شعر
بزرگداشت مقام فردوسی
- شعر
- نمایش از شنبه, 08 آبان 1389 13:36
- بازدید: 4688
ادیب برومند
استاد ادیب برومند ، شاعر ملی ایران به مناسبت بزرگداشت مقام فردوسی “شعروارهای” سروده اند؛ این اثر ضمن بزرگداشت مقام شامخ فردوسی ، سرمشقی برای علاقه مندان به شعر نو نیزمی باشد. امیدواریم با نشر این اثر گامی کوچک در جهت اشاعه هنرواشعار میهنی این شاعرملی برداشته باشیم.
فردوسی
به باژتوس
طفلی زاد ازمادر
نژادش همچوقلبش پاک
همانا تحفه افلاک
ببالید اندرآن آبادی وشد سروری
با طبع اتشناک
به پویش رهروی چالاک
به کارکشتورزی بود دهقانی به نازونعمت آسوده
به ناپاکی وناپاکیزگی دامن نیالوده
به دانش جان ودل بسته
زهرآلودگی رسته
پس ازدیرین زمانی کوشش وتحصیل دانش ها
تفکردرزبان و پرسش اوضاع و کاوش ها
چوشیری با غرورشیرمردان
ازکنام خویش بیرون شد
زوضع خاستگاهش دل پرازخون شد
بغرّّید ازسرخشمی که او را چاره جوی ناروائی کرد
مصمم در طریق رهگشایی کرد
بخواند ازدفترپیشینیان
رازدلاورمردی وگردنفرازی را
زاحوال نیاکان راه ورسم بی نیازی را
برآن شد تا به جسم ملتی افسرده جان بخشد
به روح مردی محنت زده تاب وتوان بخشد
بگیرد انتقام ازدشمن ایران
بپاسازد بنایی نو به روی خانه ای ویران
قلم بگرفت وآغازسرودن کرد
سپس ادراک بودن کرد
بگفت ازسرگذشت پهلوانان وجوانمردان
سخنها دلکش وشیرین
زرازبودن و با سرفرازی زیستن بسرود
هزاران نکته رنگین
بگفت ای خلق ایران روزگاری این چنین بودید
به حشمت فرمان آرای جهان تا حد«چین» بودید
به داد و دانش و فرزانگی فخرزمین بودید
بپا خیزید وازسستی بپرهیزید
به بد خواهان درآویزید
مگرگردید دامنگیرتان ازعارفی صاحب نفس نفرین
مگرازیاد بردید آن شکوه وشوکت دیرین
که از سرحد چین تا مصردرزیرنگین کردید
سراسرکشورایران چوفردوس برین کردید
چرا شوق سرافرازی وعزت درشما گم شد
چرا درجنگتان اسب رشادت عاری ازسم شد
چرا خاکسترنسیان فرو پوشیدآتش را
چه آتش آتشی کاندردل پاکان و دینداران فروزان بود
زرقصان شعله هایش دشمنان را دل گدازان بود
چه شد آتشگه بُرزین
چه شدآذرگشسب وآن همه آذین
کجابردند سروکاشمررا آن بداندیشان ؟
که بود ازاهرمن زادان دون فرمانده ایشان !
چوبردند آن مهین فرش بهارستانتان را گو کجا بودید؟
چرا درپای یک قوم بیابانگرد سرسودید؟
چرا ازدست دادید آن همه نیرو؟
چرا بیگانگان را ره نبستید آخر ازهرسو؟
چرا آتش زدند اینان به هرجا یک کٌتب خانه؟
به علم وفضل و دانش جمله بیگانه!
شما بودید شاهد این همه وحشی گریها را !
چرا درهم نکوبیدید این سان بربریها را؟
به غارت مالتان بردند !
به ساغرخونتان خوردند!
به مرد وزن اسارت بار کردند آن تبه خویان!
گرفتند از برای بردگی آزادمردان را سیه رویان !
شما را راست گویم کز کدامین پروز۱ فرخنده بنیادید
بگویم کزچه مام آوریلان زادید
بگویم در نکویی ها و رادی ها،مثل بودید
همی دانا به گفتن ها ، همی مرد عمل بودید
تن راحت طلب را درره تحصیل آزردید
به هرعصری زدانش بهره ها بردید
تکاوراسبهاتان درره عزّ و شرف جانانه می تازید
دراوج سربلندیهایتان نام وطن مردانه می نازید
شما راپهلوانی بود «چون رستم»
که ازبیمش گسستی زهرۀ شیر ژیان از هم
کسی کوهفت خان وحشت آلود زمان طی کرد
درخشان فتح و پیروزی پیاپی کرد
زگیووبیژن وگودرزوبهرام ارخبر دارید
چراچون مرغ زخمی سربه زیربال وپر دارید
به خویش آیید – هنرزایید
ره همبستگی هارا جوانمردانه پیمایید
ره پاس وطن پویید
سخنها را به اشعاردری گویید
بگیرید ای دلیران برسردوش ان درفش کاویانی را
ز سر گیرید دورٍ سربلندیها وعهد کامرانی را
بگیرید انتقام ازترک وتازی جمله تنگاتنگ !
به شمشیرارنشدکاری، سلاح آرید از فرهنگ !
زبان پارسی راهمچنان آداب ملی پاس باید داشت
ز بهرکندن هرزه گیاهان داس باید داشت
به روح پاک رستم می خورم سوگند
بس است این بردباریها
بس است این ناگواریها
بس است این توسری خوردن
زشلاق ستمکاران تن آزردن
حکومتها ستم پرور
سپه داران خیانتگر
شماچون میش سردرپیش وٌ
بس گرگان خون آشام درمنظر
بجنبیدآن چنان چابک
به رویاروی طوفانها
که ازهرظالم دون
برکنیدازبیخ بنیانها
۱ – نژاد