یادمان
جفا بر «فردوسی» در «توس»
- يادمان
- زیر مجموعه: ديدهبان یادگارهای فرهنگی و طبيعی ایران
- چهارشنبه, 29 آبان 1392 07:01
- آخرین به روز رسانی در چهارشنبه, 29 آبان 1392 07:01
- نمایش از چهارشنبه, 29 آبان 1392 07:01
- بازدید: 3934
برگرفته از روزنامه شرق، شماره ۱۸۸۴، سه شنبه ۲۸ آبانماه 1392
آیدین آغداشلو
نقاش و کارشناس هنر
آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی در توس، بنای ظریف و موزون و باشکوهی است که بهخاطر مراسم هزاره فردوسی در سال 1313 ساخته شده و از تماشای آن آدم سیر نمیشود: پوششی از سنگ مرمر سپید نجیب دارد و طوری با دقت درزگیری شده که یکپارچه به نظر میآید. این بنا هم مثل هر آرامگاه محتشمی - آرامگاه کوروش کبیر مثلا - روی پلههایی بنا شده تا رسیدن به ورودی آن آسان و فوری نباشد و کار ببرد. هشت ستون به سبک هخامنشی - چهارتا کوتاه و چهارتا بلند - بر سطحها و زاویههای چهارگانه بنا طراحی شدهاند و اشعاری از شاهنامه، به خط نستعلیق خوب، بر این بدنهها حک شده است. این عمارت زیبا در طول عمر 80سالهاش آسیب بسیار دیده است، از جمله تخریب و نشستی که در دهه 40 مرمت شد و اما هنوز هم زخمهایی از قدیم را بر پیکر خود دارد، مثل محوطهسازی بدسلیقه همان سالهای 40 که در شأن بنا نبود یا ستونهای وصلهپینه شده زیرزمین که مطمئن نیستم مال چه دورانی است. داخل آرامگاه دوطبقه است که بالکن عریضی طبقه بالا را مشرف به محوطه اصلی اطراف سنگ مزار میکند و هر چهار دیوار را دور میزند و از بالا میشود پایین را تماشا کرد. و چه تماشایی! که بعدا به آن میرسیم. از لطف و شکوه بنایی که در سال 1313 ساخته شده، جز بدنه اصلی بنا، کمتر اثر و نشانهای باقی مانده است؛ در یکی، دو دهه گذشته نوشتهها و کتیبههای بیرون بنا را دستکاری کردهاند و به خط نستعلیقی ناهنجار و کجوکوله اصلاحات لازم! را به عمل آوردهاند و در کنار این اصلاحات، سهوا دو، سه سطری باقی مانده از سالهای دور که در آنها از «جور و جفایی که از طرف ابنای زمان درباره آن حکیم...» روا شده سخن رفته و جا مانده و پاک نشده است! و این کار حک و اصلاح چنان از سر تعجیل و بیاعتنایی و بدسلیقگی انجام شده که هر چشم بیتجربهای هم فورا و بهوضوح میتواند بخشهای حک و اضافهشدهای را که با روشی سخیف و زننده اعمال شده تشخیص دهد. سنگ گور حکیم ابوالقاسم فردوسیتوسی هم حاصل همین سلیقه فرودست است و با چنان خط نستعلیق پیشپاافتادهای نوشته و اجرا شده که سنگ مزارهای معمولی در قیاس با آن به خط میرعماد میمانند! محوطه اطراف باغ آرامگاه پر از غرفههای متعددی است که اشیای یادگاری خراسان و توس و فردوسی را - همراه با «سیدی» فیلمهای مزخرف و موسیقیهای دریوری و آتوآشغالهای مختلف - میفروشند. نوازندگان ویولن و تار و قیچک هم زیر سایه درختان نشستهاند و بهمحض نزدیکشدن بازدیدکنندگان شروع میکنند به ساززدن. بیرون پارکینگ دراندشت و خلوت محوطه هم در اختیار مغازههایی است که بلندترین و مفصلترینشان «چلوکبابی شاهنامه» است! اما این غرفهها و ویترینهای پایهدار فقط به محوطه بیرونی آرامگاه محدود نمیشوند و بهصورتی باورنکردنی و خزنده! تا نزدیکیهای سنگ گور فردوسی پیشروی میکنند!
طبقه بالا و بالکنهای عریضش که کاملا در تصرف ویترینهای خرتوپرتفروشیهاست و چهار طرف طبقه اصلی هم: ویترینهای فروش جاسوییچی، کلههای گچی فردوسی، شاهنامههای بدچاپ، کارتپستالهای آکاردئونی... و چندتایی هم به دیزیهای سنگی مشهد، از کوچک تا بزرگ، اختصاص پیدا کرده است! (دوروبرم را نگاه میکنم. اینجا دیگر کجاست؟ حتی اگر قصد و عمد بددلانهای برای هتکحرمت حکیم بزرگوار در میان نباشد این بدسلیقگی و فضاحت را به چه میشود تعبیر کرد و چطور میشود فرو داد و دم نزد؟ مگر میشود ملتی بزرگ، بزرگترین شاعر ملی و حماسی خود را که تجدید خاطره حیثیت و فخر تاریخی و زبان فاخرش را مدیون اوست چنین تحقیر کند؟ نه که فردوسی اولین شاعر بزرگ شیعی این سرزمین است؟ نه که نام او با حماسهسرایی - و نهفقط در ایران که در ادبیات جهان - گره خورده است؟ این بیحرمتی را چه کسی و کدام دستگاهی به گردن میگیرد و پاسخ میدهد؟ بهراستی جز اعلام سرافکندگی و سقوط و انحطاط سلیقه مسوولان و مدیران و طراحان و برنامهریزان فرهنگی، چه پاسخی را میتوان انتظار داشت؟)
در باغ اطراف آرامگاه و در دو جانب استخر طویل مقابل آن، دو مجسمه بزرگ را قرار دادهاند؛ یکی مجسمه زیبای مرمرین فردوسی است که قلم را در دست راست گرفته و «نامه» را بر زانوی چپ تکیه داده و صورت زیبای چروکیده و اندوهگینش به جایی در دوردست خیر مانده و انگار از پروای زمان و فضاحت و ناروایی هزارساله آن عبور کرده و بیفروتنی یا تکبری، آشکار میکند که جایگاه عظیمش را میشناسد و بهجا میآورد. مجسمهای است زیبا، کار استاد ابوالحسنخان صدیقی، شاگرد کمالالملک، که هرچه در عمر پربرکتش ساخت و نقاشی کرد – از پیکره فردوسی تا صورت سعدی و ابنسینا - ماندگار و ثبت شد برای همیشه و در دلها و در ذهنها و باورها جا افتاد. ابوالحسنخان صدیقی، مهمترین مجسمهساز ایرانی عصر ما بود که سالهای آخر عمرش را با چه ناباوری و چه تلخیای گذراند. اما در سوی دیگر و در مقابل آن، مجسمه رستم دستان را کار گذاشتهاند از گچ و سیمان و هر خرتوپرت دیگری، که عین پهلوان خلیل عقاب! زانو زده و افعی نحیف و ضجهزنی را دور چماقش «چماقپیچ» کرده و با غرور و خودستایی تمام دارد به این موجود فلکزده نگاه میکند! مجسمه نمونهای است از یک ارتکاب بزندررو که احتمالا در چندسال گذشته و به قصد روکمکنی در مقابل مجسمه ابوالحسنخان صدیقی قرار دادهاند!
یعنی یک خوشنویس و سنگتراش و حکاک لایق در تمامی خراسان پیدا نمیشد که بیهیچ پروایی نوشتههای دیوارهای آرامگاه فردوسی را با چنین فضاحتی سرهمبندی و «تصحیح»! نکند؟ یعنی نمیشد به احترام آن شاعر بزرگ و آن حکیم بزرگوار، دستنوشته سنگ روی گورش را کمی با کاردانی و ظرافت انتخاب میکردند و بهجای این چند سطر نستعلیق نپخته ابتدایی، از خط «کوفی – نسخ» متداول در اوایل قرن پنجم هجری - یعنی همزمان با درگذشت فردوسی - استفاده میشد که خوانا هم هست و نمونههای آن هم چه بسیار و بهترینش هم در نسخه خطی «کتاب معانیالله» که تقریبا در همان سالها عثمان بن حسین وراق نوشته و تذهیب کرده و از زیباترین قلمهای خوشنویسی مکتب خراسان است؟ (وقتی مادرم درگذشت از استاد جلیل رسولی تقاضا کردم تا نوشته روی سنگ گورش را به خط زیبایش بنگارد و او هم اجابت کرد و نقوش سنگ را هم خودم در خانهام تراشیدم. یعنی حرمت شاعری به عظمت فردوسی همین مقدار اندک ادب و مراعات را هم نمیطلبید؟)و آیا هیچ مسوولی به فکرش نرسیده - یا جرات نکرده - دستفروشان متصرفکننده فضای داخل آرامگاه را به محوطه خارجی و حاشیه باغ هدایت کند تا حرمت و خلوت این مکان محترم محفوظ بماند؟
موزهای هم کنار آرامگاه تاسیس کردهاند؛ فقیرترین و بیمعنیترین موزه موجود در ایران! موزهای بدون هدف و انباری انباشته از همهچیز: از دیزیهای سنگی تا پیهسوزهای دوره ایلخانی، تا نقاشیهای مضحک و پرت! معلوم نیست از تماشای این اشیای اغلب نامربوط قرار است بیننده به کجا برسد؟ آیا این موزه اشیا و لوازم زندگی مردم ایران در دوران فردوسی است؟ موزه جنگافزار پهلوانان و جنگجویان است؟ موزه متون و دستنوشتههای حماسی است؟ خدا میداند! کمی بالاتر از موزه، گور مهدی اخوانثالث - شاعر بزرگ معاصر - قرار دارد؛ با مجسمهای نیمتنه و ساخته شده با کجسلیقگی تمام و با شباهتی اندک به او، که تا جایی که من دیده بودم و آن صورت مطبوع در یادم است، این شکلی نبود اصلا و نشناختمش ابدا!
در ادامه هواخوری و ضمن عبور از کنار مجسمه رستم - و از هول آن! - راهم را کج میکنم به طرف آرامگاه فردوسی - که مانند معبد سلیمان به روایت انجیل - تبدیل شده به بازار مکاره دستفروشان! از پلهها پایین میروم تا برسم به فضای اطراف سنگ گور. بر دیوارهای سه طرف - یا چهار طرف؟ - مجسمهها و نقشبرجستههایی از قصههای شاهنامه نصب شده که نور نمایشی تند و ناجوری از پایین به آنها تاباندهاند. نه نام و نشان شخصیتها درست معلوم است و نه قصهها را میشود بهراحتی دنبال کرد. مشکل مجسمهها – بهجز خامدستی - در ابعاد و تناسبات سر و اندام پهلوانان و قهرمانان است که تماما کوتولهاند و مضحک و فربه و لمیده و درازکش! خدا کند این مجسمهها را در سال افتتاح نصب نکرده باشند چون بدجوری اعتقادم به سلیقه مطلوب ایرانیان آن زمان از دست میرود! و ناچار دلگرمی به خودم میدهم که حتما کار، کار مرمتگران دهه 40 است یا همین هفت، هشتسال گذشته!
آیا این جفا به خاطر نام حماسه شاهنامه است که بر آرامگاه شاعر بزرگ ما روا شده؟ یا تنها حاصل بیتوجهی و بیمسوولیتی و بیاعتنایی مسوولان گذرای زمانه است؟ یادمان باشد شاهنامه در تحسین پادشاهان باستانی ایران سروده نشده، شاهنامه تاریخ حماسی ملتی بزرگ است که ذکر نبردهای هزارسالهاش با مهاجمان تورانی شمالشرقی باید بازگو میشد تا بزرگی ما در یادمان بماند و در یادمان بماند که قهرمانانمان - از رستم و اسفندیار تا دیگران - چگونه سرسخت ایستادند در برابر بیگانگان و در برابر زیادهخواهی شاهان ستمگری که «فر» ایزدی خود را بهخاطر ستمگری، دیرزمانی بود که از دست داده بودند و خود نمیدانستند که «فریدون فرخ فرشته نبود»... و اینها را هر کودک دبستانی هم میداند – و یا باید بداند - چون نمیدانم که در کتابهای درسی هم این قصهها ذکر میشود یا نه؟ و باز باید یادمان باشد که همان مهاجمان مغول تورانی وقتی ایرانزمین را گرفتند، خود از اولین سفارشدهندگان شاهنامههای مصوری بودند که شکست اجدادشان در برابر ایرانیان دلیر را تصویر میکرد - که چه انصاف و شعوری داشتند! و اما همچنان و هنوز هم در این سالها، قیلوقال و بددلی و بددهنی در حق جایگاه آن حکیم والامقام – از «چپ» و «راست» - بهراه است و ادامه دارد. آیا از همین خاستگاه است که به تلافی و با بیاعتنایی آرامگاه او را به چنین روزی نشاندهایم؟
دیگر به آرامگاه حکیم توس پا نخواهم گذاشت. عهد کردهام تا وقتی که آن جایگاه شریف در تصرف دستفروشان است به آنجا نروم تا شاهد این بیحرمتی مداوم نشوم. اگر هم گذارم به توس بیفتد و بخواهم بنایی بهدرستی و پاکیزگی مرمتشده را تماشا کنم میروم به چندقدمی آن و عمارت «هارونیه» را میبینم که بقعه یا خانقاهی است از عصر ایلخانان مغول و بحق نمونهای است از بازسازی و کار عالی مرمتگران این سالهای سازمان میراثفرهنگی. در چهاردیواری زیر گنبد بلند آن - و بیحضور حتی یک ویترین پایهدار دستفروشان - چند ماکت ظریف و دقیق از بعضی از بناهای تاریخی خراسان قدیم را در ویترینهای بزرگ و محفوظ قرار دادهاند و نکته - یا طنز - در این است که عمارت هارونیه - بیهیچ نشانه یا سندی - قرنهای دراز مقبره هارونالرشید عباسی فرض میشد و از همینرو هم مورد اکراه خراسانیان بوده و چه خوب است که در تصحیح این عقیده قدیمی، اینچنین بازسازی و تکمیل شده است! اگر بر عمارت بینامونشان هارونیه جفا روا نشده - و چه درست است که جفا روا نشده - و اگر بر آرامگاه فردوسی چنین میزانی از جفا روا شده - که جبران آن را هیچ امید ندارم - اما دلگرمی میدهم خودم را که نام و نشان آن شاعر بزرگ همچنان در دل مردم ما تا سالهای دراز - تا وقتی که به زبان زیبا و فاخر پارسی سخن میگوییم - باقی خواهد ماند و البته باقی خواهد ماند.