شنبه, 03ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها نگاه روز زایش اشرافیت ایرانی در اروپا و آمریکا!

نگاه روز

زایش اشرافیت ایرانی در اروپا و آمریکا!

برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 70، اسفند 1390، صفحه

دکتر ناصرالدین پروین

پیش از اسلام و تا دو سه سده پس از آن، خاندان‌هایی در ایران از «نژادگان» به شمار می‌آمدند. وجود چنین خاندان‌هایی را به زحمت می‌توان با آریستوکراسی اروپا برابر انگاشت. منظور از این دو واژه، برتری اجتماعی و یا سیاسی کسانی ست که از راه خون به آن برتری دست یافته‌اند و خود را تافتهٔ جدا بافته می‌انگارند. بدیهی ست که گاه فرد یا خانواده‌یی به انگیزهٔ خدمت مردمی نیایشان و پاک‌منشی خودشان مورد احترام دیگران است و این را نباید با آریستوکراسی یکی انگاشت.

کوتاه سخن آن که ما شرارت‌های فراوانی را تحمل می‌کردیم؛ اما خلاف اروپاییان از شر آریستوکراسی مصون بودیم و آن را کمابیش از راه تاریخ کهن و افسانه‌های نیمه تاریخی می‌شناختیم؛ تا آنکه رمانهای اروپایی به فارسی ترجمه شد و «نوبلس» و «آریستوکراسی» را مترجمان ایرانی «اشرافیت» یا «اصیل‌زادگی» و یا «نجیب‌زادگی» ترجمه کردند.
آشنایی با این عنوان‌ها، سودای اصیل زادگی را برنیانگیخت. تنها و به مانند گذشته، گاهی از خاندانی در فلان کوهسار و شهرک یاد می‌شد که نسبش به بهرام چوبین (بیشتر در فارس) یا اسپهبدان مازندران (در شمال کشور) یا آل مظفر (در یزد و میبد) می‌رسد و این وابستگی خونیِ افسانه‌گون، امتیازی محسوب نمی‌شد تا آن را با اشرافیت برابر نهیم. تا آن که رضاخانی پدید آمد که هرچه گشتند، در نیاکان مادری‌اش جز گرجی‌های آواره و در نیاکان پدری‌اش جز سربازی که همراه حسام السلطنه برای باز پس گرفتن هرات رفته بود نیافتند. به نظر می‌آید که وی کمبودهایی را هم از این نظر احساس می‌کرد؛ زیرا نه تنها قدرت امیرموید سوادکوهی (باوند) را در منطقهٔ زادگاهش درهم کوبید؛ بلکه او و دو فرزندش را نیز کشت. از سوی دیگر، به زنی که از طایفهٔ آیرملو داشت بسنده نکرد و  تا زور و زر به دست آورد، دو زن از قاجاریان گرفت.

البته در جامعهٔ ایرانی، همواره برخی از ناموران لشکری و کشوری، به مانند فلان بازاری یا فلان بزرگ مالک، پی «تشخص» می‌رفتند و هرگز به اشرافیت اروپایی نزدیک نشدند؛ زیرا مردم چنان اشرافیتی را برنمی‌تافتند. چه بسا مادران نامدارترین شاهزادگان هم  دختر کلفت و باغبان بودند و ثروتمندترین و با نفوذترینشان از راه‌هایی جز نسب و اصالت به مقام و پول دست یافتند. کافیست نزدیکی معدودی و دوری اکثریتی از آنان را به حلقه‌های قدرت ملاک قرار دهیم.

در کنار آنچه عنوان شد، در جامعهٔ ایرانی هم به مانند جاهای دیگر، همواره تشخص‌های مصنوعی دیده شده است و این، بیشتر به هنجارهای روانی مربوط می‌شود. مثل اینکه افرادی از افشارهای پراگنده در ایران خود را از نوادگان نادرشاه معرفی می‌کنند؛ حال آنکه نوادگان او دو نام خانوادگی بیش ندارند و در هیچیک از آنها «افشار» دیده نمیشود. اما مانع از جست‌وجوی تشخص ساختگی بی‌اثر نمی‌شد: من حتا «نادر»ی را دیده‌ام که از شمال باختری کشور بود و خود را از نوادگان نادرشاه می‌خواند و زنی را که تنها به سبب وابستگی به لرستان، خود را نوادهٔ کریم خان زند می‌انگاشت! دختر خدمت‌گزار مهربان ما هم نزد همسایه و همکلاس، خود را نوهی پدربزرگ من معرفی می‌کرد و من برای آن که دل نازک بچه نشکند، یک دوبار این ادعای او را تأیید می‌کردم.
از حدود سی سال پیش شمار ایرانیان اروپا و آمریکا فزونی چشمگیر یافت و این، همزمان با برآمدن موجی از ریشه شناسی (= ژنه آ لوژی) آمریکاییانی بود که می‌خواستند بدانند نیاکان اروپایی شان چه کسانی بوده و در کجا و چگونه میزیسته‌اند. مراجعه به گذشتهٔ خانوادگی، در اروپا نیز رواج یافت. از جمله، بایگانی‌های کهن سوییس را کسانی از سوییسی و فرانسوی زیر و رو کردند تا بدانند پس از فرمان نانت و تعقیب پروتستان‌ها، نیاکان آنها چگونه از فرانسه به سوییس پناه برده و چه کرده‌اند.

اوجگیری آن موج، به ناگاه عده‌یی از هموطنان ما در آمریکا و اروپا را به صرافت تقلید از این «مد روز» انداخت و بازار قمپز در کردن داغ شد: انبوهی به شجره‌نامه‌نویسی پرداختند و در آنها وابستگی‌های راستین و اغلب دروغینی را پیش کشیدند. حتا کسانی که نسب معروفی داشتند، بود و باش خانوادگی‌شان را با شکوه‌تر و مجلل‌تر از واقع امر قلمداد کردند. از جمله، مرحوم (م. ف) از مسئولان شرکت نفت عهد شاه در خاطرات انگلیسی و ترجمه شده به فارسی‌اش نوشت وقتی از تحصیل در خارج فراغت یافته و به تهران برگشته بود، برایش طاق نصرت بستند!

خلاصه آنکه بازار نسب‌تراشی و فخرفروشی و شجره‌نامه آفرینی گرم است و انجمن‌های پر سرو صدایی هم با بودجهٔ خودنمایان بنیاد یافته است. یکی از آنها در آمستردام تشکیلاتی هم دارد. اطلاعیه‌ها و مجلهٔ نفیس و مصور این انجمن، به زبان انگلیسی منتشر می‌شود. به گمان من از آن رو که در و همسایه فارسی نمی‌دانند و برای پُز دادن، زبان فرنگی مناسبتر است!

اغلب، در میان شجره نامه‌های «نو آریستوکراتها» به نام‌هایی  برمی‌خوریم که تنها به کار خنده و مضحکه می‌آیند: ماری آنژ اکرام التولیه، جورج جونیور رستم‌خان خوراسگانی، پرنس امانوئل میرزا...پرنس آلفرد میرزا...پرنسس سلستین خانم....کارتی هم به دستم رسید از بانویی از سوی مادربزرگ قاجار؛ از سوی پدر روستایی تبار و از سوی شوهر انگلیسی. بالای این کارت یک تاج رنگین دیده می‌شود و صاحب کارت، مشابه این عبارت معرفی شده است: مرضیه حسن آبادی گودوین آوستین قاجار! جامی گفته است:

زد  خـری لاف  بــا خــران دگر
که مرا  رخـش رسـتم  است  پدر
داد از آنها یــکی جــوابش باز
کـه گواه تو بس دو گـوش دراز!

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه