سه شنبه, 13ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی ادبیات متن برنامه معرفت سعدی - متن آغازین گلستان سعدی «منت خدای را عزوجل...»

ادبیات

متن برنامه معرفت سعدی - متن آغازین گلستان سعدی «منت خدای را عزوجل...»

برگرفته از تارنگار دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

در متن آغازین گلستان سعدی است که :

منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قرب است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذاتس در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست و زبان که برآید                کز عهده شکرش به درآید
اعملوا آل داوود شکرا" و قلیل من عبادی الشکور
بنده همان به که ز تقصیر خویش          عذر به درگاه خدا آورد
ورنه سزاوار خداوندیش                           کس نتواند که بجا آورد


دکتر دینانی: شما در آغاز فرمودید که وقتی این متن را می خوانید به یاد کردکیات می افتید خیلی خوب است یکی از بزرگان علم می گوید یکی از دلایل پیشرفت من این است که هرچه بزرگ شدم پرسشهای کودکی ام را فراموش نکردم بهترین پرسشهایی که برای انسان مطرح می شود همان پرسشهای کودکی است چون هر چه انسان بزرگتر می شود اشتغالات دنیوی و وابستگی های دنیوی او بیشتر می شود ولی کودک به دلیل اینکه دلبستۀ دنیا نیست اگر پرسشی دارد ولو کودکانه است ولی عمیق است. کودک همیشه می پرسد این چیست؟ و از چیستی اشیاء صحبت می کند و بهترین سوالها و فلسفی ترین سوالها، سوال از چیستی است سوال از چگونگی، چه فایده ای دارد اینها هم سوال است اما برای زندگی است اما سوال ماهوی که از ماهیت شیء است این است که کودک همیشه می گوید که این چیه؟ و این سوال مهمی است و اگر انسان این سوالات را همراه خودش نگه دارد تا آخر همواره فیلسوف باقی می ماند و وقتی که فیلسوف باقی می ماند یعنی به اسرار هستی می اندیشد پرسشهای دوران کودکی نشانه فطرت انسان است و اگر آن سوالها زنده بماند انسان همیشه از ماهیت اشیاء سوال می کند و وقتی که از ماهیت سوال کرد تفکر آغاز می شود به هر صورت این جمله های شیخ منحصر به کودکی نیست بلکه ایام دانشگاه و فوق دانشگاه هم هست و تا آخر عمر اینها پند است و زیبایی و نه تنها در تمام عمر بلکه در تمام تاریخ این حرفها زنده است و تازه وبهاری، وبعد از چندین قرن تو گویی که شیخ اجل همین الان این جملات را فرموده و تا قرنها تازگی سخن باقی مانده و به گونه ای شیخ سخن گفته که کهنه نمی شود همه چیز کهنه می شود بعد از هفتصد سال و دگرگونی های زیادی اتفاق افتاده در این هفت الی هشت قرن ولی سخن سعدی همچنان شاداب و زنده باقی است و باقی خواهد ماند و زنده کننده، خوب اینجا جای این سوال هست که چه خصلتی در این بیان هست اصلا" بیان تسخیرکننده است و سخن از ویژگی های انسان است من این بیان را اضافه کنم که کسانی که بر اساس مطالعات زیستی و بایولوژیک یا تکامل داروینی قائل هستند و تحولات را تحول زیستی می دانند که قبل از انسان میمون است و بعد از میمون با یک جهش شده انسان، من نمی دانم که اینها چگونه جواب خواهند گفت که بیان هرگز در حلقه تکامل زیستی نیست چون سحر سخن شیخ اجل ما را گرفته اگر بنا بود بر اساس تکامل زیستی و زیست شناسانه انسان به قدرت بیان برسد پرندگان از محبت بیانی و زبانی به انسان نزدیکترند از میمون،طوطی،بلبل نزدیک تر است و میمون خیلی دورتر است اگر بنا بود که سخن دامارک یا داروین درست باشد پس باید ما از طوطی تبدیل به انسان شده باشیم چون طوطی از نظر بیانی به انسان نزدیک تر است و با همین نظریه می شود این نظریه تکامل زیستی را باطل کرد بیان در حلقه تکامل زیست شناسی نیست حالا چرا؟ بیان از ویژگیهای انسان است و اسرارانگیز موجودات عالم در صحنه هستی آنچه ظاهر می شود بیان است. شاید هیچ چیزی از بیان اسرارانگیزتر نباشد از این جهت اسرارانگیز است که بیان قدرت غیرمتناهی دارد و این قدرت غیرمتناهی از چی درمی آید؟ از امور متناهی. شما وقتی که دارید حرف می زنید با چند تا حرف می زنید؟ با 28 و بعضی 32 و .... در هر صورت الفبا محدود است و ما با ترکیب این حروف لغت می سازیم و از لغت جمله می سازیم و با جمله هایی که از این 28 حرف می سازیم چقدر مطلب می توانیم بیان کنیم ؟ بینهایت،شما بینهایت تا ابد می توانی با 28 حرف بیان کنی آیا در این عالمی که شما باهاش روبه رو هستید می توانی از چیز محدود استفاده نامحدود کنید؟ خیر نمی شود از عناصر و اشیای محدود به فوائد نامحدود دست یافت ، ولی با بیان شما از عناصر محدود که 28 حرف است شما لایتناهی و بی پایان می توانی جمله بسازی و مطلب بیان کنید، پس استفاده نامحدود از عناصر محدود خصلت بیان و زبان است و این در هیچ موجودی در این عالم نیست و این فقط در بیان است آیا این سر است یانه؟ این سر است و اینکه می گویم زبان اسرارآمیز است همین است.

این یکی از جهات سر بودن زبان است یک جهت دیگر هم عرض کنم زبان همواره دربارۀ چیزی است چنانکه فکر دربارۀ چیزی است و اینجاست که زبان ظهور فکر است فکر هم همیشه که شما فکر می کنید دربارۀ چیزی فکر می کنید وقتی که می دانید دربارۀ چیزی می دانید و وقتی که سخن می گویید درمورد چیزی سخن می گویید این دربارگی بودن از ویژگیهای زبان و بیان است هیچ موجودی دربارگی ندارد مثلا" این دیوار فقط دیوار است و دیوار دربارۀ چیزی نیست آسمان، دریا، زمین و کوه و هر موجودی خودش،خودش است اما دربارۀ چیزی نیست اما زبان دربارۀ چیزی است خوب دربارۀ چیزی است دربارۀ جهان هم هست ببینید وقتی که شما از عالم صحبت می کنید دربارۀ عالم صحبت می کنید دربارۀ چیزی بودن آیا می تواند از جنس همان چیز باشد؟ دربارۀ عالم سخن می گوییم آیا این سخن دربارۀ عالم است یا از عالم است؟ سخن دربارۀ عالم است و از عالم نیست توجه کنید سر زبان را دارم می گویم سخن دربارۀ عالم است و با از عالم بودن تفاوت دارد دربارۀ چیزی بودن  با از چیزی بودن تفاوت دارد یک وقت می گوییم فلان چیز از فلان چیز است یا دربارۀ فلان چیز است اما زبان آدمی دربارۀ عالم است پس از عالم نیست. حالا اگر زبان از عالم نیست از کجاست؟ منشأ غیبی دارد زبان از عالم نیست زیرا که دربارۀ عالم است نمی تواند هم از عالم باشد و هم دربارۀ عالم، آیا جزء دربارۀ کل است؟ اگر زبان از عالم است جزء عالم است آنوقت جزء چگونه دربارۀ کل حرف می زند آیا جزء دربارۀ کل می تواند حرف بزند؟ اگر زبان جزء عالم است چگونه دربارۀ کل عالم حرف می زند؟ پس نترس و بگو که جهان یک منشأیی دارد که اسرارانگیز است و بگو که منشأ غیبی دارد این هم یک جهت دیگر برای سر بودن زبان که زبان از اسرار است حتی بعضی از مفسرین و بزرگان اهل تأویل می گویند عصای حضرت موسی که اژدها شد خوب البته اژدها می تواند سحر ساحره را ببلعد این چیز مهمی نیست و از علامت قدرت است حالا قدرت مهم تر است یا بیان می گویند این قدرت بیان حضرت موسی بود بیان است که همه چیز را محکوم می کند و می بلعد بیان خوب، بیان است که عالم را بیان می کند بیان وقتی که یک چیزی را بیان می کند تو گویی که می بلعدش حالا یک اژدها چند چیز را بلعید این مهم است؟ بله از صحبت اینکه اظهار قدرت حضرت موسی است و قدرت غیبی است مهم است و شاید برای عوام خیلی مهم بود که قدرتی می دیدند که آنها نداشتند اما قدرتی که همه چیز را می بلعد بیان است بیان همه چیز را در خودش هضم می کند یعنی حضرت موسی کلیم الله است بیان حقانی حضرت موسی سحر را نابود کرد و من هم اینجا یک نتیجه بگیرم قرآن کریم معجزه حضرت ختمی مرتبت چه بود؟ معجزه ظاهر و دائمی اش؟ آنی که خود حضرت ادعای اعجاز کرد؟ در قران کریم است هذا بیان للناس و این چه حرف مهمی است اژدها سحر ساحره را باطل کردن معجزه است حتی مرده زنده کردن هم معجزه است اما حضرت ختمی مرتبت اینها را ادعای اعجاز نمی کند. بوده، اینها را هم داشته اما ادعا نمی کند که معجزه من اینهاست ، شق القمر هم ادعا نمی کند حالا عمل کرده بسیار خوب اما اونی که ادعای اعجازش را دارد کیست حضرت است؟ بیان است، این معجزه باقی است ،شق القمر تمام شد باقی که نمانده، اژدهای حضرت موسی، مرده زنده کردن حضرت عیسی تمام شدند اما بیان که ادعا کرده حضرت محمد ص که جن و انس جمع بشوند نمی توانند مثلش را بیاورند این معجزه است این همیشه باقی است و واقعا" هم اعجاز است و قران اعجاز است یعنی اعجاز سخن بزرگترین اعجاز عالم است و هیچ معجزه ای به اندازه معجزه سخن اهمیت ندارد من دارم این را ادعا می کنم چون هر معجزه ای ولو عالم را هم تکان بدهد یک لحظه است و تمام می شود اما اعجاز بیان که تمام نمی شود قران که اعجازش تمام نمی شود تا ابد بر تارک هستی می درخشد حالا آن که قران است و به جای خود و آسمانی است همین کلام شیخ اجل سعدی علیه رحمه این چند قرن است که می گذرد از سعدی تو گویی که الان است که شیخ صحبت می کند این کهنه نمی شود تا مادامی که زبان فارسی و فرهنگ زبان فارسی برجاست این تجلی و درخشش خودش را دارد این خیلی مهم است ما به بیان باید خیلی اهمیت بدهیم
مجری: استاد بحث به فلسفه زمان کشیده می خواهیم حقارت و کوتاهی بحثهایی که در فلسفه زبان در غرب می شود را نشان بدهیم شما مطلب بسیار زیبایی را بیان فر مودید که اصلا" بیان از حروف زائیده می شود به عقیده بنده اصلا" قبل از زبان خود حروف هم اعجاز است کلمات اعجازند یک فرقه ای داریم حروفیه که حرفهای بدی نزده اند خود اعجاز کلمه و قران هم می گوید لو کان البحر مدادا و ممد" و سبعۀ و......... ریشه این در قران است یعنی اگر ما می خواهیم اسرار زبان را هم بشناسیم و به آن ایمان بیاوریم باید رجوع کنیم به قران حالا سوال دیگر شما فرمودید زبان ظهور فکر است حالا من می خواهم مثال کودکی که زدید آیا اول به زبان می آید و بعد پرسش می کند یا نه اول فکر به ظهور می رسد و بعد زبان می گشاید؟


دکتر دینانی: زبان و فکر یک واقعیت است یعنی صورت و معنی است فاصله نیست یعنی همان اول تا متولد شد این عقل بالفعل دارد و شروع می کند به فعلیت درآمدن چشمی که به عالم باز شد یعنی دریچه ادراکش که به جهان باز شد و زبان با تطور فکر است یعنی بچه تا چشمش را باز کرد اولین طلیعه تفکر است و اولین طلیعه اندیشه است با حس بینایی با حس شنوایی با حس چشایی. اینها همه احساس است و احساس یک نوع ادراک است شروع می شود با ادراک و این ادراک کم کم به مرحله زبانی می رسد اصلا" همان وقت هم زبان است اما در واقع این زبانش هنوز به کار نیفتاده است اصلا" هر ادراکی زبان است منتهی این اشاعره کلام نفسی بهش می گویند خوب گاهی ظاهر می شود این کلام و گاهی ظاهر نمی شود شما وقتی که حرف نزنی و ساکت باشی کلام داری اندیشه هایت به صورت کلام است کلام و زبان و اندیشه و زبان از هم جدا نیستند اما برگردیم به آن کلام اولتان که از حروف صحبت کردید که خود حروف معجزه است خیلی حرف مهمی است ببین حالا الفبای خودمان را می گوییم حالا الفباهای دیگر هم فرقی نمی کند ما الف و ب و......... تا آخر را داریم این حروف از کجا پیدا شده اند از چی پیدا می شوند  همه شان از الف هستند، الف را می کشید ب می شود،نقطه زیرش می گذاری پ می شود،نقطه بالایش می گذاری ث می شود، کج و مجش می کنی ج می شود با این الف همه حروف ساخته می شوند از یک الف از یک امتداد از یک مد تا اینجا درست است همه حروف را از امتداد الف می سازیم حالا الف از چی ساخته می شود آغاز الف کجاست؟

               نیست در لوح دلم جز الف قامت یار                    چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

حالا الف خودش خیلی اسرارانگیز است الف نمی گوییم از نقطه شروع می شود و در عین حال  می گویم به نقطه پایان می یابد الف وقتی که تمام می شود به نقطه  پایان می پذیرد البته چون به نقطه پایان می پذیرد باید بگوییم که آغازش هم از نقطه است الف طول دارد البته آنچه که می نویسیم عرض هم دارد ولی خود خط،خط هندسی فقط طول دارد و اونی که می نویسیم عرض هم دارد ولو عرضش کم باشد و آن خط در واقع نیست خود الف را اگر به عنوان خط بگیریم خط عرض ندارد و منتهی به نقطه می شود حالا نقطه نه طول دارد نه عرض دارد نه عمق دارد نه ژرفا دارد نه سطح دارد نه امتداد اما در عین حال اگر نقطه نباشد چی هست؟ چه اتفاقی درعالم می افتاد؟ اگر نقطه نبود خط نبود اگر خط نبود سطح نبود و اگر سطح نبود جسم نبود و اگر جسم نبود عالم نبود ولی خود نقطه نه طول دارد نه عرض دارد نه عمق، این را که می گویم سر است آن فرقه حروفیه که گفتید روی این مسائل فکر کرده اند و حضرت مولا علی فرمود و انا نقطه الباء بسم الله این چقدر ظریف است که اگر حالا وارد این بحث بشوییم خیلی طولانی می شود می خواهم بگویم که بیان یکی از اسرارانگیزترین چهره های هستی در عالم است و اگر بیان نبود چه بود؟ اگر بیان الهی و انسانی نبود چه بود؟ هیچ چیز نبود ما باید بیان را جدی بگیریم
مجری: استاد پس تکلیف کلمه روشن شد که ریشه در قران دارد و معجزه قران است الرحمان علم القران خلق الانسان علم البیان حالا با  این فرمایش حضرت عالی این علمه اول با بیان رابطه اش روشن می شود
دکتر دینانی: بله،یعنی عظمت انسان همین است که خداوند بیان بهش داده و این بیان هم الهی است که عرض کردم ریشه در غیبی دارد و بیان در حلقه تکامل زیستی نیست علمه البیان بیان ریشه غیبی دارد غیبی یعنی حق تعالی بیان را به آدم می دهد بیان از حق است علمه البیان بیان ریشه  غیبی دارد،غیبی یعنی حق تعالی بیان را به آدم می دهد بیان از حق است علمه البیان


                   کیست این پنهان مرا در جان و تن                     کز زبان من همی گوید سخن
                     آنکه گوید که از زبانم راز کیست                       بشنوید کین صاحب آواز کیست

مجری: این چیزی است که کهنه نمی شود بیان کهنه نمی شود یک جمله وقتی که حکیمانه باشد و درست بیان شود هرگز کهنه نمی شود استاد این جمله را تکمیل کنیم که تجلی بیان در زبان این پاره گوشت چیست؟
دکتر دینانی: این ابزاری است که با آن بیان ظاهر می شود و این بیان با این عضله زبان ظاهر می شود این مهم است که اتفاقا" همین عضله زبان لذیذترین چیز است می گویند فلان پادشاهی به حکیم گفت برو امروز لذیذترین غذا را برای من بپز و بیاور رفت زبان پخت و آورد و روز دیگر گفت بدترین غذا را بپز باز هم رفت زبان پخت و آورداین خیلی حرف است و این خیلی حکیمانه بود کار آن حکیم یعنی زبان هم لذیذترین و هم بدترین چیز است و همین زبان می تواند بدترین چیز باشد یعنی زبان هم کفر است و هم ایمان، با یک کلمه کفر می آید و با یک کلمه ایمان می آید حالا فاصله بین کفر و ایمان چقدر است؟ با یک کلمه سعادت می آید با یک کلمه شقاوت می آید بین سعادت و شقاوت چقدر فاصله است همین لحظه هم مهم است این زبان چقدر اهمیت دارد، حالا این تنها به سعدی ما منحصر نیست ببینید بزرگان عالم را، سقراط چند جمله گفته که از طریق افلاطون رسیده و 2500 سال از زمان سقراط گذشته و این جملات همچنان می درخشد تو گویی که هم اکنون یک حکیم دارد سخن می گوید و هرگز جمله سقراط کهنه نمی شود. سفک نمایشنامه نوشته، هومر هم یک نمایشنامه نوشته ، فردوسی و همین طور برو در اقوام دیگر، طاعو،کنفسیسوس و می رسیم به سعدی خودمان شیخ اجل، گلستان همیشه گلستان است
از گلستان من ببر ورقی                      کین گلستان همیشه خوش باشد
ببینید که چقدر خودش آگاه بوده مهم این بوده که خودش آگاه بوده چنانکه فردوسی آگاه بوده


             پس افکندم از نظم کاخی بلند                        که از باد و باران نیابد گزند

این آگاهی مهم است سعدی و فردوسی می دانستند که این جمله هایشان جاودانه است این گلستان است که خزان ندارد و باد و طوفان آزارش نمی دهد.
حالا دیباچه را وارد شوییم : منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است این هم تازه خدا منت گذاشته بر ما و البته که منت دارد ما چه حقی د اریم که از خدا طلبکار باشیم اصلا" هستی ما از او است اگر هستی ما از او نبود ممکن بود ادعای طلب کاری بکنیم هستی ما مدیون اوست
مجری: استاد شما د ر مورد اسماء و صفات حق هم کتاب دارید این حنان و منان چه رابطه ای با هم دارند
دکتر دینانی: منان است چون بر ما منت دارد و آن منتش از جهت حنان بودن است حنین است رئوف است به ما و مهربان است و چون مهربان است هستی به ما داده و چون هستی به ما داده منت بر ما گذاشته منت خدای را از اینجا شروع  می کند سعدی، همین درست به اسم حنان و منان اشاره می کند شیخ اجل ، منان است خداوند تعالی، او به ما منت دارد ولی ما ههیچ منتی به او نداریم و نخواهیم داشت و نمی توانیم که داشته باشیم چون در هستی مدیون او هستیم هستی ما مدیون اوست توجه بفرمایید
اگر آنی کند نازی فروریزند قالبها اگر محبت او نبود اگر رحمت او نبود که ما نبودیم ما نبودیم و تقاضامان نبود. لطف تو ناگفته ما می شنود، ناگفته را می شنید توجه کنید شما مگر ناگفته ها را می شنوید؟ خیر حق تعالی ناگفته می شنید این خیلی حرف است


                   ما که باشیم ای تو مارا جان جان                     تا که ما باشیم با تو در میان
ناگفته را می شنید حالا گوش حق چه گوشی هست سمیع بودن حق، شنیدن حق ناگفته ها را می شنود و به همین جهت شنید و به ما نعمت هستی بخشید حالا شیخ با منت شروع می کند منت خدای را حالا خدا چه خاصیتی دارد که منتش را باید بکشیم و او منت بر ما دارد، عزوجل این دلیلش است،عز یعنی بالاترین است بالاتر از او نیست عزت مطلق است و جل یعنی جلیل یعنی بزرگ است یعنی بالاترین است بالاتر از حق متصور نیست چون عزوجل است پس او بر ما منت دارد و ما فقیریم و نیازیم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قرب است حالا به این عزوجل و این عظمت لایتناهی چگونه می شود نزدیک شد، با طاعت خوب طاعت همان انقیاء است همان اعتراف به عظمتش است طاعت این است که اعتراف کنی به عظمتش یعنی آگاهی پیدا کنی وقتی که آگاهی به عظمتش پیدا کردی همین عبادت است همین اطاعت است اطاعت عملی هم شروع می شود با همین اگر آگاهی نباشد اطاعت نیست یا بیهوده است اگر هم باشد آگاهی به عظمت حق خود این اطاعت است و در عمل هم شما اطاعت خواهی کرد این موجب قرب می شود هرچه مطیع تر باشی هی به خدا نزدیکتری و قرب بیشتر است و به شکرانه اندرش مزید نعمت است هم طاعت موجب قرب است ( قرب هم قرب زمانی و مکانی نیست قرب معرفتی است قرب رتبتی است هی سعه وجودی است شما هی وجودت سعه پیدا می کند تا لایتناهی و به شکرانه اندرش مزید نعمت هرچه شکرش کنی . شکر یعنی چه ؟ شکر سپاس است یعنی سپاس از آن هستی که به من بخشیدی از این همه نعمت که به من دادی اگر واقعا" معرفت به حق داشته باشی نگاه می کنی که هرچه داری نعمت است و هرچه که داری زیبایی است و این شکر می خواهد و شکر هم عقلی است هیچ کس نمی تواند به شما بگوید شکر کن اگر هم بگوید ارشادی می گوید اصلا" شکر عقلانی است ما وقتی که عظمت حق را دریافت کردیم و مدیون بودن خودت را و وابسته بودن خودت را به او ادراک کردی و فهمیدی خواه و ناخواه سراپای وجود تو شکر می شود و سپاس می شود و به شکر اندرش مزید نعمت حالا و ان شکرتم لازیدنتم هرچه این شکر و سپاس بیش تر باشد این نعمت افزون و هر چه این نعمت افزون باشد شکر بیشتر، یک تصاعد است و تصاعدی بالا می رود شکر بیش تر نعمت بیشتر باز هر نعمتی شکر می خواهد و هر شکری نعمتی را می آورد و این تصاعدی بالا می رود و این خودش اطاعت است و به شکر اندرش مزید نعمت و اگر زبان سپاس نداشته باشی و قدر نعمت ندانستی زندگی رنج است و عذاب است و عذاب الیم همین جاست حالا جهنمش را بگذار در آینده همین جا عذاب است کسی که از نعمت هستی، هستی را نعمت نمی داند و زیباییهای هستی و عالم را درک نمی کند رنجور است، عالم و هستی را عذاب می بیند، هستی را بار سنگین طاقت فرسا می بیند مجری:واقعا" هم عذاب بزرگی است اگر انسان نعمت هستی را دریافت نکند، هستی رنج بزرگی است  استاد این شکر خیلی مهم است و شکر زبان کافی نیست.


دکتر دینانی: جواب شکر و سپاس معرفتی است و اگر معرفت نباشد زبان کافی نیست سپاس معرفت است شناخت است وقتی که شما بشناسی نعمت را و بدانی که این نعمت است و از یک منبع لایتناهی می رسد همان شناختن خودش شکر است و آنوقت  در عمل هم شکر می کند اما اگر نشناسی چه شکری است نشناختن که شکر ندارد یا اگر هم بگوید لغلغه زبان است،شکر شناخت است
مجری: استاد آن عارف بیدار دل که آوازۀ عارف زاهدی را شنید و خدمت او رسید و گفت نشانه قرب چیست؟ چون شکر را نشانه قرب می دانست و اینجا یک ارتباطی بین شکر و قرب می دانست گفت اگر خدا چیزی بدهد شکر می کنیم و اگر ندهد صبر می کنیم گفت که این اصلا" در ساحت بندگی نیست گفت پس نشان بندگی چیست؟ گفت اگر بدهد می بخشیم و اگر ندهد شکر می کنیم
دکتر دینانی: این دیگر شکر خیلی بالاست و این هم معرفت است البته معرفت به اینکه من چیزی ندارم و هرچه هست از اوست و خود نیستم و اصلا" خود من از اوست و خود نیستم و اصلا" خود من از اوست و اگر به اینجا برسد اگر ندهد و یا احساس کند که حالا چیزی ندارد باز هم شکر می کند هستی که دارد برای خود شکر کردن هم باید شکر کرد شکر غیرمتناهی است من از این بابت که می توانم شکر کنم خودش شکر کردن دارد باز این شکر کردن هم شکر دارد و باید غیرمتناهی شکر کرد.هرنفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذات است پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و برهر نعمتی شکری واجب است چقدر قدرت بیان شیخ ازل است ما نفس را یک نفس می دانیم و بقای حیات دنیوی ما به نفس است و به همین نفس ما زنده ایم و آنوقت این نفس هم خرجی ندارد و این هواست که در عالم است و سعدی نفس را که یک امر بدنی است و در واقع فیزیولوژیکی است که انسان به طبع دارد نفس می کشد و به حسب طبیعت هر موجود زنده ای دارد تنفس می کند،تجزیه می کند نفس را و این نفس یک هوایی است که از ریه خارج می شود و یک هوایی تازه ای است که از ریه خارج می شود اکسیژن را وارد می کند و گاز کربنیک را خارج می کند یک عمل است با یک تنفس که یک عمل واحد است دوتا خصلت شیخ در آن می بیند چون فرومی رود ممد حیات است امتداد حیات من برای این است که هوا وارد ریه من می شود و اگر اکسیژن به ریه من نمی رسید امتداد حیات نداشتم. ممد حیات یعنی حیات من بقا پیدا می کند و حیات من ادامه پیدا می کند اگر اکسیژن به ریه من وارد نمی شد ادامه نداشت حیات من و چون برمی آید مفرح ذات و چون همان گازکربنیک خارج می شود مفرح است پس در یک نفس کشیدن دوتا نعمت موجود است یعنی امتداد حیات و فرح ذاتی که آدم بهش دست می دهد با آن نفس کشیدن آن خفقان از او می رود و اگر کسی نفس نکشد سختش می شود و شیخ در یک نفس کشیدن که عمل واحد است شیخ دو نعمت می بیند و اگر آگاه باشیم این هر دو نعمت است آن وقت در هر نعمتی شکری واجب است حالا ببینید که چقدر ما باید شاکر باشیم
اعملوا آل داوود شکرا" وقلیل من عبادی الشکور، اتفاقا" همین جاست می خواهد بگوید این شکری که برای ما لازم است ما توانایی اش را نداریم کمتر کسی هست،قلیل من عبادی الشکور یعنی از حتی بندگان ما قلیلند کلا" که خیلی ها شکر نمی کنند تازه آنهایی که زبان شکر دارند و از عهده شکر برمی آیند بسیار کم هستند این شکر به میزان معرفت انسان بستگی دارد و اولیاء شاکرند و واقعا" دیگران که به آن مقام معرفت نرسیده اند یا شاکر نیستند یا شکرشان کافی نیست


                    که از دست و زبان که برآید                    که از عهده شکرش به در آید
و ضمنا" می گوید که این دست و زبان معرفتی است و دست عملی می خواهد می خواهد بگوید هم شکر با معرفت و ادراک و زبان است و هم با عمل و حالا  شکر با عمل یعنی چه؟ یعنی به مقتضای دستورات او عمل کردن یعنی دست دهنده داشته باشم و به مقتضای دستورات او عمل کنم و با زبانم شکر کنم یعنی آگاه باشم یعنی شکر هم زبانی است هم دستی است و هم پایی و هر عضوی شکر خودش را دارد
مجری: استاد نتیجه می گیریم که شکر هم باعث ازدیاد نعمتهای مادی و معنوی می شود و هم باعث تعالی معرفت می شود و همین یک نفس که می رود و می آید چه کسی این نظام را اداره می کند و اینجا باید به اسم محی خداوند معرفت پیدا کرد و کسی که معرفت پیدا کرد دیگر شکر بر او واجب می شود مثل اولیاءالله دیگر در هر نعمتی شکری واجب می شود و دیگر مستحب نیست و اگر شکر نکند واقعا" دیگر ظلم کرده
دکتر دینانی: و این وجوب هم وجوب عقلی است و حکم عقل این است که باید شکر و سپاس بگوید
مجری: پس استاد هیچ فایده ای خدا نمی برد و همه اش به نفع ماست. عطار می فرماید:


                    هر که او یابد در این کو خانه ای                هردمش واجب بود شکرانه اش
                           آنکه او بویی نبرد از این حدیث                  هر بن مویش بود بتخانه ای

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید