زبان پژوهی
کافنامه
- زبان پژوهي
- نمایش از سه شنبه, 10 خرداد 1390 20:09
- بازدید: 7237
برگرفته از كتاب نوشتههاي کسروی در زمينۀ زبان فارسی به كوشش:حسين یزدانیان
سید احمد کسروی
بنام پاک آفریدگار
در این هنگام که در ایران جنبشی درباره زبان فارسی برخاسته و کسانی میخواهند این درخت کهن را بار دیگر سرسبز و بارور گردانند یکی از بهترین راههای این کار همانا پیشوندهای و پسوندها را که بجای رگهای آن درخت میباشد زنده گردانیدن است.
زبانهای آریایی [ایرانی] که فارسی ما نیز یکی از آنهاست درست آنها از دو راه است: یکی بهم پیوستن کلمهها. دیگری افزوده شدن پیشوند یا پسوند بکلمهها. بعبارت دیگر کلمههای نخستین یک زبان بسیار اندک میباشد ولی سپس از راه پیوستن دو یا چند کلمه و یا بدستیاری پیشوند و پسوند شماره کلمهها چندین برابر میگردد. چنانکه در فارسی چه بسا که از یک کلمه ده کلمه بیشتر پدید میآید و من اینک مثالی یاد میکنم:
«راه» که کلمهای در فارسی است ازو کلمههای آینده پدید میآید: راهرو، راهنما، راهشناس، راهبر، راهزن، راهدارخانه، راهوار، شاهراه، همراه، گمراه، بیراه، راهگذر، راهگذری، راهنمون، راهی، راهسپار، چهارراه، سربراه، راهآورد و دیگر مانندهای اینها.
هر زبانی که روی به مردن میگذارد نخست راههای رست را گم میکند و سپس کمکم روی بمردن میگذارد. زبان ایران نیز در این چند قرن که گرفتار درآمیختگی با کلمههای عربی بوده نیروی رست آن بسیار سست گردیده و از جمله پیشوندها و پسوندها برخی از آنها فراموش گردیده و از میان رفته و برخی که باز مانده بسیار کم بکار میرود و نویسندگان و گویندگان کم به آنها میپردازند.
کسانی اگر در نگارشهای امروزه باریک بین شوند خواهند دید که نویسندگان کمتر آگاهی از پیشوندها و پسوندها دارند و دستور بکاربردن آنها را میشناسند و از اینجاست که بیشتر عبارتهای ایشان نکوهیده و زشت است. مثلاً عبارت «غیر قابل تحمل» که ترجمه یک عبارت اروپاییست و امروز در نگارشها و گفتگوها رواج گرفته اگر پاس شیوۀ زبان فارسی را نگاهداریم باید بجای آن «برنتافتنی» گفت که بسیار سادهتر و آسانتر میباشد. آن ترجمانی که عبارت «غیر قابل اشتعال» را بکار میبرد اگر آگاهی درستی از زبان فارسی داشت بجای کلمه «نسوزا» یا «نسوز» میگفت که سادهتر و هم روشنتر است. از اینگونه مثالها فراوان میباشد.
مقصود آنکه در کوششهایی که امروز در زمینه زبان فارسی کرده میشود باید یکی هم پیشوندها و پسوندها پرداخت و معنیهای آنها را روشن گردانیده راه بکاربردنشان را نشان داد.
بویژه که امروز بیشتر نویسندگان سروکار با ترجمه دارند و به کلمههای نوینی نیاز پیدا میکنند و بهترین راه برای پدیدآوردن اینگونه کلمهها و نامها بکار بردن پیشوند و پسوند و یا بهم پیوند کردن کلمههاست.
از اینجا نگارنده میخواهم در این دفتر یکی از پسوندهای فارسی را موضوع گفتگو گردانم، و آن پسوند «کاف» یا «هاء» است که بآخر کلمههای فارسی میآید. زیرا در چند سال پیش که به این پسوند توجه نمودم آنرا حرف شگفتی یافتم که از یکسوی تاریخچه درازی دارد و از سوی دیگر معنیهای فراوانی را دربرگرفته است و اینست که به جستجو درباره آن پرداخته یکرشته آگاهیهایی بیاندوختم که دراین دفتر خواهم آورد.
و چون اصل پسوند «کاف» است که سپس شکلهای دیگری پیدا نموده چنان که این شرح را خواهم سرود. ازین رو دفتر را «کافنامه» نام نهادم.
این دفتر گذشته از فایدههای دیگر، این فایدهها را هم دربردارد که خوانندگان بدانند فارسی زبان پرمایهای میباشد و اگر از راهش درآییم خواهیم توانست آنرا یکی از توانگرترین زبانها گردانیم و از نیازی که امروزه بزبانهای اروپایی یا بعربی پیدا کردهایم دامن رها سازیم.
تهران – اسفند 1314
کسروی تبریزی
بخش یکم
تاریخچه پسوند
همه میدانیم که بسیاری از کلمههای فارسی در آخر خود هاء دارد. هائی که نوشته شده ولی در خواندن و گفتن کلمه صدا از آن در نمیآید. چون: فرشته، سایه، نامه، جامه، رشته، استره، پیوسته، تشنه، گرسنه، ناله، خنده، خامه، چامه، هنگامه، دایه، دروازه، ماده، مایه،خشکه، تره، سبزه، پنبه و صدها بلکه هزارها مانند اینها.
نخست باید دانست که در پهلوی که زبان دوره اشکانیان و ساسانیان بوده بجای اینها در اخر کلمهها کاف آورده میشده است. عبارت پایین از کارنامه اردشیر بابکان که یکی از بازماندههای زمان ساسانیان است آورده میشود:
«اردوان شکوفت سهست و گوفت انکار گو آسوبار دوگانک دانیم برآن ورک چیه سژیت بوتن».
معنی آنکه: «اردوان شکفت مینمود و گفت انکار که سواره دوگانه را بدانیم آن بره که میسزد بودن». گواه بر سر دو کلمه «دوگانک» و «ورک» است که امروز بجای آنها «دوگانه» و «بره» مینویسیم.
سپس گویا در آخرهای زمان ساسانیان بوده که این کاف تبدیل یافته و «گاف» گردیده در جنوب «جیم» آورده میشده است.
این نکته را در اینجا باید بازنماییم که در زمانهای باستان در میانه شمال و جنوب ایران برسر صدای پارۀ حرفها اختلاف بوده. از جمله نشانههای این اختلاف برسر سه حرف تا به امروز بازمانده که در اینجا یاد میکنیم:
1- بیشتر شینهای شمال در جنوب سین میشدهاست. از اینجا بجای «فرستادن» که از آن جنوب بوده در شمال «فرشتن» گفته میشده که کلمه «فرشته» یادگار آن میباشد.
نیز «رشتن» و «ریسیدن» که هر دو امروز هم بکار میرود آن یکی لهجه شمال و این یکی لهجهء جنوب بوده.
«شمیران» و «شمیرام» «وشمیرام» که در شمال نام یکرشته آبادیهاست در جنوب بجای آنها «سمیران» و «سمیرم» را مییابیم. (1)
2- بجای «زاء» های شمال بیشتر در جنوب دال آورده میشده چنانکه «دانستن» که لهجهء جنوب است ما بجای آن در لهجه آذری «زونوسنی» داریم. همچنین در بیشتر لهجههای کهن شمالی از کردی و زبان جهودان همدان و مانند اینها بجای دال زاء بکار میرود.
نیز «داماد» که لهجه جنوب است ما در سمنانی آنرا «زوما» میبینیم.
3- بیشتر گافهای شمال در جنوب جیم میگردیده. چنان که «گهرام» و «گهران» که در شمال نام یکرشته آبادیهاست (2) در جنوب بجای آن جهرم را داریم.
همچنین گاف پسوند که گفتیم در آخرهای ساسانیان جانشین کاف بوده در جنوب آنرا «جیم» بزبان میراندهاند. دلیل اینکه سخن گذشته از آگاهیهایی که ما از راه زبان شناسی داریم و یاد کردیم اینکه تازیان که در همان زمان ارتباط با ایران یافته سپس هم بایران درآمدهاند در بسیاری از کلمههای فارسی بجای گاف پسوند «قاف» گزاردهاند و بایستی این کار را بکنند زیرا گاف را در زبان خودشان ندارند. چون: یلمق، دلق، خندق، جوزق، روذق، و مانند اینها. ولی در برخی کلمهها بجای آن «جیم» آوردهاند و این نیست مگرآنکه خود ایرانیان آنرا با جیم میگفتهاند و اینان که آن حرف را در زبان خود دارند دیگر نیازی به تغییر آن ندیدهاند و بدانسان کلمه را بزبان خود آوردهاند. چون: فالوذج، نموذج، لوزینج، تاختج، فیروزج؛ شاهدانج و مانندهای اینها.
بعبارت دیگر تازیان هر کلمهای را که از زبان مردم شمال شنیدهاند چون آخر آن گاف بوده که آنان در زبان خود ندارند آنرا تبدیل کردهاند ولی کلمههایی را که از جنوبیان گرفتهاند چون آخر آنها جیم بوده که در زبان عربی هست از اینجا آنرا بحال خود نگاهداشتهاند. اینکه کسانی هر کلمهای را با جیم مییابند «معرب» میپندارند بنیاد درستی ندارد و راستی چگونگی آنست که ما گفتهایم.
باری پسوند مدتها این حال را داشت که در شمال گاف بود و در جنوب جیم ولی براینحال نیز نپایید و پس از زمانی گاف یا جیم تبدیل به «هاء» یافت چنانکه در بسیاری از گافهای دیگر این تبدیل روی دادهاست.
سپس هم چون «هاء» حرف آهستهایست و صدای بسیار نرمی دارد کمکم صدای آن از میان رفت و بحال امروز افتاده که هرگز صدایی از آن برنمیخیزد و تنها از زبر حرف پیشین است که بودن آن دانسته میشود.
آذری که زبان کهن آذربایجان بوده و شاخهای از فارسی بشمار میرود و تا چند قرن پیش در سراسر آذربایجان رواج داشته تا کمکم از میان رفته و ترکی جای آنرا گرفته درآن زبان گویا پیش از کاف الفی آورده میشده و اینست که امروز که کاف و جانشین آن «هاء» از میان رفته بجای زبر در کلمههای آذری الف دیده میشود. چون: آستانا، آستارا، آشکارا، میانا، بهدانا و مانندهای آن که فراوان است و امروز در زبان تبریزیان بکار میرود.
از یک عبارت یاقوت در معجم البلدان پیداست که این حال در ششصد سال پیش نیز در آذربایجان بوده نه تنها امروز هست. زیرا او درباره «خونج» که آبادی در میانه عراق و آذربایجان بوده و بگفته حمدالله مستوفی همانجاست که امروز کاغذ کنان نام داده شد مینگارند: «خود بومیان خونا میخوانند».
در شهرهای جنوب همگاهی بجای کاف یا جانشین آن (هاء) واو آورده میشود. همچون: یارو، کاسو، پسرو و مانند اینها. کلمه «گردو» نیز از این شمار است چنانکه سپس یاد آن خواهیم کرد. ولی ما نمیدانیم آیا این واو تبدیل از گاف یا جیم است چنانکه گاهی در کلمههای دیگر این تبدیل روی داده و یا در انجا نیز پیش از گاف الفی آورده میشده و این واو جای آنرا گرفته است. بهر حال این یقین است که درپاره کلمهها واو بجای پسوند کاف بکار میرود.
گاهی نیز میانهه پسوند کلمه «چیم» افزوده میشود. چون: سراچه، دریاچه، بازارچه، کمانچه، خوانچه، دولابچه، باغچه، طپانچه، پاچه، بیلچه، دولچه، و بسیار مانندهای اینها. پیداست که در پهلوی بجای «چه» «چک» بوده است.(3)
در آذری که پاره حرفها اندک تغییر پیدا کرده این حرف نیز «جیم» بوده. گویا گاف را نیز «قاف» میخواندهاند. و چون گفتیم که الف نیز پیش از پسوند میآوردهاند از روی همرفته آنها این نتیجه بدست میآید که در آن زبان کهن آذربایجان بجای «چک» پهلوی «جاق» بوده که سپس هم «جوق» شده و اینست که در میان آبادیهای آذربایجان نامهای زاویه جوق مغانجوق آلماجوق و محمودجوق و مانند اینها را داریم.
از شگفتگیها آنکه چون یکی از معنیهای معروف کاف کوچکی است چنانکه خواهیم آورد. از اینجا این کلمه «جوق» در زبان آذربایجانیان بمعنی کوچک فراوان بکارمیرود و از آنجا بترکی عثمانی رسیده که آنان نیز فراوان بکار میبرند و شاید کسانی آنرا کلمه ترکی میپندارند. ولی راست چگونگی آنست که ما یادکردیم. زیرا همان «جوق» گذشته از معنی کوچکی بمعنیهای دیگر کاف نیز بکار میرود. چنانکه میگویند: «یالقز جوق می کلدک؟» (تنها آمدی) که در اینجا «جوق» بمعنی حال بکار رفته.
در آذربایجان «جه» نیز داریم که شکل دیگر کلمه است و آنرا نیز بمعنیهای گوناگون کاف بکارمیبرند. چنانکه میگویند: یواشجه، بالاجه، گویجه (نرمک، خردک، سبزک) و مانندهای اینها.
در پایان سخن باید دانست که در پاره کلمهها پسوند بحال دیرین خود بازمانده بعبارت دیگر هنوز همان کاف باستان بکارمیرود و این تاریخچه که سرودیم بر آنها اثری ننموده. چون: مردمک، مرجمک، دستک، میخک، پشمک، پولک، عقربک، آسمانک، نغزک، مخملک، تفک، فشک و بسیار مانندهای اینها.
بلکه چنانکه خواهیم دید درپاره معنیهای پسوند ناگزیر باید خود کاف را بکاربرد و از جانشینان آن کاری پیش نخواهد رفت. در برخی جاها نیز گاهی خود کاف و گاهی جانشین آنرا بکارمیبرند و این برای جدا ساختن دو معنی از یکدیگر است چنانکه دراینباره شرح دیگری خواهیم سرود.
اینست آنچه که از تاریخچه پسوند در دست هست و ما ناگزیر بودیم در اینجا یادآن بنماییم.
بخش دوم
معنیهای پسوند
در فرهنگهای فارسی بیش از سه یا چهار معنی برای کاف یا جانشینان آن یاد نکردهاند. ولی ما خواهیم دید این پسوند از شگفتیهای زبان فارسی است که معنیهای بسیار (بلکه باید گفت: معنیهای بیشمار) دارد و باآنکه یک حرف بیشتر نیست اگر بشماریم زبان فارسی را از داشتن چندین هزار کلمه بینیاز گردانیده. زیرا بسیاری از کلمههای فارسی بدستیاری این پسوند معنی نوینی پیداکرده بدینسان فارسی را از داشتن یک کلمه جداگانه بینیاز میگرداند. نگارنده در همه زبانهایی که میشناسم ماننده این کلمه را سراغ ندارم. اینک یکایک معنیها را باز مینماییم.
معنی یکم- خردی، کوچکی: شهرک، تشتک، خانه، چاهه، روزنه، کوچه، دریاچه، دولابچه، بازارچه، خوانچه، تیمچه و مانند اینها.
شهرک را بمعنی شهر کوچک مؤلفان پیشین بکاربردهاند و مانمیدانیم کلمه غلط «قصبه» از کی پیدا شده؟!
خان که خانه کوچک آن میباشد بمعنی سرای بزرگ معروف بوده ولی اکنون کمتر بکار میرود.
کوی بمعنی محله است که شعرا بسیار بکار بردهاند و کویچه یا کوچه بمعنی محله کوچک میباشد.
تیم بمعنی کاروانسرا در فارسی باستان معروف بوده و تیمچه بمعنی کاروانسرای کوچک میباشد.
کلمههای دیگر نیز از گزارش بینیاز است.
در تاریخهای رومی نام یکی از پادشاهان اشکانی را «فراآتک»(4) برده میگویند معنی آن «فرهاد کوچک» میباشد. از اینجا پیداست که شکل درست نام «فراهاتک» بوده و کاف آن در آن زمان معروف و بمعنی کوچکی بکارمیرفته.
«چوپوق» یا «چبق» که امروز نام ابزار دودکشیدن است شاید کسانی آن را ترکی بشمارند یا اصل درست آن را نشناسند. ولی کلمه جز فارسی نیست و تاریخچه آن اینست که مینگاریم: کلمه «چوبک» فارسی بمعنی چوب کوچک یا چوب باریک بزبان ترکی رفته و در آنجا از روی تغییرهایی که ترکان بکلمههای فارسی میدادهاند «چوبوق» گردیده که ما آنرا با این شکل در فرهنگهای ترکی از جمله در «دیوان لغات الترک» محمود کاشغری مییابیم. سپس کلمه همراه ترکان بآذربایجان آمده (5) و تا کنون بازمانده که بمعنی شاخه نازک یا چوبدستی معروف است بویژه در زبان روستاییان که بیشتر بکارمیرود. و چون در زمان صفویان عادت دود کشیدن از راه آذربایجان به ایران درآمده اینست که کلمههای را که برای خود دربایست داشته از آنجا همراه برداشته که یکی از آنها «چوبوق» و دیگری «توتون» باشد و از اینجا «چوبوق» یا «چبق» نام آن ابزار دود کشیدن گردیده. اینست تاریخچه «چبق». اما «توتون» یا «تتن» باید دانست این کلمه ترکی و بمعنی دود است که اکنون هم در زبان زنجانیان و پاره روستاییان آذربایجان بهمان معنی بکار میرود و چون برگهایی که خرد کرده در چپق ریخته و آتش میزدهاند دود از آنها پدید میآید از این جهت آنرا «توتون» یا «تتن» نام دادهاند.
درست ماننده «چوبوق» است کلمه «پامبوق» که در آذربایگان معروف و بمعنی پنبه است. زیرا اصل کلمه همان «پنبک» پهلوی است که در فارسی امروزی «پنبه» گردیده ولی از آنسوی ترکان آنرا برگرفته و «پانباق» ساخته و سپس ««پامبوق» گردانیده همراه خود بآذربایجان بردهاند که تاکنون در آنجا بازمانده.
براین معنی کاف مثالهایی نیز از میان نامهای آبادیها داریم. چون «تبریزک» که نام دیهی در آذربایگان و پیداست که مقصود از آن «تبریز کوچک» میباشد. همین حال را دارد «اردبیله» و «سیستانه» و «مغانک» و «شهرستانک» که آبادیها در خلخال و تویسرکان و دماوند و تهران میباشد نیز همین حال را دارد «مغانجوق» که دیهی در آذربایجان است و «جوق» بمعنی کوچکی میباشد. از اینگونه نامها فراوان است که در جای دیگری یاد کردهایم.
یکی از روستاهای تبریز «ارونق» نوشته میشود و در زبانها آنرا «گونی» (بازیر نون و سکون یاء) مینامند. این دو کلمه سرگذشتی دارد که باید در اینجا یاد نمود: «آران» نام سرزمینی است که همسایه آذربایجان و قرنها از جهت حکمران و دیگر گزارشها همدوش او بوده که همیشه در کتابها آران و آذربایجان در یکجا یادکرده میشود. امروز هم آنجا را «آذربایجان» قفقاز میخوانند.
آران چمنهای پهناور و چراگاههای بسیار دارد و چون با آذربایجان این تفاوت در میانست که آن یکی گرمسیر و این یکی سردسیر است از اینجا فرمانروایان آذربایجان همیشه آران را زمستانگاه میگرفتند و همه ساله پاییز روانه آنجا میشدند. از آنجا نام «آران» با «زمستانگاه» (قسلاق) یکی شده. بعبارت دیگر «آران» معنی زمستانگاه یافته که هم اکنون در آذربایجان بهر جای گرمسیری «آران» با «آرانلوق» میگویند. همین حال را دارد زبان ارمنی که کلمه را بمعنی آفتابگیر و گرمسیر بکار میبرد. از اینجا کسانی از مؤلفان ارمنی چنین پنداشتهاند آران از نخست بمعنی گرمسیر بوده و چون سرزمین آران گرمسیر است اینست باآن نام خوانده شده. ولی این پندار بیجاست و راست چگونگی ان میباشد که ما یاد کردیم. معنی نخستین کلمه «آران» را واینکه برای چه آن سرزمین را با این نام خواندهاند در جای دیگر شرح دادهایم.(6)
از سخن دور نیفتیم: آن روستای تبریز چون در دامنه کوه میشو نهاده و گرمسیر است که همیشه میوههای آنجا زودتر از تبریز و دیگرجاها میرسد از این جهت آنرا «آران» کوچکی دانسته و «آرانک» نام دادهاند و سپس این نام در لهجه آذری «آرونق» (7) گردیده است سپس هم که ترکان به آذربایجان آمده بجهت همان آرونق آنجا را بترکی «گونی» نامیدهاند که از کلمه «گون» بمعنی آفتاب میآید و مقصود از آن آفتابگیر و گرمسیر میباشد.
در انجام باید دانست که بکاربردن کاف و جانشینهای آن باین معنی قیاسی است بعبارت دیگر ما میتوانیم در هر کلمهای آنرا آورده و معنی کوچکی را از آن بخواهیم مثلا بگوییم: دیوار کی پدید آوردم دختر کی دیدم مرغک را به بین و بسیار مانند اینها.
نیز باید دانست که در این معنی بیشتر خود کاف بکار میرود. با اینهمه جانشینان آن نیز باین معنی میآید و بویژه «چه» و «جوق». چون: خانه، روزنه، بازارچه، دیگچه، مغانجوق و مانند اینها.
***
معنی دوم-بیارجی: شیخک، نادانک، شاعرک، آخوندک، مردک، زنک، اسبک، خرک، و مانند اینها.
ای بســــا اســب تیــز دو که بمـاند خـــرک لنـــــگ جــــان بمنزل بــرد
ای روبهک چرا ننشستی بجای خویش با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش
این معنی نیز قیاسی است که بهر کجا ما میتوانیم کاف بر کلمه افزوده از آن معنی بیارجی را بخواهیم. در این معنی همیشه کاف بکار میآید. گاهی نیز در ترکی «جوق» بکار برده میشود.
معنی سوم- دلسوزی: طفلک، بدبختک،جوانک، فقیرک، دخترک، پسرک و مانندهای اینها.
پس از گریه مرد پراکنده روز بدو گفت کی مامک دلفروز
این معنی نیز قیاسی است. دراین معنی نیز تنها خود کاف بکار میرود.
معنی چهارم- مانندگی: ریشه،دهانه، گردنه، گریوه، لبه، گوشه، زبانه، دندانه، دماغه، چشمه، انگشته، تنه، پشته، دسته، ساقه (8)، پایه، کفه، رویه، دمبه، دمبک، پستانک، روده، برگه، آسمانه، عقربک، میخک، پشمک، عروسک، پولک، جولاهک، پره، چنگک، چنگه، مخملک، لاله، کمره، شاخه، چادره، زمینه، تیره و مانندهای اینها که فراوانست.
ریشه را از این جهت ریشه مینامند که همچون ریش است. همین حال را دارد مثالهای دیگر در همه آنها مانندگی مقصود است.
گریوه با گردنه بیک معنی است. زیرا «گریو» در پهلوی بمعنی گردن بوده و از اینجاست کلمه «گریبان» که در اصل «گریوپان» بوده بمعنی نگاهدارنده گردن. در فارسی کلمه«گریو»بکار نمیرود. و گریوه بمعنی مجازی خود که جایگاه بیمناک یا گرفتاری باشد بکار میرود. ولی بسیاری از گردنهها در اینجا و آنجا هنوز گریوه خوانده میشود از جمله گردنه کوچکی را که میانه تبریز و سردرود است با این نام میخوانند.
دهانه و گردنه و زبانه و دماغه در علم جغرافی نیز بکار میرود و معنی هریکی روشن میباشد.
چشمه که مقصود از آن جای بیرون آمدن آب میباشد از روی مانندگی که بچشم دارد با این نام خوانده میشود. چنانکه در عربی نیز همین مانندگی را منظور گرفته چشم و چشمه هر دو را «عین» نامیدهاند.
انگشته ابزاری باشد که برزگران با آن خرمن بباددهند و گویا همان باشد که در آذربایجان شانه میخوانند.
پشته بمعنی تپه بکار میرود که چون به پشت آدمی یا چهارپایان مانندگی دارد با این نام خوانده میشود. باید دانست که در زبانهای اروپایی در علم جغرافی کلمه پلاتو plato بکار میرود و مقصود از آن دبلندیهای بسیار بزرگی است که برروی کره زمین هست. ازجمله بلندی که ایران سرزمین ما برروی آن نهاده. کسانی ازمؤلفان بجای این کلمه در فارسی «فلات» میآورند که دانسته نیست آیا مقصود همان کلمه پلاتو میباشد و اندک تغییری در آن دادهاند و یا مقصود «فلات» کلمه عربی است. بهرحال غلط بیجاییست. زیرا اگر مقصود «پلاتو» است تغییر برای چیست؟ و اگر مقصود کلمه عربی است فلات عربی بمعنی بیابان بیآب و تهی را گویند و با معنایی که میخواهیم سخت ناسازگار است. اگر ترجمه درستی برای پلاتو از فارسی بخواهیم همان کلمه پشته است و بس که بمعنی بلندی میآید چه بزرگ و چه کوچک اینست که باید در کتابها نیز این کلمه را بکار برد.
دسته به چند معنی است که هر یکی را در جای خود یاد خواهیم کرد. دراینجا مقصود دسته بمعنی گروه است که گویا مقصود از آن مانندگی باشد. زیرا اگر میگوییم: «سپاه بر دو دسته شدند و دستهای اینسو و دستهای آنسو ایستادند.» از این عبارت مانندگی برمیآید.
ساق شاید عربی باشد ولی ساقه شکل فارسی کلمه است و مقصود از آن ساقه درخت است که به ساق آدمی مانندگی دارد. چنانکه مقصود از تنه هم تنه درخت و مانند آن میباشد واینکه کسانی این کلمه را در آدمی یا چهارپایان نیز بکار میبرند و مثلاً میگویند: «فلانی تنهء خود را بر روی زمین انداخت» بیجاست بلکه باید در اینجا «تن» را بکار برد.
پایه مقصود از آن معنی بنیاد است که بپای مانندگی دارد. ولی پایه بمعنی رتبه با این مقصود سازگار نیست و من نمیدانم برای چه رتبه را پایه نامیدهاند.
کف نیز حال ساق را دارد که شاید عربی باشد ولی «کفه» شکل فارسی است و مقصود از آن کفه ترازوست که بکف دست مانندگی دارد.
دمه یا دنبه دم گوسفند است که آنرا دم ندانسته «مانند دم» دانستهاند.
دمبک آن چیزیست که میزنند و چون آنرا بشکل دم میساختهاند که بتوانند زیر بغل بگیرند از اینجا باین نام خوانده شده. (9)
در اینجا باید نکتهای را باز نمود و آن اینکه در بسیاری از این کلمهها در یکجا کاف را نگهداشته در یکجا «هاء» بجای آن میآورند. از جمله در این کلمه دمبک که دمبه نیز آورده میشود. همچنین در چشمه و چشمک زرده و زردک سرخه و سرخک دسته و دستک و مانند اینها. این کار را برای جدا کردن دو معنی از یکدیگر کردهاند. بدینسان که پسوند که بآخر این کلمهها آمده معنیهای گونه گونه پیدا شده و برای تفاوت در میان آن معنیها در یکجا خود کاف را گرفته و در جای دیگری جانشین آن را گرفته اند. همین حال را دارد کلمه کمانه و کمانچه و مانند این کار فراوانست.
پستانک بچند معنی میآید که در همه آنها مانندگی مقصود است.
تا اینجا همگی کلمهها از اندامهای آدمی بود که بدستیاری پسوند بمعنی دیگر بکار میرفت.
روده بر خلاف این کلمههاست که پس از پیوستن پسوند نام اندام آدمی شده. روده را در درازی و پیچ و خم برود تشبیه کرده و با این نام خواندهاند.
برگه بمعنی ورق است که مانند برگ درخت میباشد. برگه بمعنی نمونه نیز از این باب است. زیرا چون میخواستند نمونهای از یک چیز نشان بدهند اندکی از آن باندازه برگ بریده نشان میدادند.
آسمانه سقف را میگویند که آسمان مانند است.
عقربک ابزار ساعت است که همچون عقرب راه میرود.
میخک را میدانیم که بمیخ میماند.
پشمک آن شیرینی است که پشم را میماند. در عربستان آنرا شعرالنبات نامیدهاند ولی از جهت رنگ نام بیجاییست. (10)
در عروسک شاید کسانی کاف را بمعنی کوچکی بگیرند ولی درست نیست. زیرا چه بسا عروسک که باندازه عروس درست شود. وانگاه عروسک از جنس عروس نمیباشد.
پولک همین حال را دارد مقصود از آن چیزهای پول مانندیست که زنان بآرایش بکاربرند.(11)
جولاهک عنکبوت را گویند که همچون جولاه میبافد.
پره هر چیز پر مانند را گویند.
چنگک قلاب است که بچنگ میماند.
چنگه بیشتر در جانوران و مرغان بکار میرود و مقصود تشبیه بچنگ آدمی است.
مخملک نام دردیست مخملوار.
لاله را مانند لال دانستهاند و لال آنست که بعربی «لعل» گردانیده شده.
کمره جایی از کوه را گویند که بکمر مانندگی داشته باشد. در جای دیگری نیز بکارمیرود.
شاخه بینیاز از گزارش است و بهر چیزیکه از دیگری جدا میگردد میتوان گفت.
چادره که بپوشاک رویی زنان گفته میشود مقصود تشبیه آن پوشاک بچادر میباشد. زیرا بدانسان که از تاریخهای باستان برمیآید ایرانیان در زمانهای دیرین زنان را در خانه نگهداشته اجازه بیرون آمدن نمیدادهاند و چون زنی ناگزیر از سفر میشد او را برگردونه نشانیده چادر مانندی بگرد آن میکشیدهاند که کمکم آن چادر بحال پوشاک امروزی در آمده. شاید هم کاف را بمعنی کوچکی گرفت، زیرا پوشاک بدانسان که در آغاز بوده چون چادر کوچکی میتوانش پنداشت.
زمینه بمعناهای گوناگون بکارمیرود مقصود از آن تشبیه بزمین است.
تیغه هر دیوار یا چیزیست که در نازکی مانند تیغ باشد.
کلمههایی نیز هست که میتوان پسوند آنرا بمعنی مانندگی گرفت ولی یقین نمیتوان شمرد. یکی از آنها «مردمک» است که بخش سیاه چشم را گویند. دربارۀ آن میتوان گفت که چون همیشه عکس آدمی در آن سیاهی پدیدار است آنرا ماننده مردم پنداشته و به این جهت مردمک نامیدهاند. شاید هم بهمین جهت معنی کوچکی مقصود باشد. ولی آنچه پندار پیش را تأکید میکند اینکه در عربی که مردم را «انسان» مینامیدند مردمک را نیز «انسان» خواندهاند و این میرساند که مقصود مانندگیست بدانسان که درباره چشم و چشمه هر دو را«عین» نامیدهاند و بیشک مقصود مانندگی میباشد. از آنسوی در ترکی مردم دیده را «ببک» مینامند و این کلمه با «ببه» که در آن زبان بجای «نینی» بکار میرود یکی است و این خود میرساند که مردمک را آدمی کوچک پنداشتهاند و پندار دوم را تأیید میکند.
گویا در زبانهای مردم غرب نیز از انگلیسی و فرانسه و مانند آنها میانه نام مردمک و نام مردم از جهت ریشه ارتباطی هست که اگر تحقیق شود برروشنی این گفتگو خواهد افزود.
این شگفت که مردمک که پسوند در آن بمعنی مانستن است دوباره «عدس» را بآن تشبیه نموده «مردمک» نامیدهاند و برای آنکه در میانه تفاوت باشد در این دال را جیم ساخته «مرجمک» خواندهاند چه این یقین است که که مرجمک و مردمک هردو یک کلمه میباشد و این یقین است که نام مردمک را نخست گزارده سپس نام مرجمک را بعنوان مانندگی که در میان مردمک دیده و دانه عدس پیداست پدید آوردهاند چنانکه در عربی نیز این دو چیز را ماننده یکی دانسته مردمک را «عدس» نیز گفتهاند. اما تغییر یک حرف برای تفاوت میانه دو نام این در فارسی مثالهای بسیار دارد از جمله اینکه کلمه مرگ اصل آن « ُمرد» بوده زیرا از ریشه «مردن» میآید ولی برای تفاوت میانه آن با « َ مرد» بمعنی رجل دال آنرا گاف گردانیدهاند.
کاف دراین معنی چهارم نیز قیاسی است که ما میتوانیم درهر کجا پسوند را بآخر کلمهای آورده مانندگی را مقصود بداریم. چیزی که هست رواج این معنی امروز در میان فارسی زبانان کم است. مگر از این پس آنرا رواج دهند و بسیاری از نامهای نوینی را که نیازمند میشوند ازاین راه پدید آورند.
***
معنی پنجم- پدیدآوردن صفت از فعل: خفته، نشسته، ایستاده، فرستاده، فرشته، رشته، مرده، رسیده، دوخته، بسته، شکسته، و صدها بلکه هزارها مانند این.
این کلمه ها از گزارش بینیاز است. فرشته و رشته را گفتیم که لهجه شمال و از فرشتن و رشتن میآید.
بنده بمعنی غلام بکار میرود از «بندن» میآید که شکل دیگر بستن بوده و چون در زبانهای باستان هرکه را در جنگ دستگیر میساختند و دست بسته بخانه میآوردند و و به بندگی نگهمیداشتند از اینجا آن نام پیدا شده. اما «برده» که آن نیز بهمین معنی است بگمان ما شکل دیگر «بنده» باشد زیرا در پهلوی راء و نون بیک شکل نوشته میشوند و چه بسا در خواندن به همدیگر تبدیل مییابد. شکل پهلوی آن کلمه را ما میتوانیم هم «بندک» وهم «بردک» بخوانیم.
«خندق» که ما از عربی میگیریم بدانسان که خود قاموس نویسان عربی نوشتهاند اصل آن «کندک» فارسی و از ریشه «کندن» است.
این معنی هم برای کاف قیاسی است و شاید بیشتر از هر معنای دیگری بکار میرود از اینجاست که کاف در همه جا «هاء» گردیده و از خود آن کمتر نشانی بازمانده. (12)
معنی ششم- پدید آوردن اسم از صفت: زردک، زرده، سرخک، سبزه، سفیده، سیاهه، ترک، تره، خشکه، شوله، کالک، گرمک، کهنه، تنگه، تنکه، پهنه، همشیره، همخوابه و مانند اینها.
همه این کلمهها نخست صفت بوده و جز با یک کلمه دیگر بکار نمیرفته. مثلا: «میوه کال» و «نان خشک». ولی پس از پیوستن پسوند اسم (نام) گردیده که به تنهایی بکار میرود.
زردک نام هویج است که چون بیشتر رنگ زرد دارد با این نام خوانده شده.
زرده به بخش زرد تخم مرغ و مانند آن گفته میشود.
سرخک نام حصبه ایست که کودکان گرفتار میشوند و آنرا سرخجه نیز میخوانند.
سبزه هر چیز سبز است و یک گونه از مویز که سبز است با این نام شهرت یافته است.
سفیده به سفیده بامداد و سفیده تخم مرغ و مانند آنها گفته میشود.
سیاهه بهر چیز سیاه گفته میشود و از جمله بمعنای شبح و بمعنی مسوده معروف میباشد.
ترک در آذربایجان نام ترحلوا است.
تره در تهران یک گونه سبزی و در آذربایجان نام کاهوست.
خشکه نان خشک را میگویند ولی بهرچیز خشکی میتوان گفت.
شوله خوراک معروف است که که شول پخته میشود.
کالک خربزه نارسیده را گویند.
گرمک بخشی از خربزه که زود گرمی میپذیرد و بسیار زمان گرم است.
کهنه چیز کهن را میگویند بویژه پارچه کهن را.
تنگه هرجای تنگ است و بویژه در تنگههای کوهی و دریایی بکار میرود.
تنکه رخت تنگی را میگویند که از زیر رختهای دیگر بپوشند نیز هر چیز تنک را از فلز و مانند آن تنکه مینامند.
پهنه میدان را گویند و هر چیز پهن را میتوان با این نام خواند.
همشیره و همخوابه بینیاز از گزارش میباشد.(13)
این معنی نیز قیاسی است و ما میتوانیم هر صفت را با این پسوند اسم گردانیم. بدینسان که خشک صفت صفت است و نانی که خشک باشد ما میتوانیم آنرا خشکه بخوانیم ولی اگر پسوند نباشد باید بگوییم: «نان خشک».
از اینجا میتوان دانست که «کهن» صفت است ولی «کهنه» نام میباشد. و اینکه کسانی «کهنه» را بحال صفت بکاربرده میگویند: «رخت کهنه» و مانند آن، این تعبیر چندان صورتی از علم ندارد بلکه باید گفت: «رخت کهن» و مانند آن و کهنه را در جایی آورد که مقصود نام باشد.
نمک اگر کاف آن جزو کلمه نباشد میتوان آنرا از این شمار گرفت. زیرا نمک بزودی خیس میشود و نمیبرمیدارد و در سرزمینهای بارانی همیشه نم میباشد.
«گویجه» که در تهران نام آلوچه است از کلمه «گوی» ترکی بمعنی سبز یا کبود و از «جه» پدید آمده. گویا کلمه از آذربایجان برخاسته ولی اکنون در آنجا نام آلوچه شهرت دارد.
«امبه» میوه معروف هندوستان آنرا «نغزک» نیز میخوانند که از شمار این معنای پسوند میباشد و برای این نام داستانی نوشتهاند که میآوریم:
گویا «امبه» را در فارسی «ام» میخواندهاند و چون این کلمه در ترکی معنای خوبی ندارد سلطان محمود غزنوی میگوید: «میوهای بدین نغزی چرا با چنان نام زشتی خوانده شود» و اینست که آنرا «نغزک» نام میدهند که این نام شهرت دارد و شاعری در هند سروده.
نغزک خوش مغز کن بوستان خوبترین میوۀ هندوستان
«آیینه» هم ازاین شمار است. ولی باید دانست که اصل کلمه «آبگین» بوده بمعنی آب مانند سپس آن را نام ساخته «آبگینه» گفتهاند سپس هم آن را «آیینه» گردانیدهاند ولی «آبگیینه» هم در فرهنگها بازمانده که آن یکی بمعنی شیشه بکار میرود و این یکی بمعنی معروف خودش و ما نمیدانیم آیا اصل معنی کلمه کدام یکی بوده است.
اما «عینک» بگمان ما درست آن «آیینک» باشد که شکل دیگر همین کلمه است. زیرا این باور نکردنی است که کلمه عین عربی که در فارسی شهرت نداشته آن را با کاف پیوند داده نام این ابزار گردانند و چون آن یک گونه از شیشه میباشد نام آیینه یا آبگینه برای آن بسیار بجا بوده. چیزیکه هست برای تفاوت آیینک با کاف گفتهاند.
معنی هفتم- پدید آوردن نام ابزار از فعل: ماله، دیده، پیمانه، آستره، آتشزنه، تابه، رنده، تازانه، کیله، وزنه و مانند اینها.
ماله و دیده بینیاز از گزارش میباشد.
پیمانه از پیماندن است که در فرهنگها نیامده ولی یقین است که بکار میرفته و کنون هم گویا در تویسرکان و آن پیرامونها بکار میرود.
رنده از رندیدن است که د ر فرهنگها آورده شده
استره از استردن و بمعنی تیغ روتراشی بکارمیرود.
تابه از تابیدن میآید که معنیهای گوناگون دارد و یکمعنی آن که برشتن و سرخ کردن باشد و در اینجا مقصود همانست از فرهنگها فوت شده.
آتشزنه چخماق است که ابزار که ابزار آتشزدن میباشد.
تازانه از تازاندن آمده و همانست که تازیانه هم گفته میشود. در فرهنگها پنداشتهاند اصل کلمه تازیانه میباشد و تازانه سبک شده از آنست. ولی از روی قاعده تازانه را باید اصل شمرد، بهرحال تازانه در شعرها بسیار بکاررفته. فردوسی گوید:
شوم زود تازانه باز آورم اگر چند رنج دراز آورم
سنبه از سنبیدن است که شکل دیگر سفتن باشد.
کیله و وزنه دو کلمه عربی است که بدستیاری پسوند فارسی بکاررفته: از اینجا پیداست که این معنی پسوند تا زمانهای پس از اسلام معروف بوده.
این معنی پسوند را قیاسی نمیتوان شمرد. زیرا امروز معروف نیست و ازاینجا ما نمیتوانیم از پیش خود چنان کلمههایی را پدید آوریم.
معنی هشتم-پدید آوردن اسم از بانگ: بدبدک، غرغره، فرفره، ترقه، شرشرا، جرجرا، سوتک، پفک، تفک، فشک مانندهای اینها.
بدبدک با پیش هردو باء نام مرغی است که در فارسی شانه بسر نیز گویند و چون او آواز «بدبد» در میآورد ازاینجا او را بدبدک نامیدهاند. چنانکه در ترکی و ارمنی «بوبو» و در عربی «هدهد» خوانده میشود که مقصود از آنها نیز آواز مرغ است و چنانکه در زبانهای اروپایی که من میشناسم نیز همین حال هست.
غرغره یا غرغرک معروفست که چون بانک غرغر میکند با این نام خوانده شده است.
فرفره نام بازیچه کودکان است.
ترقه را میدانیم که چون میترکد و بانک ترق بیرون میدهد با این نام آمده.
شرشرا و جرجرا کلمه آذری است که آن یکی بآبشارهای کوچک گفته میشود که آب از آن فرود افتد و صدای شرشر دهددهد و این یکی نام بازیچه است.
سوتک چون صدای سوت میدهد با این نام خوانده شده. همان حال را دارد پفک که آواز پف ازو درمیآید.
تفک همانست که امروز تفنگ نامیده میشود. این ابزار گویا درآخرهای قرن نهم هجری یا در آغاز قرن دهم به ایران آمده و چنانکه در برخی کتابها دیده میشود آوردن آنرا بنام ملاحسین کاشفی معروف مینگارند که گویا از هندیا استانبول آورده باشد. ولی رواج کاربردن آن در زمان شاه طهماسب یکم صفوی بوده. داستان شکست شاه اسماعیل در چالداران گویا یکی از جهت های آن همین باشد که ایرانیان تفنگ نداشتند ولی عثمانیان داشتند. باری چون این ابزار در آغاز پیدایش خود با باروت کار میکرد و آواز تف از آن برمیخاست از این جهت «تفک» نامیده شده همچنان فشک که چون فش از آن درمیآید با این نام خوانده شده است. دلیل اینکه شکل درست این کلمهها تفک و فشک است آنکه شعرای آغاز دوره صفوی همگی آنرا تفک یاد کردهاند:
تفکها اندر آن صحرای خونخوار شرار افشان همه چون شعله نار
ز بس دود تفــک بر آســمان شد رخ خورشید در ظلمت نهان شد
از اینگونه شعرها فراوانست. نیز در کتابهای که در آن زمانها تألیف یافته و نوشته شده اگر جستجو نماییم در همه جا «تفک» نوشتهاند (14). نیز تازیان که این دو کلمه را از فارسی برداشتهاند آنها را «تفکة» و «فشکـة» میخوانند و این دلیل دیگر بر درستی گفتار ماست. اما کلمههای تفنک و فشنک که امروز بکار میرود باید دانست که فارسی زبانان همیشه پیش از باء و کاف نونی در کلمه میافزایند و این شیوه را ما از باستانترین زمان در میان فارسی زبانان مییابیم.
در این دو کلمه نیز چون در زبانها نونی پیش از کاف افزوده شده و کاف گاف گردیده اینست که شکل آنها دیگر گونه شده. بعبارت دیگر تفنگ و فشنگ شکل عامیانه کلمههاست بدانسان که «زیرنگ» شکل عامیانه «زیرک» میباشد.
این معنی پسوند را نیز باید گفت امروز چندان معروف نیست و از اینجا نمیتوان آنرا قیاسی شمرد.
معنی نهم- پدیدآوردن نام مصدر: مویه، ناله، گریه، خنده، اندیشه، بوسه، لرزه، پیرایه، غلغلک، و مانندهای اینها.
این کلمهها گاهی بمعنای نام مصدر است و گاهی بمعناهای دیگر. مثلاً اگر بگوییم: «از اندیشه چه برمیخیزد؟» مقصود نام مصدر خواهد بود. ولی اگر بگوییم: «اندیشه من اینست» مقصود چیز دیگر است.
پیرایه نیز گاهی نام مصدر است و گاهی بمعنای «آنچه با آن به پیرایند». این نکته را هم باید دانست که پیراستن با آراستن فرق آشکاری دارد بدینسان که آراستن آنست که چیزهای زیبایی بریک چیز بیفزایند ولی پیراستن آنست که چیزهای نازیبایی را از خود دور کنند. مثلا زن اگر روی میشورد و مویهای بیجا را از چهره میسترد این کار او پیراستن است ولی اگر رنگ و بوی بر چهره میمالد این کار آراستن میباشد. از اینجاست گفته شده: «آراستن سرو به پیراستن است». این تفاوت در میان دو کلمه بسیار مهم است ولی در کلمه پیرایه گاهی این تفاوت منظور نیست. چنانکه گفتهاند: «علیالخصوص که پیرایهای براو بستند.» که مقصود از پیرایه در اینجا آرایش میباشد.
این معنی را نیز قیاسی نمیتوان شمرد و بسیار اندک بکارمیرود.
معنی دهم- پدیدآوردن نام اندازه: چنگه، چکه، دسته، یکشبه، دو روزه و مانند اینها.
چنگه دراین عبارت که بگوییم: «یک چنگه برداشت» برای اندازهاست:«باندازه یک چنگ».
چکه آن اندازه آب یا چیز روان دیگر را میگویند که برای یکبار چکیدن بس باشد.
دسته در عبارت «دسته گل» این معنی را دارد: «باندازه یکدست گرفتن» یا شاید درآنجا نیز بمعنی گروه باشد که در پیش یاد کردیم.
یکشبه و دو روزه و مانندهای آنها نیز برای اندازه است. مثلاً اگر بگوییم: «از تهران تا قزوین راه یکشبه است» مقصود نشاندادن اندازه راه میباشد.
این معنی نیز اندک است و قیاسی نمیتواند بود.
معنی یازدهم- پدید آوردن نام نتیجه از فعل: تراشه، خراشه، افشره، خاکروبه و مانند اینها.
تراشه آن چوبهای باریک است که از تراشیدن پدید آید.
خراشه جای خراشیدن است که برروی چیزی بماند.
افشره چیزیکه از فشردن بدست میآید.
خاکروبه هرآنچه از رفتن گردآید بویژه خاک و مانند آن.
این معنی همچنان اندک است و جز در کلمههای کمی که از دیرین زمان بکار رفته در جای دیگری نمیتوان بکار برد.
معنی دوازدهم- جایگاه: بیدک، انجیرک، توتک، بادامک، گوزک، کهریزک، آسیاوک، گاو کشک، انجیره، گردانه، دارک، تَشَک، خواتونک، گیلک، و بسیار مانندهای اینها.
بیدک نام چندین آبادیست که از جمله یکی در دماوند و دیگری در فارس است و بیشک «جایگاه بید» معنی دارد.
انجیرک دیهی در کرمانشاه میباشد.
توتک آبادی در پیرامون تهران است.
بادامک در بسیار جاهاست از جمله بادامک قزوین که یکی از جنگهای مشروطه در آنجا روی داده معروف است.
گوزک دیهی در تهران و گوز یا جوز بمعنی گردوست.
کهریزک در چند فرسخی تهران میباشد.
گاوکشک دیهی در فارس است.
انجیره نیز از آبادی های فارس می باشد.
گردگان آبادی در کرمانشاه است.
دارک در فارس است و دار بمعنی درخت میباشد.
تشک دیهی در فارس و تش سبک شده آتش میباشد.
خواتونک و گیلک در فارس است و این یکی گویا نشیمن گیلان بوده است.
در میان نامهای آبادی از اینگونه نامها بیشمار است که نویسنده در کتاب دیگری گفتگو از آنها کرده. درآذربایجان گاهی این معنی را با «جوق» یا «جه» آوردهاند چنانکه در کلمههای «محمود جق» و «زاویه جوق» و «قزلجه» و مانندهای آن. قزلجه درست هممعنای نام «سرخه» است که در پیرامون تهران و این سامانها فراوان یافت میشود.
معنی سیزدهم- دارایی و خداوندی: سه ساله، سه پایه، دو شاخه، دوزنه، پنجه و مانند اینها.
سه ساله کسیکه دارای سه سال باشد. همچنین مانندهای آن که بسیار و بیشمار است.
سه پایه چندین ابزار است که چون دارای سه پای میباشد این نام را پیدا کرده.
همان است حال دو شاخه.
دوزنه یا سه زنه مردی را گویند که دارای دو یا سه زنه باشد.
هفته را از آن جهت هفته میخوانند که دارای هفت روز میباشد.
پنجه که دست آدمی یا هر چیز مانند آنرا مینامند بجهت پنج انگشت میباشد.
در اینجا این نکته را باید باز نمود که «شنبه» که در نامهای روزهای هفته تکرار میشود هاء ِآن، هاء پسوند نیست. بدانسان که همان کلمه بعربی رفته و بزبان ارمنی رفته و در زبانهای اروپایی شهرت یافته که امروز در بیشتر زبانهای معروف این کلمه بکار میرود. ولی در فارسی از روی قاعدهای که گفتیم فارسی زبانان داشتهاند حرفی پیش از باء ِ افزوده «شنبت» خواندهاند. سپس هم تاءِ آن، مبدل به ذال گردیده چنانچه بسیاری از تاء های دیگر این تبدیل را یافته و کلمه شده شنبذ. سپس هم ذال، هاء شده و اینست که میگوییم هاء پسوند نمیباشد. «شنبذ» هنوز در زبان پارۀ روستاییان بازمانده. همچنین در شعرها ما آن را مییابیم. منوچهری گفته.
بفال نیک و بروز مبارک شنبذ نبیذ گیر و مده روزگار خویش ببذ
فرخی سروده:
رادی را تـــو اول و آخــری حری را تو واضع و واجدی
تو بهمه جهان به پیشی و نام همچو ز جمع روزها شنبـــذ
معنی چهاردهم- حال و چگونگی: آشکارا، نرمک، یواشک، نیمهکاره، درسته، بیراهه، دوباره و مانندهای اینها.
این کلمهها در هر عبارتی که بکار میرود مقصود نشان دادن حال و چگونگی است: مثلا دراین عبارتها : «آشکارا بدگویی میکند» «نرمک نرمک میآید» «گربه را ببین چگونه یواشک یواشک میآید» «بسگ هرچه میدهی درسته میبلعد».
«آشکارا» از روی لهجه آذری است در فارسی باید «آشکاره» گفت.
این معنی نیز قیاسی نیست و ما نمیتوانیم در همه جا آنرا بکاربریم.
معنی پانزدهم- شناختگی: این معنی در نگارشها و زبان ادبی بکار نمیرود. ولی در زبان گفتگو معروف است. چنانکه میگویند: «مأموره دم در است» این جمله را در جایی بکار میبرند که شنونده مأمور را شناخته و به امید آمدن او نشسته باشد. گاهی نیز برای فهمانیدن این معنی بکلمههایی که هاء دارد هاء دیگری میافزایند چنانکه میگویند: «گربهه در رفت». «دایهه امروز پیداش نیست» «کاسهه را بیار».
معنی شانزدهم- مادینگی: این معنی چون بسیار باریک است و امروز از میان رفته باید شرح درازی دربارۀ آن برانیم: در هر زبانی برای جدا کردن مادینه از نرینه نشانهایی هست. بویژه در زبانهای باستان که این نشان بیشتر بوده. ولی در فارسی نه در زبان امروزی و نه در زبانهای باستان چنان نشانی دیده نمیشود . جز اینکه از جستجو چنین برمیآید که یکی از معنیهای کاف همین بوده که مادینه را از نرینه جدا گرداند. دلیلهایی که براین سخن هست یکی آنکه حکمرانان بزرگ را «شهربان» (یا به لهجه ء آنزمان خشترپاون) مینامیدند که بعضی نگاهدار کشور بوده چه شهر بمعنی کشور بکار میرفته. از آنسوی در زمان ساسانیان میبینیم زن پادشاه را «شهربانو» میخوانند و ما چنین میپنداریم که این کلمه همان شهربان است که چون بر زن گفته میشود، واو که گفتیم گاهی جانشین کاف بوده بآخر افزوده گردیده.(15) خود ازهمین جاست که «بانو» بمعنی «بیبی» یا «خانم» گردیده. همین حال را دارد کلمه «کدبانو» که باید گفت همان کدبان است و واو برای مادینگی افزوده شده چه کد بمعنای خانه میباشد و «کدبان» نگاهدار خانه و «کدبانو» زن نگاهدار خانه است.(16) فردوسی نیز شهربانو را بجای «ملکه» بکاربرده در آنجا که از زبان اسفندیار میگوید:
تو را بانوی شهر ایران کنم بزور و بدل کار شیران کنم
دلیل دیگر داستان کردی و کردیه است که در تاریخ ساسانیان نگاشتهاند. کردی از نزدیکان خسروپرویز بود و به میانجی گری وی خسرو خواهرش کردیه را بزنی گرفت و ازو فرزندی یافت. این داستانها را دینوری نوشته و فردوسی به نظم سروده و اینکه نام برادری کردی و نام خواهری کردیه (که بیگمان اصل آن کردیک است) بوده این خود میرساند که کاف در فارسی بجای نشانه مادینگی بکار میرفته.
دلیل سوم، در تاریخهای یونانی نام روخشانا معروف است و او دختریست که بگفته شاهنامه پدر وی دارا آخرین پادشاه هخامنشی بوده و بهرحال زن اسکندر ماکیدونی گردیده است. در کتابهای فارسی آنرا «روشنک» گردانیدهاند. چنانکه فردوسی میگوید:
کجا مادرش روشنک نام کرد جهان را بدو شاد و پدرام کرد
و این کار مؤلفان فارسی اگرچه بیایراد نیست زیرا در زمان هخامنشیان آن نام را «روخشانا» میخواندهاند ولی از دید اینکه فردوسی و دیگران قاعده زمان ساسانیان را بدیده گرفتهاند ایراد چندانی برآن نیست زیرا یقین است در این زمان کلمه را «روشنک» میخواندهاند. از آن سوی ما آگاهی داریم که مردان را هم «روخشن» یا «روشن» مینامیدهاند. چنانکه پلو تارخ کسی را با این نام «Roxanes » یاد میکند که ثمیستو کلیس یونانی در دربار ارتخشثر دیده پس این دلیل دیگریست که در فارسی تفاوت میان زن و مرد با کاف گذارده میشده است.
گذشته از آنکه در زبانهای دیگری از زبانهای آری نیز ما این تفاوت را در میانه زن و مرد مییابیم از جمله در لاتین نشانه مادینگی در نامهای زنان الف بوده چنانکه julius و Julia و octavius و Octavia و مانند اینها (17) این الف در فارسی نیز بوده که سپس تبدیل به کاف یافته است. زیرا چنانکه گفتیم در زبان هخامنشیان بجای پسوند کاف الف بکار میرفته و اینستکه گفتیم «روشنک» در آن زمان «روخشانا» بوده است.
معنی هفدهم- دوره و زمان: هزاره، صده، چله، (چهله) دهه و مانند اینها.
هزاره یکدوره هزار ساله. این عبارت در کتابهای زردشتی بسیار بکار رفته. زیرا آنان را به چندین هزاره بخش میکنند و برای هریکی داستانهایی دارند.
صده دوره صد ساله است که در زبانهای اروپایی همچنین تعبیری رواج دارد و این که امروز بجای آن کلمه قرن را بهکار میبرند بیجاست و باید صده را بکار برد.
چله که اصل آن چهله است بسیار معروف است زیرا گذشته از آنکه صوفیان ریاضت چهلروزه خود را با این نام میخوانند و مسلمانان در چهلروز پس از مرگ هرکس باردیگر یادی از او میکنند و آنرا چله میخوانند یک بخشی از زمستان نیز با این نام خوانده میشود. در شعر خاقانی «پنجاهه» نیز بکار رفته.
دهه نیز دوره دهروزه را میگویند و بسیار بکار میرود.
معنی هجدهم- هرگونه نسبت: گذشته از این معنیهایی که یکایک شمردیم کاف را معنیهای دیگری هست که نمیتوان آنها را از این هجده معنی شمرد و اینک برخی از آنها را که معنی هرگونه نسبت را میدهد در اینجا گرد میآوریم و خود باید دانست که اندک نسبتی که میانه معنی نخستین کلمه و معنی دومین باشد همین بس خواهد بود که کاف بکار رفته این معنی دومین را بفهماند و از اینجاست که ما میگوییم کاف را معنیهای بیشمار است: سنگک، چشمک، جفتک، دسته، دستک، گیره، قبضه، پشتک، شوره، آدینه و مانند اینها.
سنگک نانی را گویند که بر روی سنگ بپزند.
چشمک بهم زدن چشمها را گویند.
جفتک لگدی که چهارپا با دو جفت پا بیاندازد.
از دسته مقصود دسته شمشیر است که بمعنی جای دست بکار میرود.
دستک صدای دست یا دست بهم زدن را گویند.
گیره جای گرفتن هرچیزی.
قبضه هم که کلمه عربی است با هاء بهمان معنی بکار میرود. چنانکه میگویند: قبضه شمشیر. گاهی نیز بجای دست و چنگ بکار میرود که ابزار قبض است.
پشتک نام بازیچه ایست که باید بچگان از پشت یکدیگر بگذرند.
شوره چیزیست که از خاک شور بیرون میآورند.
آدینه بمعنی روز آذین است.(18)
دنباله
تا اینجا گفتگویی که میخواستیم از پسوند کاف و معنیهای گوناگون آن بنماییم بپایان رسید. در این دنباله میخواهیم یک نکتهای را باز نماییم که در فن زبانشناسی ایران درخور ارج خواهد بود.
باید دانست که آنچه ما گفتگو کردیم از کلمههایی بود که هم معنای آن پیش از پسوند دردست هست و هم معنای آن پس از پسوند.
ولی یکرشته کلمههایی هست که معنیهای پیش از پسوند آنها دانسته نیست. چنانکه: شانه، خامه، جامه، سایه، چامه، چکامه، تشنه، گرسنه، تازه، پیاله، آمه، دانه، چاره، چانه، سینه، پاشنه، پنبه، پرده، پینه، باره، دهره و بسیار مانند اینها.
زیرا در اینها پیدا نیست که کلمه پیش از پیوستن پسوند چه معنی داشته. از اینجا میتوان پیبرد که این کلمهها بسیار دیرین است که معنیهای اصلی آن پاک فراموش گردیده ولی از راه زبانشناسی میتوان کوشید که معنی پارۀ از آنها بدست بیاید.
از جمله نویسنده این دفتر کلمه «دایه» را برگرفته چنین خواستم که معنی پیشین آنرا پیدا نمایم. درآغاز این نکته نمو دارم گردید که دایه چون بجای مادر است کودک را، شاید دای بمعنی مادر بوده و پسوند در این کلمه بمعنی مانندگی بکار میرود. ولی هرچه در فرهنگها جستجو کردم چنین کلمه را پیدا ننمودم. در زبان ارمنی که ارتباط با فارسی دارد کاوش کردم هم نتیجهای بدست نیامد. درپارۀ نیمزبانها که دسترس دارد بجستجو پرداختم راهی بروی مطلب باز نشد. ولی پس از چندماهی ناگهان آنچه را که میجستم در یک کتاب تاریخی پیدا نمودم.
بدینسان که دینوری که خویشتن از مردم ایران است و زبان فارسی را میشناخته چون داستان گمشدن بهرام گور را مینگارد چنین میگوید که مادر بهرام بدان جایگاه شتافته دستور داد جستجوهای بسیار کردند که مگر لاشه بهرام را بدست بیاورند ولی نتیجهای بدست نیامده و آن جایگاه را بجهت همین کار آن مادر «دایمرک»دایمرغ) نام نهادند. میگوید: زیرا که دای در زبان فارسی بمعنی مادر میباشد.(19)
این یک جمله نگارش دینوری دشوار مرا آسان ساخت و دانستم که آنچه پنداشته بودم بجا بوده. سپس نیز از کسانی شنیدم که دای بمعنی مادر هنوز در زبان بختیاری بکار میرود.
سپس هم به نکتههای دیگری برخوردم که موضوع را هرچه روشنتر گردانید از جمله اینکه «دایی» که کسانی آنرا ترکی میپندارند فارسی است و این نام بدان جهت داده شده که دایی چون خویشوند مادری است او را بمادر نسبت دادهاند. پس «دای» و «دایه» و «دایی» معنی هر سه روشن گردید.
این نمونه ایست از برای آنکه میتوان از راه جستجوهای علمی پی بمعنیهای بسیاری از کلمههای دیگر از اینگونه برد. چیزیکه هست در موضوعهای علمی نباید به پندار و گمان بسنده نمود یا اعتماد کرد بلکه باید کوشید و درستی و نادرستی پندار یا گمان را نیک دریافت و هیچگاه نباید بیک دلیل بسنده کرد بلکه تا میتوان در راه پیدا کردن دلیل کوشش بکاربرد.
این سخن را برای آن میگویم که ما میتوانیم در زمینه هر یکی از کلمههایی که شمردیم پنداری کنیم ولی این کار نتیجه علمی نخواهد داد.
این را هم باید دانست که گاهی «کان» یا «گان» بیکی از این معنیهای پسوند کاف میآید مثلا از کلمه گردگان «کان» بمعنای ششم کاف آمده که پدید آوردن اسم از صفت باشد. اینجاست که گاهی واو را که یکی از جانشینان کاف است به جای آن میآورند و «گردو» میگویند.
در معنی دوازدهم که جایگاه باشد «کان» و «گان» بیشتر بکار رفته تا کاف و جانشینهای آن، هنوز بسیاری از نامهای آبادیهای ایران با «کان» و «گان» میآید چون: آذربایگان، زنگان، اردکان، رفسنجان، ارزنجان و صدها مانند اینها.(20)
از اینجا پیداست پسوند کاف گاهی جانشین الف که گفتیم در زبان هخامنشی بوده و در زبانهای لاتین و یونان نیز هست و گاهی جانشین «کان» و سبک شده از آن میباشد. ولی گفتگو از این موضوع و دانستن اینکه پسوند در کدام معنی بجای الف هخامنشی آمده و در کدام دیگر بجای کان بکار رفته چندان سودی را دربرندارد اینست که ما آنرا رها مینماییم.
ما اگر بتاریخچه کلمه پردازیم راههای بسیار دراز و توانفرسایی را پیموده جز رنج و فرسودگی نتیجهای در دست نخواهیم داشت. هریک کلمه تاریخچه درازی برای خود دارد و پیاپی از شکلی بشکلی افتاده و از معنایی بمعنایی گردیده. این است که من اینگونه جستجوها را بیهوده میشمارم مگر تا اندازهای که راه درست بکار بردن کلمه را روشن گرداند.
در این جستجوها از تاریخچه و معنیهای «کاف» نیز اینرا خواستیم که خوانندگان بدانند راه زنده گردانیدن زبان فارسی چیست و آنگاه معناهای گوناگون این پسوند شگفت را که شاید کمتر مانندی در زبانهای دیگر دارد بشناسند و از اینرو گشایش در زمینه زبان ایران پدید آید. نیز بسیاری از غلطهای مشهور از میان برخیزد. وگرنه دوباره میگویم: پرداختن بسرگذشتهای بی پایان این کلمه و آن کلمه که بسیاری از دانشمندان فن زبانشناسی گرفتار آن میباشند عمر را تباه کردن است. اینگونه هوسها اگر هم گاهی دامنگیر آدمی گردد باید هرچه زودتر جلو آن را گرفت وگرنه پس از دیری، همچون قمارباز که چون سرمایه خود را باخت دیگر دست از قمار برنمیدارد، بازگشت از این راه سخت گردیده چه بسا که همه عمر هدر میشود.(21)
* در مهنامه پیمان کافنامه بیاد آن دوست خجسته نیکو آغاز گردیده و آن جزوه به «عبدالله بهرامی» که مهربانیها و نیکیهایی بکسروی کرده ارمغان گردیده، تا گواهی باشد که وی آنها را فراموش نکرده و رشته دوستی را همچنان استوار میداشته.
پی نوشتها:
1- شمیران در ایران و این پیرامونها نه یکی دو جا بلکه تا آنجا که ما شمردهایم بیش از بیست جا بوده و همه آنها سردسیر است. در جنوب هم گذشته از سمیرم میانه اسپهان و فارس سمیرانی هم در خود فارس بوده که اکنون نیست. دراین باره «دفتر نامهای شهرها و دیهها» دیده شود.
2- در این باره نیز بدفتر نامهای شهرها و دیهها برگشت شود.
3- پیمان سال سوم شماره 91 تا 97
4- Fraateces از روی قاعده الفبای لاتین باید آنرا «فراآتیکیس» خواند.
5- شاید «چوبوق» پیش از درآمدن ترکان در زبان بومیان نیز بوده زیرا چنانکه گفتیم در آذری نیز تغییرهایی در کلمههای فارسی میدادهاند و ازجمله «چوبک» بایستی در آن زبان «چوباق» یا «چوبوق» باشد. همین حال را دارد کلمه «بامبوق».
6- کتابی در زمینه نامهای آبادیها که چاپ نشده.
7- «آرونق» را کنون «ارونق» بر وزن «زرورق» میخوانند ولی بیجاست و درست کلمه همان است که نوشتهایم. چون کلمه از چند قرن پیش از زبانها افتاده و تنها در دفترهای دولتی بازمانده اینست که آنرا غلط میخوانند.
8- واژههای کف و ساق نادانسته است، برخی آنها را مشترک میانه پارسی و عربی دانستهاند.
اگر آنها را عربی خالص هم بدانیم بیگمان «کفه و ساقه» شکل فارسی آنهاست و هاء آخر آنها –چنانکه برخی پنداشتهاند- تاء وحدت عربی نیست. زیرا در آنحال بایستی «کفه» بکف دست و «ساقه» بساق پا گفته شود منتهی بیک کف و یک ساق، نه بمعنی کفه ترازو و ساقه درخت، چه آنها کف یا ساق نیستند. بنابراین واژه کفهبمعنی ترازو را عربها از فارسی برداشتهاند و ساقه شکل فارسی ساق است و هرگز در عربی نمیتوان یافت –مطالبی که در المنجد دراینباره نوشته درست نیست. (یادداشتهای یحیی ذکاء)
9- گرچه این مانندگی چندان دور نیست ولی میتوان گفت نام این ابزار از صدایی که از آن برمیخیزد (دمب دمب) درست شده که در معنی هشتم آمده است و مانند تفک، فشک، سوتک، سرسرک، توتک، میباشد. (یادداشتهای آقای یحیی ذکاء)
10- اگر شعرالعجوز نامیدندی بهتر بودی. (یحیی ذکاء)
11- در آذربایجان فلسهای روی پوست ماهی را نیز از نظر مانندگی بپول پولک (پیلک) مینامند و خود کلمه فلس نیز در عربی که نام پول است همین حال را دارد. (یحیی ذکاء)
در خراسان و یزد هم بفلسهای ماهی پولک میگویند. (گردآورنده)
12- پیمان سال سوم 161 تا 174
13- باید دانست همشیر که صفت است برای برادر و خواهر هر دو میآید. همشیره هم از روی قاعده نام خواهر و برادر هر دو میتواند بود. ولی اکنون تنها نام خواهرش میگیرند.
14- در «آذربایجان» هنوز هم این دو کلمه را «تفک» و «فشک» تلفظ میکنند.
(ی.ذکاء)
15- این واو در آخر نام «سپاکو» که دایه کوروش بزرگ بوده نیز آمده و بمعنی «سگ ماده» میباشد و نرینه آن گویا «سپاکا» یا «سپاک» بوده است. امروزه نیز در برخی از گویشهای بومی صدایی نزدیک به «فتحه» که یادگار همان کاف است در آخر واژهها میافزایند و از آن مادینه درست میکنند مانند گو (گاو نر) گوه (گاو ماده) و خر (خر نر) خره (خر ماده) در یکی از گویشهای پیرامون قزوین. (این زیر نویس از ی.ذکاء است)
16- در زبان پهلوی چندین واژه هست که در آنها کاف نشانهء مادینگی است همچون؛ «ماتک» (ماده) و «مانپتک» (صاحبخانه زن) که نرینه آن «مانپت» میباشد. ولی چیزیکه در اینجا اندکی ناروشن میماند آنست که در پهلوی در واژههای بانو و کدبانو هم واو آمده و هم خود کاف باینگونه که آندو «بانوک» و «کدبانوک» نیز خوانده میشود.
(این زیر نویس از ی.ذکاء است)
17- یولیوس و اوکتاویوس دو قیصر مشهورند. یولیا دختر آن یکی و اوکتاویا خواهر این یکیست.
18- یکی از معنیهای هاء که در این کتاب نیامده است پدید آوردن صفت از اسم است.هم چون نبرده (مبارزه)، نژاده (اصیل)، رنجه که از نبرد و نژاد و رنج درست شده است و گویا برای این معنی بیش از چندواژه مثال دیگری نتوان یافت. درباره مثال نخست در حدود العالم (ص6) نوشته: «و نیز تاختن و تیر انداختن آموخت چنانکه نبردۀ جهان گشت در انواع هنر».
عسجدی گوید،
شاه ابوالقاسم بن ناصر دین آن نبردی ملک نبرده سوار،
فردوسی گوید،
نبرد نژادی که چونین بود نهان کردن از من نه آیین بود.
نمونۀ مثال سوم در این بیت بکار رفته:
انگشت مکن رنجه بدر کوفتن کس تا کس نکند رنجه بدر کوفتنت مشت
(ی.ذکاء)
19- ویقال ذلک المکان بموضوع من الماء یسمی دای مرج سمی بامه لان الام بلسان الفرس تسمی دای و هومرج معروف.
20- دفتر دوم از «نامهای شهرها و دیهها» دیده شود.
21- پیمان سال سوم ساتهای: 91 تا 97 – 161 تا 174 – 241 تا 260
به كوشش: پیمان حریقی