تاریخ كهن و باستان
تاریخ ایران - انقراض دولت آشور
- تاريخ كهن و باستان
- نمایش از جمعه, 23 تیر 1391 15:54
- بازدید: 5267
برگرفته از روزنامه اطلاعات
دکتر عبدالحسین زرین کوب
بالاخره هووخشتره از گرفتاریهایی که آشور در داخل و خارج کشور در آن ایام داشت استفاده کرد، سپاه تازهای تجهیز کرد و آمادۀ حملۀ مجدد به این کشور شد تا شکست سابق را جبران نماید. درواقع شکست سابق هم، که هجوم ناگهانی سکاها موجب آن شد، بر وفق روایات هرودوت در شروع سلطنت خود وی، که بلافاصله در دنبال کشته شدن پدرش فرهورتیش آغاز شد، روی داده بود. به هر حال سعی در جبران آن، خاصه بعد از خاتمه دادن به غایلۀ سکاها برعهدۀ او بود.
در زمان هجوم سکاها، چنانکه از مجموع قراین استنباط میشود، وی با وجود سلطنت اسمی هنوز به سن رشد نرسیده بود و در آن سن برایش آسان نبود به عنوان سرکردۀ طوایف ماد و مانای با آشور و متحدان سکایی او درگیر شود. اما با رهایی از شر سکاها، سرانجام خود را برای شروع کردن جنگ مجدد با آشور، که پدرش فرهورتیش درگذشته آن را آغاز کرده بود و طوایف ماد و مانای هم طالب آن بودند متعهد و موظف میدید. این بار اتحاد وی با نبوپلسر، حاکم آشور در بابل، که او نیز در آن ایام برضد دولت متبوع خویش عصیان کرده بود، آشور را با مخاطرهای جدی مواجه ساخت و سپاه ماد سرزمینهای شمالی آشور را تصرف کرد و سپس همراه قوای شورشی بابل به محاصرۀ نینوا پرداخت (612 ق.م). باز هم دستههایی از سکاها به کمک آشور آمدند اما آشور نتوانست از کمک آنها بهرهای عاید کند. سکاها هم در آن حوالی دست به غارت گشودند و به سپاه مهاجم پیوستند. بالاخره نینوا در محاصره افتاد و طول مدت مقاومتش موجب بروز قحطی و طاعون در سپاه آشور شد، اما پافشاری سپاه ماد و کمک شورشیان بابل مقاومت پنجسالۀ نینوا را درهم شکست. نینوا تسخیر و منهدم شد (607ق.م).
سقوط این پایتخت کهنسال بینالنهرین که طی قرنها مرکز یک امپراطوری پرآوازه بود به انقراض نهایی دولت آشور انجامید. سپاه آشور تسلیم شد، معابد و ابنیۀ آن ویران گشت، آخرین پادشاه آشور به حران، در شمال کشور پناه برد. دولت وی نیز که سالها بر ماد و مانای و حتی بابل با قدرت و خشونت فرمان میراند از فهرست دولتهای عصر حذف شد. نینوا تختگاه قدیم آن نیز چنان ویران گشت که چند سال بعد به سختی میشد جای این تختگاه مهیب و پرغلغله را در کوهها و جلگههای شمال بینالنهرین بازشناخت.
از آن پس قلمرو آشور بین هووخشتره، پادشاه ماد، و نبوپلسر، حکمران بابل ـ که اکنون پادشاه مستقل بابل محسوب میشد ـ تقسیم گشت. اتحاد بابل و ماد هم استوار ماند و هرگونه فرصت و امکان تجدید حیات را برای آشور غیرممکن ساخت. برای تحکیم این اتحاد دختری از خاندان هووخشتره به بختنصر، پسر و ولیعهد نبوپلسر داده شد و با این حال نوعی دغدغه و سوءظن در رابطۀ طرفین که هر دو طالب توسعۀ قلمرو خویش بودند باقی ماند.
با این فتح که بابل هم مثل ماد بهرۀ بسیار از آن عاید کرد دولت ماد ـ بیت دیااکو ـ به عنوان یک قدرت تازه به صحنۀ تاریخ قدم نهاد. از قلمرو وسیع آشور آنچه در بینالنهرین سفلی، سوریه و فلسطین بود سهم بابل شد و آنچه به نواحی جبال زاگرس و دریاچۀ وان تا آسیای صغیر میپیوست به دولت ماد تعلق گرفت. سرزمین اصلی آشور در بینالنهرین علیا هم سهم ماد شد و چنان با سرزمین ماد رابطۀ نژادی و فرهنگی یافت که بعدها نیز همواره گمان میرفت قبل از انهدام آشور نیز این ولایات تعلق به اقوام ماد داشته است.
هووخشتره برای تحکیم سلطۀ خود بر آنچه از آشور عاید وی شده بود در نواحی وان و آسیای صغیر به پیشروی پرداخت. در آن حوالی، امپراطوری کوچک آرارات (اورارتو) را هم به قلمرو خود ملحق کرد و بدین گونه تمام نواحی غربی فلات ایران که از جمله شامل عیلام و سرزمین پارسه بود مسخر او شد. قلمرو او در داخل فلات حتی ـ شامل نواحی پرثوه (پارت، خراسان) هم که سکاها در هنگام هزیمت در آن حدود نیز مورد تعقیب وی بودند، میشد. به هر حال، پادشاه ماد به رغم ناخرسندی و نگرانی متحد سابق خویش، بابل، که نشانۀ آن در کتاب اشعیا و ارمیاه تورات هم پیداست، در داخل و خارج فلات ایران به بسط قلمرو خویش پرداخت. بالاخره در دنبالۀ فتوحاتی که در آسیای صغیر کرد تا کنار رود آلوس (هالیس) ـ قزل ایرماق در ترکیۀ امروز ـ پیش رفت. چالشگری و قدرتنمایی یک دولت نوخاستۀ دیگر در اینجا پیشرفت وی را متوقف ساخت: دولت لودیا (لیدیه).
این سرزمین بیشتر به خاطر پایتخت خود سارد ـ ساردیس طلایی ـ به ثروت و مکنت شهرت داشت و به همین سبب نیز بارها به وسیلۀ آشوریها و گیمریها مورد تجاوز واقع شده بود. آلیات (آلواتس) پادشاه لیدیه در این زمان ثروتمندترین فرمانروای عصر محسوب میشد و ولیعهد او، پسرش کرزوس، در سالهای آخر سلطنت پدر با او در فرمانروایی شریک بود. وقتی که هووخشتره قلمرو خود را در آسیای صغیر به کرانۀ رود هالیس رسانید، درگیری با لیدیه برایش اجتنابناپذیر شد.
بهانهای هم برای این درگیری به دست آمد. آلیات از تسلیم کردن چند تن سکایی که به روایت هرودوت در درگاه پادشاه ماد به جنایت متهم بودند و به پناه وی رفته بودند، امتناع کرد. در مقابل تهدید هووخشتره هم با قدرت و غرور تمام ایستاد. در جنگی که روی داد با آنکه سپاه ماد از حیث تعداد بر لشکریان لیدیه برتری داشت، سوارهنظام آلیات، پیشرفت هووخشتره را متوقف کرد. جنگ پنج سال طول کشید و در این میان تفوق بیآنکه به نتیجۀ نهایی منجر گردد بین فریقین دست به دست میشد. سرانجام وقوع یک کسوف کلی (28 ماه مه 585ق.م) که نزد طرفین نشانۀ خشم و نارضایی آلهه تلقی شد، و مقارن با آن، وساطت بختنصر، پادشاه بابل که خود او نیز از توسعۀ ماد نگرانی داشت، هر دو طرف را به قبول صلح وادار کرد. آلیات، سارد «طلایی» خود را از چنگ حریص و آهنین هووخشتره رهایی داد تا چندی بعد پسرش کرزوس آن را به ناخواه تسلیم کوروش پادشاه پارس کند. این بار در مذاکرات ماد و لیدیه، رودهالیس مرز دو کشور شناخته شد.
طرفین پیمان صلح بستند و برای تحکیم آن دختر پادشاه لیدیه به عقد ازدواج آستیاگ (ایشتوویگو در روایات بابل قدیم) ولیعهد دولت ماد درآمد. در دنبال این صلح هووخشتره درگذشت (584) و آستیاگ پادشاه ماد شد.
آستیاگ که با مرگ پدر وارث امپراطوری فوقالعاده وسیعی شد، عزم و تدبیر پدر را نداشت. سلطنت سیوپنجسالۀ او در صلح، عیش و تجمل گذشت. از همان آغاز برای آنکه نقشههای پدر را در توسعۀ قلمرو و امپراطوری دنبال کند خود را با دشواریهایی مواجه یافت که رفع آنها ارادهای مثل ارادۀ پدرش را لازم داشت ـ چیزی که وی بکلی فاقد آن بود. ثبات نسبی هم که در دنبال انهدام آشور و صلح با لیدیه حاصل شده بود بر هم زدنش جرأت و تهوری را میخواست که ذوق لذت دوستی و تجملپرستی آن را در وی کشته بود. این ذوق لذّت دوستی وی را در ثروت و تجمل فوقالعادهای که فتوحات سریع پدرش آن را عاید وی کرده بود غرق کرد. در میان این ثروت و تجمل پادشاه ماد قسمتی از اوقاتش را در آرایش صورت و لباس و قسمت بیشترش را در کار شکار و تفریح صرف می کرد.
غنیمتهایی که از جنگهای هووخشتره عاید خزانۀ ماد شد نیز درباریان آستیاگ را هم مثل وی در انواع تنعم و تجمل مستغرق کرد. تشریفات فوقالعادهای که در دربار وی معمول شد او را زیاده مغرور و مستبد و بیرحم کرد. دربار ماد تقلیدی از دربار آشور در سالهای انحطاط آن شد ـ با همان تجملپرستی، و با همان قساوت و خشونت. وی حتی وزیر خود هارپاگ را، به خاطر آنکه در اجرای فرمان ظالمانۀ وی که عبارت از قتل نواده نوزاد پادشاه ـ کوروش فرزند دخترش ماندانا ـ بود مسامحه ورزیده بود، به نحو ظالمانهای مجازات کرد: فرزند او را کشت و از گوشت او برای پدر طعام ضیافت ساخت: جنایتی در خور ضحاک افسانهها.