانی ارزان به‌دست نرسیده، این است هنر نیاکان خردمند تو.

داریوش شاه گوید:
به‌خواست اهورمزدا من شاه هستم، اهورمزدا شاهی را به من داد...

آری این سنگ‌نگاشته دیرین و تاریخی را داریوش شاه برایمان به یادگار گذاشت تا ببینیم که شکوه ایران در زمان پادشاهی او و دیگر پادشاهان هخامنشی ارزان به‌دست نیامده است. بلکه دستاورد نبرد و ستیز با دشمنان درونی و برونی ایران زمین و مردم آن و چیرگی بر این دشمنان با یاری گرفتن از اهورمزدا خداوند جان و خرد است و داریوش شاه هنگامی‌که ایران زمین را در آشوب و کشتار مردمش به‌دست فرومایگان و خائنین می‌بیند آن را برنمی‌تابد و بر خود نمی‌بیند که به دادخواهی مردم ایران و نابودی دشمنانش برخیزد و داد مردم را از ستم‌گران بستاند. و نیک می‌دانیم که در این راه شاهنشاهان ایران زمین تنها نبوده و خردمندان زیادی به یاریش شتافته‌اند.

تا فرٌ ایران و فرٌ کیاننیش را از نابودی رهایی بخشند و این‌گونه دلاورترین و خردمندترین مردم ایران زمین به پشتیبانی و یاری مردمان نیک سرشت آن شهریاری ایران را به دوش می‌کشیده تا پاسدار مرز و بوم و فرهنگ شکوه‌مندش باشد.
از این‌همه نیروی اهورایی نهفته شده در دل کوه بهیستون که از راه تیشه‌های خرد نیاکانمان در آن جای گرفته بود (و نه گلوله‌های بی‌خردی نشسته در دل آن به‌دست گروهی؟!!) همگی به‌شور آمدیم. و یک‌دل و یک نوا ندا و سرود «ای ایران» سر دادیم تا درود و سپاس گوییم به روان پاک نیاکان خردمند خویش که این‌گونه سنگ کوه‌های ایران را دُرافشان برای‌مان به یادگار نهاده‌اند، و نیز از اهورمزدا یاری خواستیم که یاری‌مان دهد تا فرزندانی شایسته و تلاشگر برای این مرز و بوم باشیم و نه تنها تماشاگر آن.
پس از بازگشت در پایین کتیبه داریوش شاه بزرگ به سنگ نگاره‌ی دیگر از زمان اشکانیان بر می‌خوریم. از دیگر نیاکانمان که به چیرگی یونانیان بر ایران پایان داد و آنان را از این سرزمین اهورایی بیرون راندند و بدبختانه این سنگ نگاره که یکی از یادگارهای کم‌شمار زمان اشکانیان بوده و به زمان مهرداد دوم (123-110 پ.م) باز می‌گردد نیز از آسیب و نابودی خودی‌ها در امان نمانده و آگاهانه یا ناآگاهانه زخمی بزرگ در دل آن جای گرفته است؛ سنگ خراشیده‌ای در میان این سنگ‌ نگاره به دست شیخ علی‌خان زنگنه (صدراعظم شاه سلیمان صفوی)، که وقف‌نامه شیخ علی‌خان زنگنه نامیده می‌شود.

پیش‌تر که می‌رویم به فرهاد تراش می‌رسیم که در زمان خسروپرویز ـ پادشاه ساسانی ـ پدید آمده و اگر به‌انجام می‌رسید بزرگ‌ترین سنگ‌نگاره کهن جهان نام می‌گرفت که بدبختانه با پایان پادشاهی خسروپرویز نیمه‌کاره مانده و همین شده که در سده‌های پسین به اشتباه آن را فرهاد تراش نامیده‌اند و کسی چه می‌داند؟ شاید فرهاد نیز یکی از کارگران آنجا بوده اما اکنون آشکار گشته که این سنگ‌تراش یا بهتر بگوییم کوه‌تراش بزرگ دست‌رنج گروه بزرگی از هنرمندان و کارگران بوده و نمی‌تواند کار یک تن باشد، چه داربست‌ها و چه ابزاری این‌گونه دل کوه را شکافته و صاف نموده و همه ما را به شگفت وا می‌دارد. و تنها نگاره‌ای که بر روی سنگ تراش کنده شده چهره‌ی کوچکی است در پایین سنگ تراش از سر یک مرد و به جز آن تنها یادگاری‌های عاشقانه و شعرگونه‌های دلبرانه نوشته شده با رنگ یا کنده شده بر سنگ به‌دست گروهی بی فرهنگ به چشم می‌خورد. هم‌چنین از مردم بومی می‌شنویم که چند سال پیش قرار بوده شعارهایی بر روی سنگ‌تراش نوشته شود که آقای کازرونی سرنشین آن‌زمان سازمان میراث فرهنگی کرمانشاه با فداکاری خویش و با خوابیدن جلوی این یادگار بزرگ در برابر آن ایستادگی کرده و ما این کار او را ارج می‌نهیم و دستش را می‌بوسیم. آسیب‌ها در این‌جا پایان نمی‌پذیرد هنگامی‌که از فراز کوه به دشت پایین کوه بیستون می‌نگریم نمایی دل‌خراش و ویرانگری بزرگ به چشم‌مان می‌خورد که دل‌مان را تکه‌تکه می‌کند.
«مجتمع پتروشیمی کرمانشاه» دیوی بزرگ و آبی رنگ با خویی هزاران بار پست‌تر از دیوان شاهنامه فردوسی بزرگ و ما فرزندان ایران مانده‌ایم و ستیز با آن چون نمی‌دانیم که چگونه باید آن را نابود کنیم که این دیو نه گرز و شمشیر دارد که با او به جنگ تن به تن بپردازیم و نه سر و دُمش پیداست تا بدانیم که از کدام سو باید به جنگش برویم. این است ارزش نهادن به یادگارهای چندین هزار ساله نیاکانمان که دیگر کشورها آرزوی یک تکه کوچک از یادگارها و خاک این پهنه را دارند، که اگر داشتند هر سازه و پروژه‌ای زا برای پاسداشت آن نابود می‌کردند، حتا هرکول یونانیان نیز نتوانست به این سرزمین و یادگارهایش آسیب بزند ولی ما در زمانی که ارزش اینها بیش از پیش برای‌مان آشکار شده با دست خویش؟؟!!

در حالی‌که در کشوری همچو آمریکا که هیچ فرهنگ و یادگار با ارزش و کهنه ندارد، سازه‌ها و پروژه‌های شهرسازی (عمرانی) برای پاسداشت و احترام به نیاکانش نابود می‌شوند یا به زمان‌بندی بیشتری می‌کشند. برای نمونه پل بزرگ گُلدِن گِیت که یکی از بزرگ‌ترین پل‌های جهان است از کنار ساختمان جنگ‌های داخلی آمریکا که 100 سال بیشتر پیشینه ندارد گذشته و به گفته مهندسان این سازه برای آسیب نرسیدن به این ساختمان پروژه پل 2 سال دیرتر زمان‌بری داشته تا به انجام رسد. شگفتا که داستان این ساختمان نیز بسیار ساده و کم‌ارزش است. و برای یافتن زر (طلا) به آنجا آمده بودند و بر سر آن کشت و کشتار می‌کردند و پس از یافتن زر بی‌بند و بارانه به جشن‌ها و شادی‌های بسیار افراطی می‌پرداخته‌اند تا جایی که زلزله‌ای در آنجا رخ می‌دهد و روحانیون مسیحی آن را به همان رفتارها و خوش‌گذرانی‌های ناشایست مردم آنجا ربط دهند، و این ساختمان تنها یادگار به‌جای مانده آن شهر است. آمریکایی‌ها آن را بر روی سرشان نگاه می‌دارند و به آن افتخار می‌کنند. پس وای بر ما که نام بزرگ ایران و یادگارها و فرهنگ بزرگ‌ترین آن را بر دوش دادیم، وای بر ما اگر پایمان کمی بلغزد که اگر این‌گونه باشد هم از سوی روان نیاکان و هم از سوی آیندگان بی‌گمان ننگ و نفرین خواهیم شد. چرا که این‌ها را باید بدون کم و کاست و حتا با افزودن تلاش خویش برای پاسداشت آنها به آیندگان بسپاریم که اگر از بین روند همان فرهنگ بی‌بند و باری 100 ساله بیگانه بی‌گمان جای فرهنگ و پیشینه باشکوه 10.000 ساله ایران را خواهد گرفت؛ حال که اینها را داریم از درون و برون مورد یورش و تازش فرهنگی و یادگارهای باستانی‌مان سدها می‌بندیم و در کنارشان پروژه‌های ویرانگر می‌سازیم. و من نمی‌دانم چرا آن زمان که این پروژه‌ها کلید می‌خورد هیچ‌کس به ما چیزی نگفت خود ما که در آن زمان کودک یا نوجوانی ناآگاه از همه جا بودیم و هیچ‌کس نیز به ما چیزی نگفت و اکنون نیز هیچ‌کس پاسخگو نیست. ای کاش سازمان میراث فرهنگی با بودجه‌های هنگفتی که صرف سمینارهای پربار و پر چرب می‌شود نداشتیم تا می‌دانستیم که خودمان باید چه کنیم تا هرگاه نیز خودمان خواستیم کاری کنیم کسی نگوید که «نمی‌شود و این کار مسؤول مربوطه دارد و کارشناسان سازمان تشخیص داده‌اند که هیچ ضرری ندارد و آسیبی نمی‌رسد و این و آن ...»
از دامنه کوه به پایین سرازیر می‌شویم و در پایین فرهاد تراش به بازمانده‌هایی از کاخ خسروپرویز که نیمه‌کاره ساخته و رها شده بود می‌رسیم. دوستانی از میراث فرهنگی در حال کاوش و خاک‌برداری هستند در این میان آقای احمدی‌نصر کارشناس ارشد سازمان میراث فرهنگی که کاوش‌ها را رهبری می‌کند ما را راهنمایی کرده و با وی گفتگویی دوستانه داشتیم. از آسیب‌ها گفتیم و ایشان نیز با ما هم‌اندیش و هم‌سو بودند؛ از ایشان و همه کسانی که دلسوزانه در راستای سربلندی ایران زمین تلاش و کوشش می‌کنند و با وجود دستمزدهای اندک باز به یاران مهر می‌ورزند و دلسرد نمی‌شوند، سپاسگزاری می‌کنیم و به آنها درورد می‌گوییم.
بر روی کاخ نیمه‌کاره خسروپرویز کاروان‌سرای ایلخانی در حال بازسازی و کاوش بود و در کنار آنها نیز مسجد ایلخانی یا صفوی و کمی پیشتر کاروان‌سرای شاه عباسی زمان صفوی.
در راه بازگشت در جستجوی سنگ‌نگاره بلاش پادشاه اشکانی از هر کس جای آن را می‌پرسیم کسی نمی‌داند و می گویند باید یک نفر بلد همراه داشته باشیم. هیچ راهنما و نشانه‌ای نیز در کار نیست تا بدانیم کجاست. باری در سوی خاوری پهنه باستانی چشم‌ می‌گردانیم و ره می‌پیماییم تا مگر آن را بیابیم هر که به دنبالش رفته بود با ناامیدی باز می‌گشت که مردی با همسرش از آن دست بودند و می‌گفتند که پس از جستجوی بسیار آن را نیافته‌اند. از کنار غار شکارچیان گذشتیم و از آنجا که دلمان نمی‌آمد بلاش را ندیده برویم پیشتر و پیشتر رفتیم، پس از چندی راه‌پیمایی به یک‌باره و ناگهانی از دور نگاره بلاش به چشم‌مان خورد 200 متر آن‌سوتر شتابان به سویش رفتیم و بلاش آنجا بود تنها و بی‌کس در گوشه‌ای فراموش شده؛با زخم‌هایی بر پیکر خویش که آشکار نیست کدام دشمن ایران به پیکرش زده بود و به‌تازگی بر آن وارد شده بود. بسیار تارتر و ناپیداتر از نگاره آن در فرتورها و نمادهای کهن‌تر که دیده بودیم. به‌راستی چه کسی پاسخگو و مسؤول است؟ و به‌راستی چه کسی؟ چه کسی؟ و چه کسی؟...
در پایان بازدید از گستره باستانی بیستون سنگ‌تراشیده شده بسیار زیادی در سراسر پایه‌کوه بیستون به چشم‌مان می‌خورد همراه با نشانه‌گذاری‌های سنگ‌تراشان بر روی آنها که همه جا پراکنده بود و به شمارگان زیاد دیده می‌شد و به احتمال زیاد برای ساخت کاخ و پل‌های بر روی رودخانه گامآاسیاب یا گاماسپ در دست ساخت و پرداخت بوده‌اند، افسوس که همه سازه‌های زمان خسروپرویز نیمه‌کاره رها شده‌اند. بر روی رودخانه گاماسیاب نیز پایه‌های 2 پل باستانی زمان ساسانیان به نام‌های پل خسرو و پل بیستون به‌جای مانده که بر روی پایه‌های پل خسرو پلی فلزی در همین سال‌ها گذاشته شده و پل بیستون نیز که پایه‌هایش ساسانی است در زمان حکومت محلی حسنویه و ایلخانیان تکمیل شده و در زمان صفوی و پهلوی بازسازی گشته که ما به دلیل کمبود زمان تنها به بازدیدی پل بیستون بسنده کردیم.
با دلی دردمند بیستون را بدرود گفتیم و به‌سوی هرسین رهسپار شدیم، در هرسین و در میان بوستان شهر آب‌نمایی به‌جای مانده از زمان ساسانیان به‌چشم می‌خورد آب‌نمای اصلی هنوز پرآب است و کودکان هرسینی در آن آب‌تنی می‌کنند. در میان آب‌نما سنگ‌تراشیده‌ای گرد با دوازده پر و با نمای خورشید به‌چشم می‌خورد که هم‌چو ساعتی در میان آب‌نما جای گرفته و شاید همان کاربری ساعت را داشته که تنها همین نگاره برای ما به‌جای مانده که آن‌هم در حال نابودی است. بالای آب‌نما سنگ‌های کوه به درازا و پهنا و بلندای زیادی تراشیده و صاف شده است و هم‌چو ایوانی بر بالای آب‌نما جای گرفته است. پایین‌تر در گوشه‌ای از بوستان تکه‌سنگی تراشیده شده که بالای آن تاق مانند و دو گوشه پایین دارد و گوشه چپ آن راه آبی دارد که پوشانده شده به درازای 3 متر و پهنای 5/1 متر دیده می‌شود که شاید آب‌نمایی دیگر از آب‌نماها بوده است. پس از بازدید از هرسین به‌سوی کرمانشاه روانه شدیم تا به بازدید تاق‌بستان برویم.


• تاق بستان

در آغاز ورود هیچ نشانه‌ و راهنمایی به چشم‌مان نمی خورد تنها در سمت چپ‌مان شماری پایه ستون و تکه ستون که پیدا نیست برای چه زمانی هستند و آنجا چه می‌کنند به چشم می‌خورند، در کنار هم چیده شده‌اند و نماهای گوناگون دارند که نشان می‌دهد برای زمان‌های گوناگون هستند و هنر سنگ تراشه بیشتر آنها به هنر زمان ساسانیان می‌ماند در پشت این یادگارها نیز شماری از خمره‌ها و کوزه‌های سفالین باستانی بر روی چمن‌ها چیده شده‌اند و هیچ‌گونه پوشش و نگه‌دارنده‌ای ندارند. بسیاری از یادگارهای ساسانی بر روی زمین پراکنده‌اند از جمله تندیسی بزرگ از خسروپرویز که سنگ‌نگاره آن را نیز در خود تاق‌بستان در بالای سر خسروپرویز که سوار بر شبدیز است می‌بینیم. اینجا نیز از آسیب‌های خودی‌ها در امان نمانده و شمار زیادی یادگاری‌ها بر روی یادگارهای باستانی به‌چشم می‌خورد. هم‌چنین سنگ‌نگاره فتحعلی شاه قاجار بر روی یادگارهای زمان ساسانی و در کنار سنگ‌نگاره خسروپرویز به‌چشم می‌خورد و بدتر از اینها نابودی چهره‌ی خسروپرویز و اسبش شبدیز به‌دست گروهی نادان و خرابکار که در این 40 سال رخ داده در حالی‌که اینها تنها یادگاری‌هایی هستند که ما در آنها چهره‌ی نیاکانمان را در هزاران سال پیش می‌توانیم به سادگی ببینیم. به همین سادگی هم هنر چند هزار ساله و با کلنگ نادانی؟؟؟!... در یک آن برای همیشه به نابودی کشیده می‌شود به راستی این است سهم ما از یادگارهای نیاکان‌مان؟ من که خود هرگز کسانی را که این‌گونه تیشه به ریشه فرهنگی و باستانی و یادگارهای آن زده‌اند و آنها را نابود ساخته‌اند را نخواهم بخشید و ای کاش که پیش از نابودی آنها همه مردم ایران ارزش آنها را می‌دانستند و بدانند.

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه