پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی زبان پژوهی استوره‌های ایرانی در آیینۀ اسناد ودایی

زبان پژوهی

استوره‌های ایرانی در آیینۀ اسناد ودایی

مهرداد ایران‌مهر، کارشناس ارشد تاریخ

امروزه به آن اندازه از کُنه تاریخمان دور افتاده‌ایم که شاید دیگر امیدی برای بازپیرایی دگربار آن بر جای نمانده باشد. اما به هر رو، بر ماست تا این چراغ بی‌فروغ کنونی و همین اندک کورسوی بازمانده در دل تاریکی را زنده نگاهداریم، شاید که راهی برای بازدم دوبارۀ آن یافت گردد. یکی از این راه‌ها، نگاه به آیینۀ روشن‌تر ماندۀ «اسناد کهن هندی»(۱) است.

رهنمون دیدگاه‌ها به خاستگاه جنوبیِ بوم‌نگاری و جمعیت‌شناسی ایرانی، نگاه بی‌پیرایه به «اسناد» بدون توجه به آنچه تاکنون ادعا شده و در تاریخِ موجود آمده، و نیز کاربرد روش تطبیقی در مطالعۀ اسناد دست اول و داده‌های دانش‌های نوین، از نکته‌های مهم این مرقومه است.

در آغاز، نگاهی به بخشی از حماسۀ مهابهارته می‌اندازیم:

«لومَشَه گفت، ای یودیشتیرَه به تفصیل به داستانی که از من خواسته‌ای، گوش فرا ده. ای کودک، در دوران تو زمانی هراس‌انگیز در کرتَه‌یوگَه وجود داشت که خدای جاودانه و قدیم، وظایف یمَه را به عهده گرفت. (...)، هنگامی که خدایان به انجام دادن وظایف یمَه پرداختند، هیچ آفریده‌ای نمی‌مُرد، در حالی که زایش‌ها مطابق معمول بود. آنگاه پرندگان، ددان، گاوان، گوسفندان، آهوان و جانوران گوشتخوار روی به افزایش نهادند. (...)، آنگاه بشر نیز هزاران و ده‌هزاران افزایش یافت، درست همچون سیلاب. (...)، چون افزایش جمعیت چنان هراس‌انگیز شد، زمین که از بارِ بی‌اندازه در رنج بود، صد یوجَنَه فرو رفت. و زمین که همۀ اعضایش از درد رنجه بود و از فشارِ بی‌اندازه حواس خود را از دست داده بود، اندوهناک در پی پشتیبانی ناراجَنَه، پیشرو خدایان، برآمد. زمین گفت: به لطف توست ای دارندۀ شش خصلت، که من توانسته‌ام در جای خود به مدتی چنین دراز بمانم. اما سنگینیِ بار بر من چیره شده است، و اکنون بیش از این دیگر نمی‌توانم خود را نگاه دارم. بر توست (...) که مرا از این بار رهایی بخشی. (...) پس لطفت را بر من بگستران. سرور جاودانه، دارندۀ شش خصلت، این سخنان او را شنیده و با کلماتی که هر حرف آن روشن ادا می‌شد، به مهربانی گفت: ویشنو (می‌گوید) نباید بترسی ای زمین رنجدیده و حمل‌کنندۀ همۀ گنجینه‌ها، چنان کنم که تو سبک شوی. لومَشَه گفت: او (ویشنو) زمین را که کوه‌ها همچون گوشوارۀ آن است، بدینگونه رها کرده، ناگهان به شکل گرازی در آمد که یک دندان پیشین داشت و درخشندگیش افزون از اندازه بود، ... آن ناحیه از نظر حجم آماسیدن گرفت. (...)، آنگاه آن موجود ... زمین را با تنها دندان تابان خود برگرفته، آن را صد یوجَنَه برکشید. و زمین که اینگونه برکشیده شده بود، تلاطم سختی را سبب شد. همه ... به تلاطم در آمدند. ... نه آسمانیان توانستند در آرامش به سر برند و نه مردمان».
اینجاست که آسمانیان به همراه دانایان، نزد «برهما» که سرور آسمانیان و ناظر بر اعمال همۀ موجودات است، می‌روند:
«... همۀ آفریدگان به تلاطم در آمدند، جنبندگان و ناجنبندگان ناآرامند، حتی اقیانوس‌ها را رنجیده می‌یابیم ... از نفوذ کیست که همۀ عالم در جوش و خروش است؟ ... ما همه سرگردانیم. برهما پاسخ داد: ای نامیرایان؛ از اسورَه‌ها در هیچ موضوعی یا جایی نترسید ... این آشفتگی در آسمان‌ها، نتیجۀ نفوذ آن موجود برجسته‌ای است که روح در همه جا حاضر و جاودانه است، و روحی است که هرگز نابود نمی‌شود. این روح والا، ویشنو، زمین را برکشیده است که کاملا صد یوجَنَه پایین رفته بود. این هیجان از آن رو حاصل گشته که زمین به بالا کشیده شده است...».

سپس در دنباله، به خواست آسمانیان مکان آن را شرح می‌دهد تا ایشان بدان روی آورند:
«بروید ... در آنجا او را آرمیده در (باغ‌های) نانَندَه خواهید یافت. در آنجا سُوپَرنَه [گَرودَه] پرشکوه و شایستۀ بزرگداشت را می‌توان دید ... بر سینۀ آن موجود والا (ویشنو)، به راستی جواهر شری‌وَتسَه را می‌توان دید...».

در اینجا به نظر می‌رسد، «کرتَه‌یوگَه» همان ایران‌وج باستانی (فلات ایران) باشد. زیرا رخدادهای مربوط به یمَه (جم)، در آن می‌گذرد. روند رخدادها نیز همان است. بدینگونه که، گزارشِ «هیچ آفریده‌ای نمی‌مُرد، در حالی که زایش‌ها مطابق معمول بود...»، یادآور شرایط ذکر شده در بند ۵ فرگرد دوم وندیداد است.
۵ آنگاه به من (اهورمزد) پاسخ داد جم نیک‌دیدار... :
... نِی در شهر(یاریِ) من بُوَد سردباد، نِی گرم(باد)، نِی درد، نِی مرگ.

در دنباله نیز، گزارشِ «آنگاه پرندگان، ددان، گاوان، گوسفندان، آهوان و جانوران گوشتخوار روی به افزایش نهادند. (...)، آنگاه بشر نیز هزاران و ده‌هزاران افزایش یافت...»، مطابق بندهای ۸، ۱۲ و ۱۶ همان بخش از اوستاست.

۱۶-۱۲-۸ ... این زمین شد پُر از (چار)پایان و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و آتشان سرخِ سوزان. بدان نیافتند جا، (چار)پایان و ستوران و مردمان.
(؟پایان: جانوران اهلی مانند بز و گوسفند)

اما نکتۀ اصلی، از این بخش آغاز می‌گردد:

«چون افزایش جمعیت چنان هراس‌انگیز شد، زمین که از بارِ بی‌اندازه در رنج بود، صد یوجَنَه فرو رفت...».
آیا این همان توصیف «وَر»، که بیشتر ایرانشناسان آن را پناهگاه زیرزمینی پنداشته‌اند، است یا آنکه کنایه‌ای از گزارش «گسترش» رخ داده در بندهای ۱۱، ۱۵ و ۱۹ فرگرد دوم وندیداد می‌باشد؟

۱۹-۱۵-۱۱ آنگاه جم این زمین را گشاد کرد (فراخی بخشید...)
با نگاه به دنبالۀ متن، می‌توان به نتیجه‌ای درخور دست یافت:
«زمین که همۀ اعضایش از درد رنجه بود ...، اندوهناک در پی پشتیبانی ناراجَنَه، پیشرو خدایان، برآمد ... گفت، به لطف توست ... که من توانسته‌ام در جای خود به مدتی چنین دراز بمانم ... بر توست (...) که مرا از این بار رهایی بخشی. (...) پس لطفت را بر من بگستران».
در اینجا، همخوانی چشمگیری میان این بخش و بندهای ۱۰، ۱۴ و ۱۸ گزارش فرگرد دوم وندیداد دیده می‌شود. یعنی از ایزد موکل زمین (ناراجنه، سپندارمذ)، برای فراخی یاری می‌جوید.
۱۸-۱۴-۱۰ آنگاه جم ... چنین گویان:
... ای سپندارمذِ فریده؛ فراز شو و خود را بگستر برای بُردن (چار)پایان و ستوران و مردمان.
(سپندارمذ: ایزدبانوی زمین؛ فریده: دوست داشته شده)

بنابراین، همچنان با مفهوم گسترش روبرو هستیم. اما نکته اینجاست که در متن هندی، عبارت «زمین ... صد یوجَنَه فرو رفت...» چه مفهومی دارد؟
می‌دانیم که بر خلاف باور عمومی، گسترش دوران «جمشید» در اصل از سرزمین‌های جنوبی البرز آغاز شده است. زیرا گزارشی که نشان دهد «جم در پسِ نهادن پیکر تهمورث در استودانی بر فراز البرز، آن ناحیت را رها کرده و به سوی اپاختر رفته است»، در دست نیست. (تهمورث به دست اهریمن در نشیب البرز بر زمین خورد)
مطابق همین بخش از فرگرد دوم، گسترشِ موصوف همچنان در پشتۀ فلات ایران به سوی جنوب در جریان است.

۱۸-۱۴-۱۰ آنگاه جم فراز شد به روشنی‌ها به نیمروز به راه خور...
(زمانی که در نیمکره شمالی، در هنگام نیمروز به سوی خورشید برویم، رهسپار جنوب هستیم)

از سویی، با توجه به اینکه رخدادهای دوران جمشید در زمانی پیش و نیز هنگام و اندکی پس از واپسین یخبندان زمین روی داده است، پس این زمان باید میانِ «پیش از ۱۸۰۰۰» تا «پس از ۱۷۰۰۰» سال پیش بوده باشد.

فرگرد دوم وندیداد، بند ۲۲:
... بر هستی «اَستومند» بد زمستان‌ها رسند، پس زمستان سخت مرگ‌آور؛ بر هستی اَستومند بد زمستان‌ها رسند، پس پُرسَنِش که برف‌ها بارد به بلندترین گَریوه‌ها به بَشن‌های اَرِدوی.
(اَستومند: گیتَوی؛ سَنِش: برف؛ گریوه: کوه؛ بَشن: بلندی)

به هر روی، اینجاست که گلایه‌مندیم «آن اندازه از کُنه تاریخمان به دور افتاده‌ایم...». زیرا شاید برخی، همین اشارۀ «زمین ... صد یوجَنَه فرو رفت...» را نیز تاییدی بر ساخت «پناهگاه زیرزمینی» بدانند!

اما آنچه رخ داده، رسیدن این جمعیت‌ها به سرزمین گسترده‌ای در بخش‌های جنوبی فلات (کف خشکیدۀ خلیج فارس) بوده که به روشنی پَست‌تر از پهنۀ فلاتِ پشت سر گذاشته، به شمار می‌آمده است. (نمونۀ چنین جهان‌های زیرین را در استوره‌های اژه‌ایی نیز شاهد هستیم، که در آن آشیل به جهان مُردگان برده شده و در «آب جاودان» رویین می‌شود)
در اینجا تطبیق دو سند ایرانی و هندی به ما کمک می‌کند، تا دچار نگاه یکجانبه به اسناد نشده و ره به خطا نسپاریم.

 

 

در بندهش می‌خوانیم، «جَمکَرد را گوید که زیرِ زمین و به نهفتگی خانه‌ای ساخت...». (ترجمۀ بهار، ۱۳۹۰، ۱۳۸)

در مینوی خرد نیز آمده است، «وَر جمکرد در ایران‌وج زیرِ زمین ساخته شده است...». (ترجمۀ تفضلی، ۱۳۹۱، ۶۹)

جدا از بررسی متون «پهلوی» مربوطه، تا که بدانیم نیّت اصلی نگارنده چه بوده و مترجمی که همواره نگاهی خاص در این باره دارد، آن را چگونه ترجمه کرده است؛ این مطلب، می‌تواند گونه‌ای ذهنیت نیز نزد خواننده پدید آورد که گویا سخن از ساخت سازه‌ای زیرزمینی در کار است!

اما با بررسی زمان رخدادها و بوم‌نگاری گستره‌ای که در متن نوشتار بدان پرداخته شد و نیز نگاه به بندهای ۳۸-۳۳ فرگرد دوم وندیداد، درمی‌یابیم ویژگی‌های نامبردار نمی‌تواند نشانگر یک سازۀ واحد و محدود در زیر زمین باشد.

۳۳ آنگاه جم، وَر را کرد به درازی میدان به هر یک از چهار یک‌ها. بدانجا تخم ببُرد از (چار)پایان و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و آتشان سرخِ سوزان. آنگاه جم، وَر را کرد به درازی میدان به هر یک از چهار یک‌ها برای نشیمن کردن نران، به درازی میدان به هر یک از چهار یک‌ها گاوستانِ گاوان را.
۳۴ بدانجا آب فراتاخت به راهی به درازی هاسَر. بدانجا مَرغ‌ها بایستاند همیشه زریون همیشه خورده زیان‌ناپذیر(؟). بدانجا «مان»‌ها بایستاند و «کده» و فراز اشکوب و فروار و پیرامون فروار.

(زَریوَن [زَرگون در پهلوی]: سبز، گیاهِ تر و تازه؛ مان: خانه و اصطبل؛ کده: کنده، دستکند، صُفّه؛ فروار: خانه یا کوشکی که اطرافش باز باشد*/ فرهنگ مکنزی)
*قابل توجه اکثریتی که بر فرض «زیرزمینی بودن» وَر جَمکرد پای می‌فشارند!

(...)۳۶ بدانجا از همه گیاهان (ناخَشَبی) تخم ببُرد که هستند به این زمین بلندترین و خوشبوترین. بدانجا از همه خوال‌ها تخم ببُرد که هستند به این زمین خوردنی‌ترین و خوشبوترین. آن‌ها را کرد دوگانه (آمیخته)، زیان‌ناپذیر (جوانه؟، حفاظت‌شده؟)، همه را تا آن نران در وَر «مان»‌ها هستند*.
(خَشَبی: چوبی؛ خوال: خوردنی، خوراک [در متن پهلوی، مانند خرما]، خوالیگر: آشپز)
*گرده‌افشانی مصنوعی، آمیزش آزمایشگاهی، گُشَن‌گیری دستی.
(...)۳۸ فرازترین دیه را نُه پل کرد، میانی را شش، پایین‌ترین را سه. به فرازترین پل‌ها از نران و مادگان تخم ببُرد، به میانی ششصد، به پایین‌ترین سیصد...

همچنین در بندهش آمده است:

«... گور و وَر جمکرد میان پارس است، به سَرواگ. چنین گوید که جمکرد زیر کوه چمگان است...».(ترجمۀ بهار، ۱۳۹۰: ۱۲۸)

مهرداد بهار چنین انگاشته که، منظور نویسنده «پاسارگاد» و «تخت جمشید» بوده است.

اما باید دانست، گذاردن نام «جمشید» بر کاخی در سرزمین پاسارگاد (تخت جمشید)، دور از حکمت نیاکان نبوده است. گویا خاطره‌ای کهن در ذهن ایرانیان بر جای بوده که خاستگاه «جم افسانه‌ای» و سازۀ نامورش را جایی در جنوب فلات ایران می‌انگاشته‌اند. با دانستن این مطلب که نام کهن دریای جنوبی کشورمان «پِرِثو-زرَیَه» به معنای دریای پَرَشی (پارس) و کف آن نیز دیرگاهی به دوران یخبندان خشک بوده است، پس نسبت دادن سازه‌ای نوتر در سرزمین مجاور، به نام جم، چندان نامرتبط نمی‌نماید.

در همین باره مسعودی نیز در مروج‌الذهب پس از ذکر اینکه پادشاهی تهمورث تا وقتی بمرد سی سال بود، آورده است: «پس از او برادرش جمشید به پادشاهی رسید و او مقیم فارس بود...».(مسعودی، ؟: ٢١٨)

همچنین می‌دانیم، جایگاه داییتی در متون اوستایی و پهلوی، کنار یک رشته‌کوه (گئیری) است. بنابراین اشاره به «زیرِ کوه چمگان» می‌تواند مگر کوهی که پارسه بدان پشت کرده است، «پهنه‌ای در بخش کهین زاگرس جنوبی» را مراد نماید.

در دنباله، این پاره از حماسۀ مهابهارته را مرور می‌کنیم:

«... سنگینی بار بر من چیره شده است، و اکنون بیش از این دیگر نمی‌توانم خود را نگاه دارم...».

این بخش به جز بازآفرینی خاطرۀ رویداد وصف شده در بندهای ۸، ۱۲ و ۱۶ فرگرد دوم وندیداد، ما را به یاد بند ۲۳ از همان سند می‌اندازد:

۲۳ از سه ایدر، ای جم، آفریده(گان) برسد: آنکه هست در بیمگین‌ترین جاها، آنکه هست در بلندی‌ها بر گَریوه‌ها، آنکه در ژرفی‌های رودها در کنده‌مان‌ها.
(گَو=گئو: آفریده، جاندار؛ در این بند، واژۀ «گوسفند» همانند بند ٢۴ به کار نرفته است)

گویا از اینجا داستان «یمَه» در سند هندی پایان یافته و سرگذشت «تریتون»، که البته اسناد بازماندۀ ایرانی دربارۀ این بخشِ آن خاموشند، با تفصیل آغاز می‌گردد.

در دنبالۀ سند مهابهارته می‌خوانیم:

«ویشنو (می‌گوید) نباید بترسی ای زمین رنجدیده و حمل‌کننده همۀ گنجینه‌ها، چنان کنم که تو سبک شوی ... لومَشَه گفت: او (ویشنو) زمین را که کوه‌ها همچون گوشوارۀ آن است، بدینگونه رها کرده، ناگهان به شکل گرازی در آمد که یک دندان پیشین داشت و درخشندگیش افزون از اندازه بود، ... آن ناحیه از نظر حجم آماسیدن گرفت. (...)، آنگاه آن موجود ... زمین را با تنها دندان تابان خود برگرفته، آن را صد یوجَنَه برکشید».

در نمادشناسی ایرانی، گراز درخشان یادآور خورشید است. بهرام نیز از مهم‌ترین ایزدان است که گاه به شکل گراز تیزدندان نمایان می‌شود. واژۀ بهرام در اوستا به صورت ورثرغن، در پهلوی ورهران و به معنی پیروزی آمده است. در فرهنگ ایرانی، بهرام بر هر گونه بدی پیروز می‌شود. او فرشتۀ پیروزی و زاده آتش است. بهرام خدای جنگ و یکی از تجلیات او به صورت گراز در کنار ایزد مهر است. مهر در آیین‌های ایرانی در جایگاهی پایین‌تر ازاورمزد قرار می‌گیرد و از آفرینش‌های او پاسداری می‌کند. او خدای پیمان است و نظم و راستی را نگاهبانی می‌کند.

ایزد بهرام در بهرام‌یشت (بند ١۵، کرده چهارم) چنین توصیف شده است: «بهرام اهوره‌آفریده، پنجمین بار به کالبد گراز نرینه تیزچنگال و تیزدندان و تکاور به سوی او روی آورد ... گرازی که به زخم بکشد، گراز خشمگینی که بدو نزدیک نتوان شد، گراز دلیری با چهره خالخال که آمادهٔ جنگ است و از هر سو بتازد. بهرام اهوره‌آفریده اینچنین پدیدار شد».(دوستخواه، ١٣٨۵: ۴٣۴)

همچنین برای روشن شدن بیشتر موضوع، نگاهی به بخشی از استورۀ پوزیدون می‌اندازیم:

«پوزیدون فرمانروای آب‌ها، در میان بزرگترین اقیانوس تحت فرمانروایی خود، جزیره‌ای را بنا می‌کند ... تریتون به همراه پدر و مادرش (پوزیدون و آمفی‌تریت)، در کاخی طلایی در ژرفای دریا می‌زیست. او سوار بر اسب‌های دریایی، بر روی امواج دریا حرکت می‌نمود و یک صدف با خود حمل می‌کرد که به امواج دریا می‌زد، تا آن‌ها را آرام سازد». (تریتون: ثرَیَ‌تئونَه، فریدون)

در ریگ‌ودا، «ویشنو» ایزد نرینه و نماد نیروی آفتاب است که در سه گام، از هفت ناحیۀ جهان می‌گذرد ... او جنبۀ نفوذگر خداوند است. در پورانا آمده که رنگ وی ابرهای «آبی تیره» است، و یک برگ نیلوفر آبی، یک گرز، یک صدف حلزونی و یک حلقه دارد. در ویشنو-سهاسراناما آمده است، «او بر اقیانوس‌ها تکیه زده و آفرینش را استوار می‌دارد».
نکتۀ پنهان در متن این حماسه (مهابهارته)، آنجاست که از جایگاه نخستینِ ویشنو سخن می‌گوید:
«او (ویشنو) زمین را که کوه‌ها همچون گوشوارۀ آن است، بدینگونه رها کرده، ... آن ناحیه از نظر حجم آماسیدن گرفت...».

دو رشته‌کوه، فلات ایران را در بر گرفته است. (البرز و زاگرس) همچنین می‌دانیم که در زمان درگیری‌های دوران جمشید، فریدون در دماوند و نزد کاتوسیان نمو می‌یافت. (گذران دورۀ کودکی برای دوری از نابودی) آنگاه فریدون در جنوب فلات ظاهر می‌شود (ازدواج پسرانش با دختران سرو)، و سپس رویداد پر شدن خلیج فارس و بازگشت جمعیت از کف آن به درون فلات رخ می‌نماید. (حضور فریدون در پیشانسه)

 

بنابراین می‌بینیم، حماسۀ مهابهارته با اشاره‌ای ضمنی و کوتاه به ناهنجاری‌های رخ داده (دوران ضحاک) و گذر از دوران جمشید، دنبالۀ داستان را در قامت فریدون (ویشنو) دنبال می‌کند.

اینک یخبندان به پایان رسیده و خلیج فارس از سوی تنگۀ هرمز در حال پر شدن است. اشاره به کاخ زیر آبی، داشتن صدف دریایی، تکیه بر اقیانوس‌ها و تفاسیری اینچنین نیز در پیوند با همین رخداد است.

و اکنون نگاهی به شگرف‌ترین اشاره در متن حماسه:

«او (ویشنو) ... (زمین) را صد یوجَنَه برکشید».
(هر یوجَنَه=یک گام/ یوجیست پهلوی، صد گام: برابر با ژرفای بیشینه در خط مرکزی کف خلیج فارس)

یعنی مردمانِ دوران سه‌بهرگی، دوباره با گرمتر شدن هوای فلات ایران و ترکِ ناگزیر پهنۀ کف خلیج فارس، راه سرزمین‌های شمالی را در پیش گرفته و از آن زمین کمابیش پَست، راهی پشتۀ فلات می‌شوند.

درخور یادآوری است که، پس از گسترش به سوی جنوب، دیگر در استوره‌ها اشاره‌ای به پیوند میان جمشید و البرز دیده نمی‌شود. از سویی، در سندهای گوناگونِ مربوط به این زمان، پیوند شگرفی میان نام جم و بابِل (کنایه از سرزمین‌های جنوبی) به چشم می‌خورد. (بابِل کهن در بهشت عَدن) (۲)

اما، در دورۀ سه‌بهرگی که این مردمان دوباره به سوی شمال (درون فلات) بازمی‌گردند، نام فریدون نیز مانند تهمورث، پیاپی در پیوند با البرز آمده و در پیشانسه (دشتی میان وَرِنَه و کابل) دلاوری‌ها می‌کند.

در بخش‌های پایانی متن حماسۀ مهابهارته می‌خوانیم:

«... و زمین که اینگونه برکشیده شده بود، تلاطم سختی را سبب شد ... نه آسمانیان توانستند در آرامش به سر برند و نه مردمان ... (ای برهما) ... جنبندگان و ناجنبندگان، ناآرامند، حتی اقیانوس‌ها را رنجیده می‌یابیم ... برهما پاسخ داد: ای نامیرایان؛ از اسورَه‌ها در هیچ موضوعی یا جایی نترسید ... این آشفتگی در آسمان‌ها، نتیجۀ نفوذ آن موجود برجسته‌ای است که روح در همه جا حاضر و جاودانه است، ... این هیجان از آن رو حاصل گشته که زمین به بالا کشیده شده است...».

اشاره به تلاطم «آسمانیان و مردمان»، این بار یادآور بند ۲۱ از فرگرد دوم وندیداد است که «ایزدان مینوی» و «بهترین مردمان»، البته پیش از زمان بروز سرما در این متن، خطاب قرار می‌گیرند.

۲۱ انجمن فراز بُرد دادار اهورمزد با ایزدان مینوی در ایران‌وجِ سروده به بِه‌دایتی.

انجمن فراز بُرد جمِ شید خوب‌رمه با بهترین مردمان در ایران‌وجِ سروده به بِه‌دایتی...

و اما، تلاطم «جنبندگان و ناجنبندگان ... حتی اقیانوس‌ها» نشانگر پیوند این استوره با استورۀ میان‌وند اژه‌ایی است:

«پوزیدون ... (اطلس) را میان آب‌ها بنا می‌کند تا آن را به معشوقه‌اش (کلیتو) اهدا نماید ... گفته می‌شود، سرزمینی که اطلس در آن بنا شد در طی سال‌ها مردمان زیادی در آن در آرامش و صلح زندگی می‌کردند ... سال‌ها بعد، مردمی در اطلس دچار وسوسه و آز نسبت به پادشاهی پوزیدون شدند و سعی در نابودی او کردند ... پوزیدون نیز که با مرگ معشوقه‌اش بسیار خشمگین شده بود، مردم اطلس را تنبیه می‌کند و این شهر را به همراه همۀ جزیره و ساکنانش به اعماق دریا می‌کشاند و غرق می‌کند». (۳)

همچنین، اشاره به «اسورَه‌ها» (اهوره‌ها)، نفوذ آن روح والا (ویشنو، تریتون) و بالا کشیده شدن زمین، همگی حکایت از تایید تفسیر ارائه شده از متن این حماسه، در نوشتار پیش روست.

در پایانِ این بخش از حماسه نیز گویا با مشخصات سرزمین موصوف روبرو هستیم، که البته اکنون چیز زیادی از آن نمی‌دانیم. بی‌گمان گشوده شدن راز این بخش‌ها، همانا به فروزندگی چراغ کم‌فروغ امروزینِ روایت‌های ما یاری خواهد رساند.

«بروید ... در آنجا او را آرمیده در (باغ‌های) نانَندَه خواهید یافت. در آنجا سُوپَرنَه [گَرودَه] پرشکوه و شایستۀ بزرگداشت را می‌توان دید ... بر سینۀ آن موجود والا (ویشنو)، به راستی جواهر شری‌وَتسَه را می‌توان دید...».



پی‌نویس:

۱- اصطلاح «سانسکریت متون ودایی» فقط برای متون وداها استفاده می‌شود. برای بقیۀ متون نیز اصطلاح «ادبیات سانسکریت» به کار می‌رود. مهابهارته جزو ادبیات سانسکریت، و سانسکریت ودایی کهن‌ترین شکل آن است. (مانند گاهان ایرانی) زبان سانسکریت نیز مانند اوستایی (کهن و نو)، دوره‌بندی دارد. اما روی هم رفته، اصطلاح ادبیات و متون سانسکریت را می‌توان برای همۀ متون هندی به کار برد. بنابراین در اینجا این آگاهی وجود داشته که «حماسۀ مهابهارته» به طور خاص جزو اسناد ودایی محسوب نمی‌شود، و تنها به دلایلی نام این نوشتار چنین برگزیده شده است.

٢- Tower of Babel

۳- بنا بر نوشتۀ افلاطون در رساله‌های تیمائوس و کورتیاس، داستان شهر گمشدۀ «آتلانتیس» نخست برای کریتیاس (گویا از اهالی جزیرۀ کرِت/ سرزمین پرسئوس) و سپس از او برای یک کاهن مصری و آنگاه برای سیاستمداری به نام سولون بازگو شده و بدین سان به افلاطون رسیده است. افلاطون می‌آورد: زئوس، توفانی بر آن‌ها نازل کرد که قابل تصور نبود.



کتابنامه:

- دادگی، فرنبغ، بندهش، ترجمۀ دکتر مهرداد بهار، تهران، انتشارات توس، ۱۳۹۰
- مینوی خرد، ترجمۀ احمد تفضلی، تهران، انتشارات توس، ۱۳۷۹
- اوستا، به کوشش دکتر جلیل دوستخواه، انتشارات مروارید، ۱۳۷۰
- کریستن‌سن، آرتور، نخستین انسان و نخستین شهریار، ترجمۀ ژاله آموزگار-احمد تفضلی، نشر چشمه، ۱۳۹۳
- مقدم، محمد، داستان جم، سازمان انتشارات فروهر، ۱۳۶۳
- رادیو صدای امید، برنامۀ ایران‌وج، ۱۳۹۴، دکتر آزاده احسانی
- دانشنامه آزاد، ویکی‌پدیا، ۱۳۹۵ (ویشنو)
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%DB%8C%D8%B4%D9%86%D9%88



برگرفته از ماهنامه فروهر، شمارۀ ۴٧٢، آذر و دی 1395؛ مهرداد معمارزاده طهران

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه