خبر
به مناسبت پانزدهم ماه مبارک رمضان، میلاد امام حسن مجتبی(ع) - پیشوای مظلوم پارسایان
- خبر
- نمایش از چهارشنبه, 03 ارديبهشت 1393 09:22
- بازدید: 1969
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25920، یکشنبه 22 تیر 1393
دکتر عباس زریاب خویی
امام حسن مجتبی(ع)، ابو محمد حسن بنعلی بنابی طالب(ع) امام دوم از ائمه اثنی عشر(ع) و چهارمین معصوم از چهارده معصوم(ع)، فرزند نخست علیبن ابیطالب(ع) از حضرت فاطمه(س) است. تولد آن حضرت بنا به قول بیشتر مورخان در مدینه و روز سهشنبه 15 رمضان سال دوم هجری اتفاق افتاده است و این روز بنا به تقویم وستنفلد مطابق است با روز سهشنبه 12 مارس سال 624م. ، در سال و روز تولد آن حضرت روایات دیگری نیز هست که در آنباره باید به کتب مفصلتر رجوع کرد.
فضایل
امام حسن(ع) یکی از پنج تن آل عبا از اهل بیت رسول گرامی(ص) بود که آیۀ تطهیر: انما یریدالله لیذهب عنکم ـ الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیرا(33، احزاب) در شأن ایشان نازل گردیده است. به روایت عایشه رسول اکرم(ص) علی و فاطمه و حسن و حسین را زیر کسای خود جمع آورد و آیۀ تطهیر را تلاوت فرمود که اینها اهل بیت منند. در حدیثی دیگر فرمود که: «این چهار تن آل محمدند، با هر کس در جنگ باشند، من هم با او میجنگم و با هر که در آشتی باشند، من نیز در آشتی هستم.»
نام حسن و نام حسین را خود حضرت رسول(ص) تعیین فرمود و در گوش ایشان اذان گفت و برای ایشان عقیقه کرد. ظاهراً نامهای حسن و حسین در عرب سابقه نداشت و انتخاب این دو نام به ابتکار خود حضرت رسول(ص) بود.
بنا به بعضی از روایات که منطقی به نظر میرسد، حضرت امیر(ع) با وجود حضرت رسول(ص) و به احترام ایشان خود مبادرت به نامگذاری فرزندان خود نکرده است و به همین دلیل روایاتی را که به موجب آن حضرت امیر(ع) در آغاز نامهای دیگری به فرزندان خود داده بوده است، باید با احتیاط تلقی کرد.
روایاتی هست که به موجب آن امام حسن(ع) شبیهترین مردم به رسول خدا(ص) بود و روایاتی زیاد است که حضرت رسول (ص) این دو سبط خود را زیاد دوست میداشت و «پاره تن خود» و «دو گل خوشبوی خویش» مینامید، آنها را بر شانههای خود سوار میکرد و بر زمین خم میشد تا بر او سوار شوند. در سجده اجازه میداد به پشت او بپرند و بازی کنند و به خاطر آن دو خطبه را قطع میکرد و از منبر به زیر میآمد. حسنین محبوبترین اهل بیت بودند. رسول اکرم(ص) ایشان را «دو پسر خود» و «سید جوانان بهشت» و «زینت آن» و «دو گوشواره عرش» خواند و نسل خود را از پشت آن دو معرفی کرد و در مباهله با نصارای نجران، علی و فاطمه و حسنین را با خود برد و به حکم قرآن(61، آل عمران) حسنین را «جان خود» و «پسران خود» نامید.
این گونه بود
ذهبی در وصف حضرت(سیر اعلام النبلاء،3/253) گوید: این امام( یعنی امام حسن) بزرگمنش و زیباروی و عاقل و متین و سخی و نیکوکار و متدین و متقی و با حشمت و از هرکس فاضلتر و پارساتر و فداکارتر بود. هرگز سخن دلآزار بر زبان نیاورد، به اتفاق همه مورخان کسی جز سخن راست از او نشیند و بلاغت و تبحر او در قرآن و حدیث و کلام عرب و روانی طبع او تا جایی بود که معاویه شامیان و طرفداران خود را از بحث و احتجاج با آن حضرت برحذر میداشت. در حلم و اغماض وارث بر حق پدر بود.
نیز در وصف آن حضرت گفتهاند که پانزده بار حج کرد و بیشتر آن را از مدینه تا مکه با پای پیاده طی کرد. درباره سخاوت آن حضرت نیز روایاتی آمده است؛ از جمله روایت محمدبن حبیب در امالی است که به موجب آن حضرت امام حسن(ع) دو بار هر چه داشت، به فقرا داد و سه بار مال خود را با خدا و به دو نیم کرد و نیمی را در راه او انفاق نمود.
خلافت کوتاهمدت
پس از شهادت حضرت امیر(ع)، مردم کوفه با امام حسن(ع) بیعت کردند. به روایت طبری نخستین کسی که با او بیعت کرد، قیس بن سعد بن عباده انصاری بود و بنا به روایت مداینی، نخستین کسی که مردم را به بیعت امام حسین(ع) فرا خواند، عبدالله بن عباس بود. این روایت با روایات دیگری که میگویند عبدالله بن عباس در حین شهادت حضرت امیر(ع) در کوفه نبود، سازگار نیست.
از مجموع روایاتی که در طبری و کتب دیگر هست، چنین برمیآید که امام حسن(ع) از همان آغاز از موافقت جدی و اطاعت لازم مردم کوفه مأیوس بود و طالب جنگ با معاویه نبود؛ چنانکه وقتی قیس ابن سعد به او گفت: «بیعت میکنم به شرط(پیروی) از کتاب خدا و سنت رسول و قتال با حلال شمارندگان( محرمات)»، امام فرمود: «بیعت کن به شرط کتاب خدا و سنت رسول؛ زیرا مطالب دیگر به دنبال آن میآید» و شرط قتال را ذکر نکرد. قیس ساکت شد و بیعت کرد.
مردم نیز از همان آغاز متوجه این نکته بودند؛ چنان که در روایتی در طبری از زهری آمده است که امام حسن(ع) هنگام بیعت اهل کوفه به ایشان گوشزد فرمود که: «شما باید فرمان من گوش دهید و مطیع باشیدو با آن که صلح کنم، صلح کنید و با آن که بجنگم، بجنگید.» چون حضرت این شرط را فرمود، مردم در شک افتادند و گفتند که: «این آن کسی نیست که شما میخواهید؛ زیرا او جنگ نمیخواهد.»(طبری، دوره دوم، 5)
مردمی که چنین گفتند، البته همه مردم نبودند؛ زیرا اکثریت یاران او از همان زمان حضرت امیر(ع) در جنگ با معاویه سستی میکردند و دلشان با امام نبود. این مردم که این سخن را گفتند، خوارج بودند که به امید جنگ با معاویه در سپاه امام حسن بودند و چون این سخن را از او شنیدند، آن سخن را بر زبان آوردند.
امام حسن(ع) در زمان حیات پدر بزرگوار خود، یعنی از جنگ صفین و قضیه حکمین به این طرف، سستی و تزلزل رأی بیشتر مردم کوفه را در جنگ با معاویه به خوبی درک کرده بود و میدانست که مردم کوفه از سختگیری علی(ع) در تقسیم بیتالمال و از رفتار سخت او حتی با خانواده و خویشان خود در مورد اموال عمومی ناراحت هستند و با حسرت طالب معاویه هستند که در بذل بیتالمال مرزی شرعی و قانونی نمیشناسد و اصحاب خود را غرق مال و نعمت میکند و بزرگان را که در اطراف علی(ع) هستند، با اموال گزاف میفریبد و از راه در میبرد.
عدۀ کسانی که صرفاً اهل تقوا بودند و آرزوی به جز اجرای دقیق احکام الهی نداشتند، در میان اصحاب حضرت امیر(ع) کم بودند و به تدریج کمتر میشدند. معاویه از سستی و تزلزل یاران علی(ع) جرأت و جسارت بیشتری به دست آورد و اطراف بصره و کوفه را به باد غارت گرفت و هرچند امیرالمؤمنین(ع) اصحاب خود را به جهاد و مقابله با دشمن ترغیب کرد، چیزی جز سستی از ایشان ندید!
شرایط صلح
شهادت حضرت علی(ع) به دست متعصبی قشری که بر اثر گرفتاری به تعصب کورکورانه، بهترین فرد روی زمین را شهید کرد، بر دلسردی و نومیدی امام حسن(ع) افزود و او از اینکه بتواند در چنین محیط آلودهای با سپاهیان منظم و مصمم معاویه بجنگد، مأیوس شد. امام تصمیم خود را گرفت و خلافت را تحت شرایطی به معاویه بازگذاشت.
شرایط صلح را به گونههای مختلف نوشتهاند و مفصلتر از همه، روایتی است که صدوق (از کتاب الفروق بین الاباطیل والحقوق، تألیف محمدبن بحر الشیبانی) نقل کرده است و مجلسی در بحارالانوار آورده است. به موجب این روایت، حسن بن علی(ع) با معاویه بیعت کرد به این شرط که حسن او را (یعنی معاویه را) امیرالمؤمنین نخواند و پیش او شهادتی ندهد و معاویه شیعۀ علی را تعقیب نکند و ایشان را امان دهد و بدی به ایشان نرساند و هرکه از ایشان صاحب حقی باشد، آن حق را به او بازگرداند و یک میلیون درهم به فرزندان کسانی که در جنگهای صفین و جمل در رکاب علی(ع) کشته شدهاند، از خراج داراب گرد بدهد؛ ولی معاویه به هیچ یک از این شروط وفا نکرد.
در فصول المهمۀ ابن الصباغ مالکی، صلحنامه چنین آمده است: حسن بن علی با معاویۀ بن ابیسفیان صلح کرد به این شرط که ولایت مسلمانان را به او بسپارد و معاویه با مسلمانان به موجب کتاب خدا و سنت رسول(ص) عمل کند و معاویه کسی را پس از خود ولیعهد نکند و مردم در همهجا در امان باشند و اصحاب و شیعۀ علی بر جان و مال و زن و فرزند خود در امان باشند و معاویه عهد میبندد که در نهان و آشکار با حسن و برادرش حسین و اهل بیت رسول(ص) بد نیندیشد و کسی از ایشان را در جهان نترساند.
وقایع منجر به صلح
ابوالفرج اصفهانی در مقاتلالطالبیین دربارۀ وقایعی که منجر به صلح امام حسن(ع) با معاویه گردید، روایتی مفصلتر از آنچه طبری و دیگران آوردهاند نقل کرده است: پس از بیعت مردم با امام حسن(ع) نامههایی میان آن حضرت و معاویه رد و بدل شد و سرانجام هر دو طرف تصمیم به جنگ گرفتند. معاویه بخشنامهای به اطراف فرستاد و در آن از قتل علی(ع) به خدا سپاس گفت و از اینکه در میان یاران علی تفرقه و نفاق افتاده است، اظهار خرسندی کرد.
در این نامه معاویه اعلام کرد که نامههای اشراف و بزرگان سپاه علی به او میرسد که از او برای خود و عشایر خود امان میخواهند. معاویه از مردم میخواست که همه با سپاه و سلاح به سوی او بروند.
پس از آن معاویه با سپاه خود تا پل منبج حرکت کرد و امام حسن(ع) نیز آمادۀ حرکت به سوی او گردید و حجربن عدی را از پیش فرستاد تا مردم و کارداران را برای حرکت به میدان جنگ آمادهسازد. بعد حاضران را فراخواند و آنان را به جهاد دعوت کرد.
کسی پاسخ نداد تا آنکه عدی بن حاتم مردم را ملامت کرد و خود روی به امام کرد و اطاعت خود را اعلام داشت. پس از او کسانی به پا خاستند و مردم را به جهت سکوتشان سرزنش کردند و آمادگی خود را اعلام داشتند.
امام آمادۀ قتال شد و از کوفه بیرون آمد و عبیدالله بن عباس را با دوازدههزار تن از پیش فرستاد و وصایائی به او فرمود و خود نیز حرکت کرد تا به ساباط مدائن رسید. در آنجا خطبهای خواند که از مضمون آن میل به مصالحه استشمام میشد. مردم با شنیدن این خطبه به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: «گمان ما این است که او میخواهد با معاویه آشتی کند و امر خلافت را به او تسلیم کند، او کافر شد!» پس به سراپردهاش ریختند و آن را غارت کردند و سجادۀ او را از زیرپایش کشیدند و عبایش را از دوشش برداشتند.
در این میان جمعی از شیعه و اطرافیانش او را احاطه کردند و از دست حمله کنندگان بازداشتند؛ ولی او را به سخنانی که گفته بود ملامت کردند و به ضعفش منسوب داشتند. پس از آن مردی گفت: «ای حسن، تو نیز مانند پدرت مشرک شدی!» و با آلتی که در دستش بود، زخمی بر ران او زد و آن حضرت شمشیر خود را به او حواله کرد و هر دو به زمین افتادند.
در این میان مردم جمع شدند و امام را بر روی تختی تا مداین بردند و امام نزد والی آنجا به نام سعد (یا سعید) بن مسعود ثقفی (عموی مختار ثقفی) به معالجه پرداخت تا خوب شد.
سه دسته یاران
از این روایت برمیآید اطرافیان امام بر سه دسته بودند: گروهی که اکثریت با آنها بود، همانها بودند که چون امام دعوت به جهاد فرمود، ساکت شدند و عدم رضایت خود را اظهار کردند. گروه دوم دوستان وفادار او بودند؛ ولی این دسته نیز چون خطبۀ او را در ساباط مدائن که بوی آشتی میداد شنیدند، او را ملامت کردند. گروه سوم کسانی بودند که با شنیدن این خطبه به خشم آمدند و او را مشرک خواندند و یکی از ایشان میخواست او را بکشد و این گروه سوم که در اقلیت بودند، همان خوارج بودند که به امید جنگ با معاویه با امام بیعت کرده بودند و چون تردیدش را دیدند، او را هم مانند پدرش مشرک خواندند و دست به غارت اموال او زدند.
دسته اول در برابر جسارت این گروه کوچک اقدامی نکرد و فقط شیعیان خالص از او حمایت کردند، آنهم با سرزنش و ملامت! بنابراین امام حسن(ع) میان گروهها و دستههایی که هواها و آمال و اهداف گوناگونی داشتند، گرفتار شده بود و نمیتوانست با وسایلی که منطبق بر امر دین و احکام الهی باشد، همه این گروهها را راضی سازد و متوجه شد که در برابر کسی قرار دارد که در رسیدن به اهداف خود، از هیچ وسیله و واسطهای ابا ندارد و او از این راه مسلماً بر او غلبه خواهد کرد و اگر این غلبه بر اثر جنگ باشد، نتیجه آن برای او و خانوادهاش و اصحاب و شیعیان بسیار گران تمام خواهد شد و به همین جهت تصمیم به مصالحه گرفت.
بنا بر روایت ابوالفرج، معاویه عبیدالله بن عباس را که امام او را در مقدمه لشکر فرستاده بود، با یک میلیون درهم فریفت و او شبانه سپاه خود را ترک کرد و داخل سپاه معاویه شد. در این میان معاویه دو تن از اصحاب خود را پیش امام فرستاد و او را دعوت به آشتی کرد و شرایطی در برابر صرف نظر کردن امام از خلافت به او وعده داد که از جمله آن بود که به شیعیان علی آزاری نرساند و از علی(ع) جز به نیکی یاد نکند، با شرایطی که خود امام برای این کار پیشنهاد کند. آن دسته از یاران امام که وفادار بودند، از موافقت امام ناراضی بودند و او را ملامت میکردند و از این واقعه که پیش آمده بود، گریه میکردند و حتی یک تن از اصحابش او را «مذلّالمؤمنین» (خوارکنندۀ مؤمنان) خواند!
میگویند معاویه پس از موافقت امام، روی به کوفه نهاد و در نخیله خطبهای برای مردم کوفه ایراد کرد و گفت: «من با شما جنگ نکردم که نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج کنید و زکات بدهید. این کارها را شما میکردید؛ من با شما برای آن جنگیدم که بر شما حکومت کنم و خداوند این را با آنکه شما نمیخواستید، به من عطا فرمود و هرچه به حسن بن علی دادهام (یعنی وعده کردهام)، زیر این دو پایم میگذارم و به آن وفا نمیکنم!»
علت مصالحه
در احتجاج طبرسی روایتی از زید بن وهب جهنی هست که در آن امام حسن(ع) علت مصالحه خود را با معاویه بیان فرموده است. زید بن وهب میگوید: «پس از آنکه حسن بن علی را زخم زدند، در مدائن پیش او رفتم در حالی که از درد مینالید. گفتم: ای پسر پیغمبر، رأی تو چیست و چه میبینی که مردم در کار خود متحیر ماندهاند. فرمود: معاویه به نظر من از این کسان، بهتر است. اینها آهنگ کشتن من کردند و بار و بنۀ مرا غارت کردند و مالم را گرفتند. به خدا که اگر با معاویه بجنگم، اینها ازگردن من میگیرند و مرا به او تسلیم میکنند. اگر من با معاویه در حال عزت صلح کنم، بهتر از آن است که او مرا در حال اسارت بکشد و یا بر من منت بگذارد و مرا نکشد و این ننگ تا آخر دنیا بر بنیهاشم بماند و معاویه و فرزندانش بر زنده و مرده ما منت بگذارند!»
در کتاب احتجاج آمده است که راوی میگوید: «پیش حسن بن علی رفتم و گفتم: ای پسر پیغمبر، ما را خوار ساختی و ما شیعیان را برده و بنده کردی! فرمود: چرا؟ گفتم: برای اینکه امر خلافت را به معاویه تسلیم کردی. فرمود: به خدا که من خلافت را برای آن تسلیم کردم که برای خود یارانی نیافتم و اگر یارانی مییافتم، شب و روز با او میجنگیدم تا خداوند میان من و او حکم میکرد؛ ولی من مردم کوفه را شناختم که در سخن و در عمل پایبند عهد و پیمان نیستند، به ما میگویند که دل ما با شماست، اما شمشیرشان بر روی ما آخته است.»
اگر در صحت این روایات تردیدی باشد، در مضمون آن تردیدی نیست و بیانگر این حقیقت است که امام واقعاً در عمل چارهای جز مصالحه و تسلیم خلافت به معاویه نداشت.
مصلحتدید امام
اما از لحاظ اعتقادات شیعه مسأله به گونه دیگری است: امام حسن(ع) امام معصوم بر حق مفترضالطاعه است و همه کارهای او از روی دستورهای الهی و مصالح عالیه دینی است. امام از اسرار غیب و پشت پرده آگاه است و هرچه او کند، درست همان است. در این باب روایات زیادی هست که برای آن باید به کتب مفصل رجوع کرد.
مثلاً روایتی در همان احتجاج طبرسی هست که چون امام با معاویه آشتی فرمود، بعضی از مردم او را بر این کار سرزنش کردند. امام فرمود: «به خدا نمیدانید که من چه کردم. آنچه من کردم، برای شیعۀ من از همه آنچه آفتاب بر آن طلوع کند یا غروب کند، بهتر است. آیا نمیدانید که من امام شما و مفترضالطاعه هستم و یکی از دو سید شباب اهل الجنه به نص رسول خدا هستم؟
گفتند: بلی.
بعد حضرت اشاره به قصه موسی و خضر که در قرآن آمده است، فرمود و گفت:
ـ آیا نمیدانید که چون خضر آن کشتی را سوراخ کرد و آن دیوار را باز جایش آورد و آن کودک را کشت، موسی(ع) در خشم آمد؟ زیرا موسی(ع) علت و حکمت این کارها را نمیدانست؛ ولی این کارهای خضر همه از روی حکمت و عین صواب بود.»
سید مرتضی در تنزیه الانبیاء میگوید: امام خود را از امامت خلع نکرد؛ نیز امر خلافت را به معاویه تسلیم نفرمود، بلکه متارکه جنگ کرد و این به جهت نبودن یاور مساعد بود. اما بیعت او به معاویه به معنی رضایت ظاهری و خودداری از نزاع بود؛ همچنان که حضرت امیر(ع) نیز با خلفای سهگانه بیعت کرد؛ ولی این بیعت به معنای رضایت باطنی و طیب نفس نبود، چنان که رفتار و گفتار او بعدها شاهد این مدعاست.
سیاست دنیوی، سیاست دینی
در اینجا بد نیست که به نامهای که ابن ابی الحدید آورده، اشاره کنیم و آن نامهای است که عبدالله بن عباس به امام حسن نوشته است. در این نامه عبدالله بن عباس امام حسن را به اتخاذ سیاستی تشویق میکند که مطابق مصالح روز باشد؛ مثلاً میگوید: «از متهم دینش را بخر تا آنجا که به دین تو صدمه نرساند!» یا آنکه «با اهل بیوتات و اشراف دوستی کن» تا با این وسیله عشایر و قبایل آنها را به سوی خود جلب کنی و یا «اگر دروغی در جنگ گفته شود یا برای اصلاح مردم گفته شود، اشکالی ندارد؛ زیرا جنگ بر خدعه نهاده است و تو از این جهت مادامی که در جنگ هستی و حقی را باطل نساختهای، مجاز هستی» و نیز علت پراکندگی مردم را از دور علی(ع) آن میداند که در عطایا میان ایشان مساوات برقرار کرد. پس از آن به او نصیحت میکند که بجنگد و از حق خود صرف نظر نکند، مگر آنکه مرگ او را دریابد.
این نامه متضمن نکات مهمی در سیاست و آداب حکومت است و رعایت آن شاید سبب ضعف حکومت امام نمیگردید؛ اما این سیاست، سیاست دنیوی است و با سیاست دینی که علی(ع) در پیش گرفته بود و حسن(ع) میخواست از آن پیروی کند، سازگار نبود. به همین جهت شیعه معتقد است که ائمه معصومین(ع) راههای سیاسی دنیوی را بهتر از دیگران میدانستند؛ ولی در صورت اجرای آن از اجرای احکام الهی باز میماندند و این با نظر عصمت امام درست درنمیآید.
موجبات شهادت
به هر حال امام خلافت را به معاویه بازگذاشت و خود به مدینه مراجعت فرمود. بنا به گفته ابوالفرج اصفهانی معاویه میخواست برای فرزند خود ـ یزید ـ بیعت بگیرد و با وجود امام حسن(ع) و سعد بن ابی وقاص جرأت چنین کاری نداشت تا آنکه هر دو را مسموم ساخت و پس از آن برای بیعت گرفتن به یزید آماده گردید. معاویه امام را از راه زن ایشان (که دختر اشعث بن قیس کندی به نام جعده بود) مسموم ساخت و آن زن را فریفت که در صورت مسموم ساختن امام او را به پسرش یزید به زنی بدهد و صد هزار درهم برایش فرستاد؛ اما معاویه پس از مسموم شدن امام و وفاتش به شرط ازدواج او با یزید وفا نکرد و گفت میترسم با پسر من همان کاری را بکند که با پسر پیامبر کرد.
امام در ساعات واپسین عمر با اینکه ظن قوی داشت که به دست همسرش مسموم شده است، نگذاشت او را قصاص کنند و عذاب وجدان را که با خلف وعده معاویه توأم میشد و تا آخر عمر سرافکندهاش میداشت، برای جعده کافی دانست. برای امام حسن(ع) پانزده فرزند پسر و دختر شمردهاند؛ اما نسل آن حضرت فقط از دو فرزند ذکور او مانده است: یکی حسن بن حسن معروف به «حسن مثنّی» و دیگری زید بن الحسن.
منابع:
ـ شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج 16؛
ـ مقاتل الطالبیین، 29ـ50؛
ـ بحارالانوار، ج 10؛
ـ احتجاج طبرسی، ج 2؛
ـ سیر اعلام النبلاء، ذهبی،ج 3/253؛
ـ اعیان الشیعه، ج 1؛
ـ لسان العرب (ماده «حسن»)؛
ـ شرح باب حادی عشر، 69ـ 89؛
ـ الغدیر، ج 11/5؛
ـ تفسیر کشفالاسرار،ج 8/45؛
ـ المستدرک، ج 3/137؛
ـ مسند، ابن حنبل، ج 1/101؛
ـ اُسدالغابه،ج 5/269.
* دایرهالمعارف تشیع(با تلخیص)