یکشنبه, 04ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها خبر روایت شاهدان عینی بمباران اتمی ژاپن

خبر

روایت شاهدان عینی بمباران اتمی ژاپن

شاهدان عینی بمباران‌های اتمی هیروشیما و ناکازاکی از اتفاقاتی سخن می‌رانند که هنگام مواجهه با این دو بمباران شاهد آنها بوده‌اند.

Air Jordan 1 Low OG Neutral Grey (2021) (W) - nike free run womens 5.0 - 100 - CZ0775 | Latest Air Jordan 1 Mid GS Canvas Pink/Tan/Soft Yellow/Lime Green/White 2021 For Sale DJ0338 - 100 - nike sb satire canvas grey and blue dress

شصت و هفت سال پیش در چنین روزی، ارتش آمریکا با پرواز بر فراز شهر ناکازاکی ژاپن، این شهر را هدف بمباران اتمی قرار داد، که دومین حمله هسته‌ای آمریکا به ژاپن ظرف تنها سه روز بود ـ آمریکا در ششم آگوست، «هیروشیما» را هدف حمله هسته‌ای قرار داده بود.

 به گزارش فارس، بمب موسوم به «مرد چاق» از یک هواپیمای B۲۹ رأس ساعت ۱۱:‌۰۲ صبح به وقت محلی ژاپن در ارتفاع ۵۰۰ متری از زمین منفجر شد و کل شهر ناکازاکی را به نابودی کشاند.

بمب مرد چاق که 67 سال پیش ساعت 11 و 2 دقیقه بر فراز ناکازاکی منفجر شد و صدها هزار نفر را به کشتن داد


بازماندگان این دو بمباران چهره‌های سوخته و غم‌انگیزی دارند. بسیاری از آنها مرگ والدینشان را به چشم دیده‌اند، اما همچنان خود را جزو خوشبخت‌های این حادثه قلمداد می‌کنند. بازماندگان دو حادثه غم‌انگیز بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی که در زبان ژاپنی، «هیباکوشا» نامیده می‌شوند، در مصاحبه با رسانه‌ها شرح دیده‌های خود از آن روز فاجعه‌انگیز تاریخ جهان را بیان کرده‌اند.

«هیباکوشاها» (در ژاپنی به معنی آسیب‌دیدگان پس از انفجار) گروه‌های منحصر به فردی هستند که فکر می‌کنند شنیدن شرح‌نگاری آنها از وقایع آن دو روز غم‌انگیز تاریخ دنیا می‌تواند این پیام را به گوش ابرقدرت‌ها برساند که هیچ ارزشی آنقدر مقدس نیست که جان صدها هزار نفر را به شنیع‌ترین شکل به بازی بگیرد، که تحصیل هیچ منفعتی تحمیل غم‌های جانفزا بر جان انسان‌ها را توجیه نمی‌کند و با هیچ توجیهی نمی‌توان بر فاجعه‌ای اینچنین بزرگ سرپوش گذاشت.

میکیسو ایساکو


«میکیسو ایساوا» از شاهدان عینی بمباران هیروشیما می‌گوید: «۶ آگوست ۱۹۴۵ مثل هر روز دیگری شروع شد. یک روز گرم تابستان بود و جیرجیرک‌ها آواز می‌خواندند».
اما این صدا دوامی نداشته و ناگهان تغییر کرده است.
«صدای مهیبی از شمت شمال شنیدیم و بچه‌های خردسال جیغ می‌کشیدند. آن‌ها می‌گفتند هواپیماست، هواپیماست.»

هواپیمای انولا گی و پرسنل پرواز مرگبار هیروشیما


راز بقا در این روز مرگبار ژاپن این بود که در لحظه پرتاب بمب «پسر کوچک» از هواپیمای B-29 که خلبانش به افتخار مادرش آن را «انولا گی» نام داده بود در مکانی به دور از موج اثر مرگبار بمب ایستاده بودی ـ و آنچه بی‌فایده بود، «اراده» برای تعیین چنین مکانی بود، چون «تصادف» غربال مرگ و زندگی بود.

«ایواسا» می‌گوید او تنها به این دلیل از این حادثه جان به در برد که در لحظه پرتاب بمب در حالی که تنها یک مایل (16 متر) با منطقه صفر بمب فاصله داشت، در مکان مناسبی در حیاط خانه‌اش قرار داشت و دیوار خانه مانع از سوختگی او شد.

گلوله آتشین تشکیل شده از انفجار هسته‌ای، قربانیان را در همان حالتی که قرار داشتند، می‌سوزاند


ایواسا که درآن هنگام ۱۶ ساله بود، پس از انفجار بمب روی زمین پرتاب شد، اما بلافاصله پا به فرار گذاشت. مادر ایواسا نتوانست از محل حادثه بگریزد و در این حادثه جان باخت. جسد خواهر ۱۲ ساله‌اش هم که در لحظه پرتاب بمب در نزدیکی محل انفجار بمب قرار داشت، تا کنون یافت نشده است. پدر ایساوا هم در اوائل‌‌ همان سال جان باخته بود و بنابراین او در سن ۱۶ سالگی کاملاً بی‌کس و تنها ماند.

اما اثرات مرگبار تشعشعات هسته‌ای بعداً به سراغ او آمدند: او به سرطان پوست و سرطان پروستات مبتلا شد، از ناحیه بینی و لثه دچار خونریزی شد و تمام بدنش دانه ریخت.

وقتی همکلاسی‌های «میشیکو کودوما» ی هفت ساله در محوطه بیرون مدرسه در حال بازی بودند، او وارد کلاس درس چوبی‌اش شد تا روی نیمکت منظر ورودهمکلاسی‌هایش باشد که ناگهان نوری در آسمان توجهش را جلب کرد.

 «یک انفجار نورانی را دیدم و بعد رنگهای زرد، نقره‌ای، نارنجی و رنگهای دیگری که با زبان قابل وصف نیستند. رنگ‌ها به ما حمله می‌کردند که ناگهان تیرهای چوبی کلاس و شیشه‌های قاب پنجره تکه‌تکه شدند و به بیرون پرتاب شدند».

 «کودوما» می‌گوید او بعد از این، چیزهای وحشتناکی دیده است که هیچ کودکی هرگز نباید آن‌ها را ببیند: «مردمی [را می‌دیدم] که کره چشمشان از کاسه درآمده بود. کسانی را می‌دیدم که بچه‌هایشان را که سوخته و زغال شده بودند به آغوش گرفته بودند، در حالی که پوست بدن خودشان هم کنده شده بود و آدمهایی را می‌دیدم که روده‌هایشان از شکم بیرون ریخته بودند و گیج و سرگردان به این طرف و آن طرف می‌رفتند تا آن‌ها را دوباره سرجایشان برگردانند.»

پدر کدوما بعد از انفجار به سراغ او آمده بود و او را به پشتش سوار کرده و از آنجا بیرون برده بود. آن‌ها تلاش کردند خواهر بزرگ‌تر کدوما را هم نجات دهند، اما زخم‌های او آنقدر کاری بود که تلاش‌ها فایده‌ای نداشت.

کدوما می‌گوید: «سه روز بعد، او به من تکیه داد و مرد.»

یکی از بازماندگان بمباران ناکازاکی به نام «فوجی اوراتا» می‌گوید:

«مزرعه کدویی که در جلوی خانه بود، کاملا از بین رفته بود. هیچ چیز از محصولاتی که در آن بود، بر جای نمانده بود، جز اینکه جای آن محصول‌ها سر زنی افتاده بود. به صورتش نگاه کردم تا ببینم می‌شناسمش یا نه؟ زنی با تقریباً چهل سال سن بود. شاید از جای دیگری از شهر به آنجا آمده بود، چون من قبلا او را آن طرف‌ها ندیده بودم. یک دندان طلایی در وسط دهانش که کاملاً باز مانده بود، می‌درخشید. دسته‌ای موی سوخته از شقیقه چپ او کنده شده بود و وارد دهانش شده بود. مژه‌هایش به بالا رفته بود و جای چشم‌هایش دو حفره سیاه به جا مانده بود. احتمالا مستقیما به نور [بمب] نگاه کرده بود و کره چشمش سوخته بود.»

«کایانو ناگای» که از بازماندگان بمباران هیروشیماست نیز آنچه در این روز دیده است را اینگونه شرح می‌دهد:

«قیافه‌های مردم این طور بود که چهره‌هایشان کاملا سوخته و سیاه شده بود؛ مو به سر نداشتند و در نگاه اول معلوم نبود که داری به آن‌ها از روبرو نگاه می‌کنی یا از پشت سر. مردم بازو‌هایشان را به حالت بسته نگاه داشته بودند و پوست‌های بدنشان ـ یعنی هم پوست‌های دست و هم پوست‌های صورتشان ـ آویزان بود. اگر فقط یک یا دو آدم این شکلی دیده بودم، اینقدر روی من تأثیر نمی‌گذاشت. اما هر جا که می‌رفتم آدم‌های این شکلی می‌دیدم. خیلی از آن‌ها کنار جاده‌ها می‌مردند، هنوز تصویر آن‌ها را به خاطر دارم که مانند روح‌هایی بودند که راه می‌رفتند.

دکتر «تاکاشی ناگای» در ۹ اوت ۱۹۴۵ ساعت ۱۱: ۰۲ صبح ۹ اوت سال ۱۹۴۵ که بمب «مرد چاق» بر فراز ناکازاکی منفجر شد در آزمایشگاهش در دانشگاه علوم‌پزشکی ناکازاکی که تنها ۷۰۰ متر با مرکز اثر بمب فاصله داشت، مشغول انجام کارش بود.

وی مشاهداتش را این‌طور شرح می‌دهد: «انفجار بمب کاملا غیرمنتظره بود. ناگهان چیزی مثل رعد و برق در آزمایشگاه رادیوم دیدم. نه تنها زمان حال من، بلکه گذشته و آینده‌ام با آن انفجار نابود شدند. دانشجویان دوست‌داشتنی‌ام همگی با هم در گلوله‌ای آتشین، درست جلوی چشمانم سوختند».

«بعد پیکر همسرم را جمع کردم ـ‌‌ همان کسی که از او خواسته بودم بعد از مرگ من سرپناه فرزندانم باشد و حالا از او تنها سطلی خاکس‌تر نرم به جا مانده بود.»

«برای من، زخم‌های سمت راست بدنم و بیماری‌های هسته‌ای، به بیماری مزمن ناشی از تشعشعات که از قبل به آن مبتلا بودم، اضافه شدند و باعث شدند حتی زود‌تر از آنچه انتظار می‌رفت از کارافتاده شوم.»


یاماگوچی از جمله معدود شاهدان عینی بود که هر دو بمباران هیروشیما و ناکازاکی را از نزدیک شاهد بود.


«تسوتامو یاماگوچی» یکی از شهروندان ژاپن بود که هم بمباران اتمی هیروشیما و هم ناکازاکی را از نزدیک دیده است.

«یاماگوچی» در هنگام بمباران اتمی هیروشیما، کارمند صنایع سنگین میتسوبیشی بود؛ محل زندگی و کار «یاماگوچی» در شهر ناکازاکی بود اما در تابستان سال ۱۹۴۵ برای سفری کاری به هیروشیما سفر کرده بود. وی در روز بمباران هیروشیما به همراه همکارانش راهای سفر بود که ناگهان یادش آمد مهرش را در دفتر کارش جا گذاشته است.

«یاماگوچی» در راه برگشت به محل کارش بود که بمب‌افکن آمریکایی بمب هسته‌ای مورد نظر را در جایی که سه کیلیومتر با او فاصله داشت،‌‌ رها کرد.

یاماگوچی که در سال ۲۰۱۰ و در سن ۹۳ سالگی بر اثر سرطان شکم در گذشت می‌گفت او دو هواپیمای مورد نظر و پرتاب بمب از آن‌ها را دیده است که «ناگهان نور بزرگی در آسمان ظاهر شده و او را پرتاب کرده است».

بر اثر این انفجار پرده گوش او پاره شد، به طور موقت بینایی‌اش را از دست داد و سمت چپ بدنش دچار سوختگی شد. وی را به پناهگاهی انتقال دادند و او در آنجا موفق شد همکارانش را که آن‌ها هم زنده مانده بودند را بیابد. قرار شد او که حالش بهتر شده بود، همرا با همکارانش فردای آن روز عازم ناکازاکی شوند.

وی در ناکازاکی تحت درمان قرار گرفت و علی‌رغم اینکه سر و بدنش کاملا باندپیچی شده بود، در روز ۹ اگوست باز هم به محل کارش رفت.

این بار هم محل کار او تقریباً ۳ کیلومتر با محل انفجار بمب فاصله داشت، اما این بار او آسیبی ندید ـ با این حال ظرف یک هفته بعد او به تب شدیدی دچار شد.

یاماگوچی که مرتب به عنوان یکی از معروف‌ترین شاهدان عینی هر دو بمباران اتمی مورد مصاحبه قرار گرفته است، درباره تسلیحات هسته‌ای گفت: «علّتی که من از بمب هسته‌ای نفرت دارم این است که این بمب‌ها شأن انسان را کاهش می‌دهند».

پسر یاماگوچی، در سال ۲۰۰۵ و در سن ۵۹ سالگی بر اثر سرطان ناشی از تشعشعات هسته‌ای درگذشت. همسر وی هم که بر اثر باران سیاه بعد از انفجار ناکازاکی مسموم شده بود، در سال ۲۰۰۸ بر اثر سرطان کلیه و جگر جان باخت.

تمامی سه فرزند وی با مشکلات سلامت مواجه بودند که گفته می‌شد آن‌ها را از بیماری‌های هسته‌ای پدر و مادر به ارث برده بودند.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید