پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی ادبیات بعد از حافظ در گفتگو با دکتر محمد‌علی اسلامی ندوشن - 1

ادبیات

بعد از حافظ در گفتگو با دکتر محمد‌علی اسلامی ندوشن - 1

برگرفته از روزنامه اطلاعات

 

اشاره: مطالب پیشین این بحث، در برخی از شماره‌های قبلی ضمیمه فرهنگی چاپ شده است. اکنون ادامه این بحث را پی می‌گیریم که به جریان شعر و ادب فارسی بعد از روزگار حافظ می‌پردازد.

* شما جریان بعد از حافظ را چطور مى‏بینید؟

بعد از حافظ نوعى شیب ایجاد مى‏شود. البتّه شاعرانى قابل توجّه مثل‏ جامى هستند و بعد هم سبک هندى به وجود مى‏آید و گویندگانى چون بیدل وصائب و عرفى به عرصه مى‏رسند و اینها هر کدام از جهاتى قابل توجّه‏اند، ولى‏دیگر آن فکر و بیان شاخص که تا زمان حافظ و در چند شاعر دیده مى‏شود، در دوران بعد از حافظ به آن صورت دیده نمى‏شود. هر یک از این شاعران جایگاه خود را دارند، ولى کاملاً محسوس است که ‏شعر فارسى روى یک شیب جریان پیدا مى‏کند.

* علّت موضوع چه چیزى مى‏تواند باشد؟

علّت موضوع این است که گذشت زمان تغییراتى در پى دارد. یعنى باعث ‏مى‏شود که آن سرچشمه‏هاى فکرى که زایاننده هستند، کم‌بنیه و کم‌مایه بشوند. مى‏دانیم که سه شاعر بزرگ ایران به دوران مغول مربوط مى‏شوند: مولوى و سعدى‏و حافظ. دوران مغول، دوران مصیبت‏بار و منحط جامعه ایرانى است. در این دوره‏ بلایاى سخت بر مردم ایران نازل شد، ولى سرچشمه‏هاى فکرى نخشکید و به این‏ جهت توانست این سه شاعر را در این دوره پدید آورد. و به همین جهت هم، یکى از پربارترین دوره‏هاى زبان فارسى به شمار مى‏رود.

موضوع برمى‏گردد به اینکه یک دوران تا چه اندازه فکرانگیز و اثرانگیز باشد. دوران قبل از حافظ این خاصیت را دارد، ولى دوران بعد بنیه و نیروى خودش را از دست مى‏دهد. بازمانده نیرو در حافظ، به کار مى‏افتد و بعد از او دیگر آنچه بتواند منشأ آثار بزرگ فارسى بشود، فروکش کرده. بنابراین، روى بدنه تکرار‌گویى مى‏افتد.

* این حرف شما آیا در مورد جامى هم صادق است؟

جامى شاعر مهمّى است، ولى بیشتر حرف‏هاى مولوى و نظامى و دیگران را تکرار مى‏کند.

* ما بعد از آن شاهد رو آمدن سبک هندى هستیم.

سبک هندى کوشش دارد که تغییرى در مسیر شعرى ایران ایجاد کند و تازگى‏هایى به وجود بیاورد. چون شاعران آن عهد مى‏دیدند که مردم از مکرّر‌گویى ‏خسته شده‏اند. آزمایش‏هایى در زمینه شعر مى‏کنند و جریان قدرى عوض مى‏شود، ولى به نظر مى‏رسد که چندان مورد قبول طبع ایرانى قرار نمى‏گیرد. کششى که لازمه‏ شعر است تا بتواند ذهن ایرانى را به طرف خود بکشد، در سبک هندى نبوده است.

* مشکل سبک هندى چه بود؟

پیچیدگى خاصّى که در آن است. این سبک هندى یا اصفهانى قدرى از پیچیدگى اندیشه هندى در خود دارد، و به همین جهت آن را به این اسم نامیده‏اند. این سبک به مزاج فارسى‏دان‏هاى هند بیشتر سازگار آمد و نیز بیشتر در افغانستان‏پسند افتاد. آنها بیشتر از ایرانى‏ها به آن رغبت دارند. در هر حال این سبک در ایران ‏بیشتر به صورت تفنّن نگریسته شده است. البتّه در سبک هندى تک‌بیت‏هاى ‏خوب و ظریفى دیده مى‏شود، ولى در مجموع عناصر لازم براى قبول خاطر ایرانى‏ را در خود نداشته است.

* اگر ما از بیرون از ایران نگاه کنیم، ترکیب شعر فارسى تا حافظ و بعد از حافظ قدرى معمّاگونه به نظر مى‏رسد. ادبیّات فارسى از اوجى به نام فردوسى‏ شروع مى‏شود، به مولانا منتقل مى‏شود و بعد به سعدى و حافظ مى‏رسد. همه ‏این چهار شاعر قلّه‏اند و هیچکدام کم از دیگرى ندارد. یک جریان پر‌بنیه و نیرومند تکرار مى‏شود و رو به صعود مى‏گذارد و در حافظ به زیبایى ممکن ‏مى‏رسد، هرچند که بگوییم مضمون نو نیست. بعد یک دفعه داستان شعر افت‏ مى‏کند. از نگاه بیرونى این کار شبیه معمّاست و حتماً باید دلیلى در کار باشد.

درجه زایندگى زمان این اتّفاق را پیش مى‏آورد.

* آیا یک دفعه؟

بله. هر چه مى‏بایست گفته شود، در آن چند تن گفته مى‏شود و آنگاه نوعى ‏احساس خستگى در استعدادهاى ایرانى دیده مى‏شود و مکرّر‌گویى پیش مى‏آید. البتّه این جریان در کشورهاى دیگر هم نمود دارد. شعر در سراسر دنیا رو به تنزل ‏نهاده.

* مقصودتان از این حرف چیست؟

ببینید! شعر دوران خودش را دارد. باید با دوران خودش سازگار باشد. هرچه‏زمان جلو مى‏آید، از بُرد شعر کاسته مى‏شود و به بُردهاى دیگر اضافه مى‏گردد. در اروپا، قرن هفدهم و هجدهم اوج شعرهاى کلاسیک است. در فرانسه کرنى، راسین و مولیر هستند، در آلمان گوته و در روسیّه پوشکین... ولى هرچه زمان جلو مى‏آید، شیب دیده مى‏شود، نظیر شیبى که در ایران بعد از حافظ وجود دارد.

دنیاى جدید اقتضاهاى دیگرى دارد. شعر در واقع، حضور خودش را کم ‏مى‏کند و بر حضور آثار دیگر و هنرهاى دیگر مى‏افزاید. کم‏کم نثر جاى شعر مى‏گیرد. به طورى که قرن نوزدهم اروپا، قرن نثر است و آثار بزرگ در این زمینه به وجود مى‏آید و این روند در قرن بیستم هم ادامه پیدا مى‏کند. مقصودم این است که این حالت فرود آمدن و شیب گرفتن که در شعر فارسى ‏هست، در جاهاى دیگر هم به چشم مى‏خورد.

شعر به طرف نثر حرکت مى‏کند. البتّه در ایران گذشته نثر هیچ وقت نتوانسته جاى شعر را بگیرد، ولى اکنون نثرگسترش پیدا کرده. در عین حال، ما شاهد تنزّل شعرى هستیم. این مسئله، مسأله ‏ظرفیّت روزگار است و اقتضاى زمانه، به طورى که دورانى که ما الآن در آن هستیم، معطوف به نداى شعر نیست. ملّت‏ها و استعداد و زبان‏ها، دیگر از طریق شعرخودشان را ابراز نمى‌کنند.

زبان هنر و زبان تصویر به صورت سینما و تئاتر و امثال‏آن وارد میدان شده است و مقدارى از بنیه‏اى که صرف شعر مى‏شد، صرف این‏مسائل مى‏گردد. به این جهت، شعر در دوران ما چندان خود را در جایگاه مناسبى‏نمى‏بیند. البتّه شعر هست، ولى مانند گذشته پاسخ‌دهنده به نیاز عاطفى خواننده ‏نیست.
 

* این حرف در باب اروپا و دوران جدید شرق و غرب مى‏تواند صادق باشد، ولى بعد از حافظ مشمول این تحلیل نیست. بعد از حافظ، هنوز دوره جدید به‏شمار نمى‏رود. فرق خاصّى میان دوره حافظ و دوره جامى وجود ندارد، ولى ‏بعد از حافظ حافظى وجود ندارد و آنگونه که شفیعى کدکنى گزارش مى‏کند همین جامى از اولیّن غزل حافظ شش بار تقلید کرده است که ناموفّق است! اگربگوییم زمانه کشش نداشته، حرف درست است، ولى زمان تغییر چندانى ‏نکرده است. اگر بگوییم فرهنگ ایرانى خسته و ناتوان شده است، مسئله‏ نیازمند دلیل است و محل سؤال در ناگهانى بودن این پیشامد است. به فرض‏ هم نزول را بپذیریم، نزول سرازیر شدن از قلّه است، نه پرت شدن از قلّه. ماجراى بعد از حافظ شبیه نزول نیست، بلکه سقوط است. تنزّل نیست، افتادن‏ است و این معمّایى جدّى است.

مى‏توان گفت که یک حالت نامأنوس وجود دارد، ولى به هرحال عارض ‏مى‏شود. یک زبان، تمام نیروى خودش را در زمان معیّنى به کار مى‏گیرد و بعد دیگر بنیه ندارد.

همانطور که گفتم، زمانه کار خودش را کرده و حرف‏هاى خودش را بر زبان آورده. زمانه بعد از حافظ یک تغییر بنیادى جهنده از خود نشان نمى‏دهد که ‏لازمه‏اش این باشد که ادبیّات تازه‏اى به وجود بیاید و به کار بیفتد. زمان حرکت‏ یکنواختى را بعد از حافظ در پیش مى‏گیرد. با شیبى که در همه شئون دیده مى‏شود.

حمله مغول به ایران و نتایج آن در ایران، یک تغییر اساسى به شمار مى‏آمد که وجدان ایرانى و روحیّه ایرانى را تکان داد. اشخاصى چون مولانا و سعدى و حافظ، در واقع، محصول تکان خوردن روزگارند، امّا بعد از آن، زندگى حالت عادى ‏به خودش مى‏گیرد. دیگر کم‌کم مصیبت دوران مغول فراموش مى‏شود و دوران‏ میانه حالى پدید مى‏آید تا به دوره صفوّیه برسد. در دوره صفوّیه نَفَس شعر تقریباً گرفته مى‏شود. استعدادها در راه‏هاى دیگرى به کار مى‏افتند.

گسترش مذهب شیعه، تمام ساحت فکرى کشور را معطوف به خودش‏ مى‏کند و دیگر مجالى براى طبع‏آزمایى شعرى نمى‏گذارد. به همین علّت بود که‏کسانى که استعدادى داشتند به طرف هند مهاجرت کردند. در اینجا بازار شعر خریدارى نداشت و بازار دیگرى پیش آمد و استعدادها را جذب کرد. بنابراین، تعجّبى نیست که شعر در این دوره مقدارى درجا بزند و تعجّبى هم نیست که راه‏دیگرى در پیش گیرد و خودش را در آن به آزمایش بگذارد و این طریق سبک هندى‏ است. بعد از آن هم دیگر نَفَس بزرگى که در شعر به کار مى‏افتاد دوباره زنده نشد.

وقتى به دوره قاجار مى‏رسیم، چون مردم اشتیاقى به سبک هندى نشان ‏نداده بودند، آن را کنار نهادند و سبک بازگشت را در پیش گرفتند و روش گذشته را باز یافتند که آن هم روى تکرار‌گویى افتاد و نتوانست چیز تازه‏اى عرضه کند و بعد ازآن دیگر شعر حالت معمولى را ادامه مى‏دهد، بدون اینکه ادّعاى خاصّى داشته ‏باشد تا به مشروطه مى‏رسیم. در مشروطه شعر سیاسى شد.

* چون ما مرحله به مرحله پیش مى‏رویم، اجازه بدهید ما به همان دوره سقوط برگردیم. با تحلیلى که شما ارائه مى‏کنید، باید گفت که حمله مغول به ایران و استیلاى آن کارساز یک گشایش شده است.

من نمى‏خواهم چنین چیزى را بگویم. مسلماً اینطور نیست. یورش مغول‏خرابى‏هاى فراوان و فجایع فراوانى به بار آورد و مملکت ما را از سرزندگى روحى‏که قبل از آن داشت و از امید و شور نسبى برخوردار بود، بازگرفت و فرهنگ ایرانى‏را واقعاً تکان داد و به انحطاط کشاند و آن انحطاط تا قرن‏ها بعد نمود پیدا مى‏کند.

اما شعرهاى دوره مغول و آثار سه شاعر مهّم آن دوره که، برجاى مانده، از بنیه‏گذشته مایه مى‏گیرند. تقریباً نوحه کشور را سر مى‏کنند براى عبرت گرفتن از زندگى و تفکّرکردن و تأمل کردن. این زمانه، تلاطمى در اندیشه‏ها ایجاد کرد و موجب بیدارشدگى تأسّف‏ها، حسرت‏ها، تاثّرها و چاره‏جوئى‏ها گشت. هر یک از این شاعران‏بزرگ راهى به گشایشگاه جستند.

مولوى به طرف عرفان پربار گذشته روى برد و در دنباله سنایى و عطّار قرارگرفت. چون خودش در قونیه بود، از آسیب مستقیم محفوظ مانده بود امّا خبر جریان‏هاى موجود در ایران را مى‏شنید، پیش از آنکه دامنه‏اش به آنجا بکشد. انحطاطى که در فکر ایرانى و اجتماع ایرانى به وجود آمده بود، هنوز آسیبش از نزدیک به کسانى چون مولوى نرسیده بود.

از این طرف، سعدى هم از شعاع نفوذ خرابى‏هاى مغول خارج شد، ولى او نیز از این دوران تأثیر پذیرفت و شروع به گفتن حرف‏هایى کرد تا بلکه آن خرابى‏ها وآن دلمردگى و نومیدى‏هایى را که برجامعه ایرانى عارض شده بود، ترمیم کند. سعدى مى‏خواست با گفتارهاى نصیحت‏آمیز خود روح تازه‏اى در مردم بدمد.

صد سال بعد از سعدى حافظ مى‏آید. در این دوران همه چیز تقریباً تمام‏ شده است و ایرانى و جامعه از نفوذ تند ویرانى‏ها بیرون آمده است. خرابى‏ها آرام‏گرفته ولى رسوب و عوارض باقى است و خود را در زمان حافظ نشان مى‏دهد و برشعر او اثر مى‏گذارد. مثل این است که شعر فارسى با حافظ «خانه روشن» مى‏کند.

ببینید کار و روش هر یک از شاعران مغول‌زده داراى زمینه و علّتى است، شرایط شبیه یک دوره ماتم‌زدگى است. از این رو شاعرى مثل مولوى مى‏خواهد مردم را از مصائب زمانه منصرف کند و به طرف عالم بالا ببرد و تکیه‏گاهشان را آسمان قرار دهد چون زمین دیگر براى ایرانى‏ها حالت تسلّى بخش ندارد.

سعدى نوعى دیگر با موضوع روبرو مى‏شود. او مى‏خواهد با نصیحت کردن‏ و تسلّاى خاطر دادن ترمیمى ایجاد کند و مردم را با زندگى آشتى دهد و حافظ هم ‏در واقع، از طریق بیان واقعیّات تلخى که ایران در چند صد سال گذشته با آن روبرو بوده هم نوحه‏سرائى مى‏کند و هم امید‌دهنده است.

* اگر ما حملة مغول را نمى‏داشتیم و زندگى در صفا و آرامش بود آیا در مقابل ‏نه حافظى بود، نه مولانائى و نه سعدیى؟

فکر نمى‏کنم که چنین مى‏شد. این استعدادها به کار مى‏افتاد، منتها ممکن بودکه مجراى آنها تفاوت‏هایى بیابد. تأثیر یورش مغول در افکار این افراد اثر واکنشى‏داشته است. کسانى چون مولوى و سعدى حالت دفاعى به خود گرفتند و به‏اصطلاح کوشیدند تا به علّت مصائبى که بر کشور عارض شده بود راه بیرون شدن از تنگنا بیابند. یک نوع واکنش در کار وجود دارد.

ما در تاریخ و فرهنگ خود با اصل واکنش زیاد مواجّه مى‏شویم؛ یعنى از یک‏سلسله جریان‌هاى نامطلوب، نوعى بیدارشدگى حاصل مى‏شود و آثارى کارساز به‏وجود مى‏آید. پس مسئله واکنش هم هست.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید