شعر
صدام، آیینه عبرت- سرودهٔ توران شهریاری (بهرامی)
- شعر
- نمایش از دوشنبه, 31 شهریور 1393 06:26
- بازدید: 4805
سرودهٔ توران شهریاری (بهرامی)
شگفتا ز زیر و بم روزگار سرانجام صدّام* شد خوار و زار
همان مرد خودکامه خودنگر همان سلطهپرداز بیدادگر
همان شیر پوشالی ناتوان که پنداشت خود را هژبر زمان
همان رهرو راه آز و جنون که هرگز نشد سیر از مرگ و خون
همان بعثی گمره بدسرشت که جز جنگ و بیداد و نفرت نکشت
همان ببر از کاغذ انباشته که دُم بهر ترساندن افراشته
همان کس که گهگه چو بگشود لب بگفتا منم قهرمان عرب
بزد بارها لاف از برتری پی شهرت و کسب نامآوری
سرانجام آن منجی قهرمان ترحم برانگیز و آشفته جان
عیان گشت با روی و موی پریش نهان کرده رخ زیر انبوه ریش
همان کس کز او ریخت خونها به خاک چو موشی بیامد برون از مغاک
چنان شد عوض چهر آن زشتخو که پنداشتی نیست صدّام، او
شگفتا از آن بت ز خود ساختن شگفتا از آن گونه خود باختن
ابر قدرت سلطه و زور و زر به همراهی همرهان دگر
پی سود خود آن زمان در جهان عَلم کرده صدّام را ناگهان
که تا جنگافزارها بیدرنگ فروشند از بهر تسلیح و جنگ
کزین راه یابند سود کلان بلی سودها بود در آن نهان
چنین شد که صدام بهر نبرد تجاوز به ایران همسایه کرد
چه سوز و گدازی برانگیخت او چه خونها در ایران زمین ریخت او
چه دلها که از مرگ فرزند خَست بسا کس به سوگ جوانش نشست
چه رزمندگانی که جان باختند ولی بر تجاوزگران تاختند
دلاور جوانان شور آفرین پی حفظ ایران و ایران زمین
نهادند جان بر کف خویشتن که جاوید و پاینده ماند وطن
چه بسیار آزاده گردید اسیر فتادند زندان، هزاران دلیر
بسی پور مام وطن دیده بست که ایران نبیند ز دشمن شکست
به دلخواه آن مردک سلطه جوی بسی بیگنه کشته شد از دو سوی
دریغا حلبچه به دلخواه او بشد با غمی جانگزا روبهرو
ز راه تکبر بگفتا بسی منم فاتح دیگر قادسی
شگفتا که آن خودسر خودستا به پایان به خواری در آمد ز پا
هر ایران ستیزی به فرجام کار از ایرانستیزی شود شرمسار
که فرهنگ ایران زمین جنگ نیست تجاوز در این ژرف فرهنگ نیست
پس از آنکه صدام در جنگ باخت به همسایهی دیگرش نیز تاخت
ولیکن از آن باز طرفی نبست به صدام از آن جنگ آمد شکست
فزونتر ز سی سال آن تیره دل که تاریخ باشد ز نامش خجل
دل خلق بیچاره را ریش کرد بسی ظلم با ملت خویش کرد
بسی گور جمعی که پیدا شدست سیه کاری او هویدا شدست
حقوق بشر را فرامش نمود دلش را به خودکامگی خوش نمود
هر آنکس کند پشت بر ملتش بلرزد ز بن پایه قدرتش
بسی آشیان را که بر باد داد بسی بستگان را به جلّاد داد
ولی حزب بعثش به فرمان او در آن سالها شد ثناخوان او
چو بعثی و تکریتی آنان بُدند به او بر سر مهر و پیمان بُدند
در آن سالها قدرت و زور و زر شد از چند تن بعثی سلطهگر
دگر ملت دردمند عراق ز خودکامگی طاقتش گشت طاق
ایر قدرت زور هم بیدرنگ به تدریح سر داد فریاد جنگ
همانکس که پرورد او را به مهر به هنگام خود سخت از او تافت چهر
همانکس که وا داشت او را به خون ورا کرد در وقت خود سرنگون
دو قدرت در این راه با هم بساخت دگر سازمان ملل رنگ باخت
پی نفت بس کارها میشود به راهش چه پیکارها میشود
سیاست در این راه شد رهسپار ورا بوده و هست با نفت کار
در این باره اندک اشارت بس است سر رشته در دست دیگر کس است
شنیدم که پیر جهاندیدهای جهاندیده دانای فهمیدهای
بگفتا به آزرم و فرزانگی که اینست پایان خودکامگی
مدائن غریبانه فریاد زد خروشید و از سوز دل داد زد
چه آثاری از موزه یغما برفت که بر آن هزاران دریغا برفت
از آشور و بابل، ز ایلامیان ز اشکانیان و ز ساسانیان
بگردید تاراج بس یادگار دریغا ز صدام ناپخته کار
از آن سو خروشید اروند رود بر آن آبهای خروشان درود
ٍکه با چشم عبرت به صدام بین بُود حاصل سلطهجویی همین
هر آنکس که در بند خودکامی است سزاوار فرجام صدامی است
* صدام پس از دستگیری در 24 آذر زندانی و پس از چندی محاکمه و در پی آن تیرباران گردید. این شعر پس از دستگیری صدام سروده شد.