نامآوران ایرانی
بهیاد دکتر محمود افشار - نوشتاری از پرفسور فضلالله رضا ـ 2
- بزرگان
- نمایش از یکشنبه, 08 آبان 1390 06:19
- بازدید: 3424
برگرفته از روزنامه اطلاعات
به کوشش: حمید سعادت
شعر دیگری از دکتر افشار که در نوجوانی احساسات میهنی مرا متأثر میکرد، اشاره به ایران ویران است. «میآمدم از شیراز»، «راهم ز صفاهان بود». من شعر را به گونهای که در جوانی بر دلم نشست دوست میدارم.
دکتر افشار در چاپهای اصلاح شده شعر را چنین مینویسد، میآمدم از بوشهر راهم ز صفاهان بود. نظر نگارنده در این مقاله، ارائه دید ملی و مردمی گوینده است، به جغرافیا و مراعات نکات سیاسی آن روزگاران توجه را ضرور نمیدانم. شعر آنچنان که میآوریم، احساسات. مردمی سراینده را منعکس میکند. همان خوی مردمی که او را در دهههای بعد به بنیانگذاری موقوفات فرهنگی کشاند. (با پوزش از روان سراینده، چند بیت سراینده، چند بیت از شعرش را بر مبنای حافظه خود با خوانندگان در میان میگذارم)
میآمدم از شیراز را هم ز صفاهان بود
هنگام گل و سبزه، ایام بهاران بود
ره بود همی جانا، چون پیچ و خم زلفت
اندر خم هر پیچی، یک منظره پنهان بود
گه مرتع و گه مزرع، گه جلگه و گه هامون
گه گردنه و دره، گه کوه و بیابان بود
در دشت بسا گلها، در مَرغ چه سنبلها
بر شاخ چه بلبلها خندان و غزلخوان بود
جز آنکه طبیعت بود، خندان و خوش و سرشاد
دیگر همه مخروبه، دیگر همه ویران بود
سرتاسر این کشور، آثار خرابی داشت
یک دهکده گر آباد، صد مزرعه ویران بود
خشتی دو سه در این جا، مشتی گل در آنجا
آن خانه اربابی این خانه دهقان بود
هر جا که سرائی بود، یک چند ستون باقی
هرجا که دلیری داشت، یک مشت استخوان بود
از ظلم و تطاولها وز جور و چپاولها
چون موی پریشانت مخلوق پریشان بود
گه برق به ما خندید، گه ابر به ما گریید
گه رعد به ما غرید، کین وضع و نه سامان بود
در سفرنامه و دفتر اشعار (تهران 1382) عنوان «شعر ایران ویران ـ از بوشهر تا اصفهان» است، کمتر از ده بیت دارد در دفتری که نگارنده در دوران دانشآموزی از شماره سال دوم ایرانشهر برگرفته و ثبت کرده بود، شعر سفر شیراز به اصفهان از بیست بیت بیشتر است و اشاراتی به ویرانیها دارد. بعضی ابیات را که در این جا آوردهام، در دفتر اشعار دکتر افشار دیده نمیشود، سراینده ابیاتی را که دیگر مورد پسندش نبود حذف کرده است. مثلاً میگوید یک دور بناها را از سنگ بنا میکردند، در دوران شاه عباس آجر و کاشی کاری معمول شد و «امروز بناها را از چینه و گل سازیم.»
افشار شعر دلنشین دیگری درباره شیراز دارد که چند بیت آن را مینویسم.
من لانه بلبلان خوش آوازم
شیرازم و جایگاه اهل رازم
جمعی ز سخنوران با دانش و فر
از من نازند و من بدیشان نازم
تا سرو هنوز در چمن آزاد است
تا سبزه کنار آب رکناباد ست
تا از سخن سعدی حافظ یاد است
شیراز هماره خرم و آباد است
شب منوچهری و شب افشار
دکتر افشار خود را شاعر حرفهای نمیداند، او بیشتر احساساتش را به اقتفای یکی از شاعران سنتی مانند سعدی، حافظ، منوچهری، صائب ... بیان میکند. روش خوبی است که خط نویس، خط استاد بزرگی را سرمشق قرار دهد. تقلید فروتنانه از استادی نامدار به از آن است که ناآزموده کسی خود را سرمشقنویس بپندارد.
افشار در جوانی قصیدهای به عنوان «مهتاب شب در کوهسار البرز» سرود و در مجله آینده به چاپ رساند، که به استقبال از یکی از قصاید معروف منوچهری دامغانی سروده شده بود. برای نمونه چند بیت از قصیده منوچهری و قصیده افشار را میآورم. از منوچهری:
شبی گیسو فرو هشته به دامن
پلاسش معجر و قیریش گرزن
به کردار زنی زنگی که هر شب
بزاید کودکی بلغاری آن زن
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
از آن فرزند زادن شد سترون
شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک
چو بیژن در میان چاه او من
ثریا چون منیژه بر لب چاه
دو چشم من بر او چون چشم بیژن
همی راندم فرس را من بتقریب
چو انگشتان مرد ارغنون زن
سر از البرز بر زد قرص خورشید
چو خونآلوده دزدی سر زمکمن
قصیده منوچهری دامغانی بسیار خیالانگیز است. داستان منیژه و بیژن را نیز خوش تداعی میکند. شاعر هم زمان با استاد ابوالقاسم فردوسی از اسطورهای باستانی یاد میکند،( بیآنکه فردوسی و شاهنامه استاد خراسان را دیده باشد). رنگآمیزی بیت هفتم بیمانند است. خورشید همچون خونآلوده دزدی آهسته و آرام سر از مخفیگاه خود در پس البرز کوه به در میکند.از افشار:
شبی از نور مه چون روز روشن
فروزنده مهی گسترده خرمن
تو گفتی آسمان طاقی بلند است
چراغ مه بر آن طاق است آون
و یا مانند اقیانوس آرام
مه تابان بسان پرتوافکن
گرفتم بر ستیغ کوهساران
چو کبکی بر سر سنگی نشیمن
در آن مهتاب شب بر یاد ایران
شدم بر صفحه کاغذ قلم زن
نگاهی سوی تهران برفکندم
وطن را دیدم اندر چه چو بیرن
شدم نومید و در نومیدی خویش
به خاطر آمدم یاد تهمتن
گذشته روزن امید بگشود
بدیدم در کران آینده روشن
شده گوئی بخواب اندر که دیدم
کشیده سر بسر خطهای آهن
ز یک سو بسته دیدم سد کارون
ز دیگر سو بسی کاویده معدن
هنر توصیفی افشار را در این قصیده که از استادی چون منوچهری الهام پذیرفته، میتوان به خوبی دریافت. شخصیت سده بیستمی او، وی را بر آن میدارد که به جای مدح یکی از بستگان یا دولتمردان، سخن را به ایران دوستی و آیندهنگری بکشاند. ریشه نوسازی و آرایش کهن جامههای سنتی را در شعرش میتوان دید.
آیا خوانندگان در میان انبوه جوانان ایرانی که چند سالی در اروپا یا آمریکا تحصیل کرده و آنگاه به وطن خود بازگشتهاند، جوانان با ذوقی را میشناسند که به دیوانهای ادب فارسی نظر داشته و حالی را مانند دکتر افشار در متن فرهنگ ما وصف کرده باشند؟
آن قدر که نگارنده تجربه کرده، اثر نوشتههای روزنامهای، نه سنتی رجال فرهنگی غرب، در ذهن جوانان ما بیش از گرایش به آراستن و نوسازی نقشهای بزرگان علم و ادب خودمان در گفتوگوها و نوشتهها راه یافته است.
خوانندگان میدانند که برترین توصیف شب تیره طوفانی و مهیب در زبان فارسی، ابیات بلند و معروف فردوسی است، که خواننده و شنونده را با تیر سخنش بر جای میخکوب میکند، که میفرماید:
شبی چون شبه روی شسته به قبر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تبر
فرو مانده گردون گردان به جای
شده سست خورشید را دست و پای
نه آوای مرغ و نه هرّای دد
زمانه زبان بسته از نیک و بد
هر آنگه که برزد یکی باد سرد
چو زنگی برانگیخت ز انگشت گرد
توصیف منوچهری نیز بلند و گویاست. بعضی ابیات آن شهرت زیاد دارد مانند بیت پنجم و هفتم11 در بیت اول و دوم منوچهری شب تیره را به زن زنگی آبستنی تشبیه میکند که هر بامداد کودک بلغاری بزاید. آنگاه که از شب تیرهای دیرپای سخن میگوید، میپنداری که زن زنگی فرتوت و سترون شده، اثر زایش بامدادی در افق نیست. بیت ششم توصیف زیبای تازهایست که سوار اسبش را آهسته و رقصان میخراماند «چو انگشتان مرد ارغنون زن».
در مجلد دوم «آینده» صفحه 8 ـ 237 شعر منوچهری به چاپ رسیده بود و ما نسل بعدیها در دبیرستان از آن طریق با منوچهری آشنا شدی، زیرا دیوانهای خطی نایاب، و چاپی کمیاب بود. مدیر با ذوق «آینده» آگاه بود که در آن قصیده بخش مدیحهسرائی منوچهری را (مدح علی بن عبیدالله) در میان نیاورد. همچنین، قصیده فاخر (کاروان) منوچهری زینت بخش مجلد دوم «آینده» بود.
الا یا خیمگی خیمه فرو هل
که پیشاهنگ بیورن شد ز منزل
تبیره زن بزد طبل نخستین
شتربانان همی بندند محمل
نماز شام نزدیک است امشب
مه و خورشید را بینم مقابل
چنان دو کفّه زرین ترازو
که این کفّه شود زان کفّه مایل
من و تو غافلیم و ماه و خورشید
بر این گردون گردان نیست غافل
فتح دهلی
هشتاد و چند سال پیش، آنگاه که دکتر افشار اقتراح فتح دهلی را در مجله آینده مطرح کرد، جوان ایرانی به برانگیختن غرور ملی و وحدت هویت ایرانی نیاز مبرم داشت. شاید جنبه سخنوری و طبع آزمائی در رده دوم اهمیت میبود. از این روی، شرح لشکرکشی نادر و فتح دهلی بیش از امروز مطرح بود.
امروز ایران چندین میلیون مردم دانشگاهدیده دارد و میتوان در بررسیها اهمیت فرهنگی و مردمی را در رده برتر از کشت و کشتار و جنگ و پیروزی جای داد، بیآنکه جنگاوران خرده بگیرند.
نگارنده تخصصی در تحلیل اوضاع تاریخی و سیاسی ایران و هند ندارد. اما به عنوان یک معلم دانشگاهی آرزو میداشت که نبردهای نادر برای آینده ایرانی حاصلی پربارتر از کوه نور و غنائم برمیگرفت.
در نامهای که ناپلئون به فتحعلی شاه نوشت، نظر اجتماعی و تاریخ یک جهانگیر غربی را دیدیم. در همان زمانی که نادرشاه افشار دهلی را میکوبید، ملت جوان آمریکا در نیویورک دانشگاه کلمبیا را پایهگذاری میکرد:
مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آنکه این عمارت کرد
با نگاه مردمی به جهان، میتوان گفت که ایجاد دانشگاه میباید پربارتر و پربرکتتر از جنگ و کشتار و بهای دریاهای نور باشد که پرتو آن به مردم ایران نرسید. ولی از دید فلسفی نیز نمیتوان همه عالمانی را که مثلاً از دانشگاه کلمبیا برآمدند و در جنگ جهانی به نادرهای جهان کوب غرب کمک کردند تا مرگ و تاریکی بر گروهی از مردم بیگناه ببارند، دانشمند حقیقی انگاشت!
ازمبحث فلسفی بگذریم که به قول بهار:
اصلاح آشیانه به دست من و تو نیست
توفیر آب و دانه به دست من و تو نیست
خامش نشین که تعبیه نظم این جهان
از حکمت است یا نه به دست من و تو نیست
باری اقتراح دکتر افشار، موجب شد که طبع و قُاد شاعر خراسان قصیده ای نو درباره فتح دهلی بیافریند. چند بیت از آن برای نمونه درج میشود.
ذوق و قریحه جوان یزدی موضوع فتح دهلی را به سپهسالاری نادرشاه افشار در مجله آینده مطرح کرد. این اقتراح مانند جرقهای در خرمن پربار سخنسرای بزرگ خراسان آتش افروخت. قصیده بهار بدیع و ساده و نو و بسیبرتر از قصایدی است که دیگران در همین مورد به اقتفای فرخی و انوری سرودهاند.«نه هر کو کلک نظمی زد کلامش دلپذیر افتد!»جا دارد که در مقاله جداگانه، زیبائیهای آن به نظر خوانندگان برسد.
اکنون نگاه کوتاهی به قصیده فتح دهلی بهار میافکنیم.
در آغاز قصیده، شاعر چند بیت ترصیع شده آهنگین دارد:
بخوان شعر و اخبار کشور مخوان
بزن چنگ و لاف سیاست مزن
نگه کن کز انفاس اردیبهشت
ببالیده در باغ سرور و سمن
از آن تند باران دوشینهبار
بهشتی شد امروز طرف چمن
فرو ریزد اردیبهشتی نسیم
به باغ و به راغ و به دشت و دمن
به باغ و براغ آستینهای گل
به دشت و دمن عقدهای پرَن
در وصف سالار دلیر خراسان میگوید:
نه پهلوی او سیردیده دواج
نه چشمان او سیر دیده و سن
زشاهان جز او کیست کز موزهاش
دَمد جوز ناسودن و تاختن
نادر به دهلی رسول میفرستد، اما به امر فرمانروای هند فرستادگان او را میکشند. نادر لشکر به هند میبرد از تنگه خیبر میگذرد در جنگ کرنال به روایتی سیصدهزار سپاهیان هند را شکست میدهد.
زیکسو صف توپ کهسار کوب
«چو دیو سیه باز کرده دهن»
بجوشید هندی چو مور و ملخ
برآورد آوا چـــــو زاغ و زغن
گله از روزگار و شِکوه از پیری در نزد همة شاعران فارسی گوی از رسومات است. محمود فرخ شاعر خراسان به خلاف این رسم گلایه، در شرح حال خود در هفتادسالگی به محمود افشار مینویسد:
نه گشته قامتم از رنج بار عمر دو تا
نه داده صورتم از دست تازگی و تری
خلاف اکثر آزادگان کشور خویش
نه حبس دیدهام ونه کشیده دربدری
مرا زیمن قناعت معاش نیکو بود
زاجر کار و مواریث مادر و پدری
بخانه بود زچندین هزار جلد کتاب
مرا لذائذ روحی و بهرهبصری
مرا خوش آید اگر هفت قرن هم مانعم
که بینصیب نیم از حماقت بشری
دکتر افشار آنگاه که موقوفات فرهنگی خود را بنیان می گذاشت، اختلاف سلیقهای با بعضی دوستان من جمله محمود فرخ در چگونگی بنیاد داشت. همچنین شاعران حرفهای کم حوصله یا ملالغتی ایرادهائی مانند تکرار قافیه بر شعر افشار گرفته بودند. افشار نیز قصیدهای در هفتاد سالگی سرود که در آن به آن مطلب هم اشاره میکند.
غمگین مشو ز وقف کن من و افتقار من
هست افتقار من سبب افتخار من
در راه خیر و خدمت خلق ار ندادمی
بودم چه حاصلی زضیاع و عقار من
عیار شاعری
عیار ذوق شاعری کسان با میزان استعداد و عوامل طبیعی وخانوادگی و مکتبی و زیبا شناخت آنها بستگی دارد:
دیگر از آن جانبم نماز نباشد
گر تو اشارت کنی که قبله چنین است
سعدی
در هر که پرتو زیبائی بیشتر اثر کند. او در معنی شاعرتر است گو اینکه سخن نگوید.
دکتر افشار در کتاب دوم از گفتار ادبی مینویسد: (ص197 چاپ1353 تهران)
«من به هر که و هر چه زیباست دل میبندم این دلبستگی چنان مایه دارد که به پایه عاشقی میرسد.
روی زیبای کوه و دریا، باغ و صحرا همه را دوست میدارم. به همین سبب هم بسیاری از آبشارها کوهسارها و دریا کنارهای نامی جهان را دیده و گردیدهام. وقتی در ژاپن سفر میکردم به کوه زیبای(فوژی) دل باختم وقطعه شعری برای آن ساختم. هنگامی که در(جنگل سیاه) آلمان بودم چامهای وصفش سرودم. زمانی دیگر به (نیس)فرانسه رفتم و برای گلهای آنجا و طبیعت زیبای دریاکنار آن غزلی گفتم.»
دکتر افشار، جهانگردزیباشناس، توصیف سفرنامههای زیاد به نظم و به نثر دارد: سفرنامه آمریکا، سفرنامه آفریقا، سفرنامه اروپا، سفرنامه آسیا، سفرنامه افغانستان.
محمود افشار نوجوان در خانواده نسبتاً مرفه یزد، اهل حساب و کتاب و نظم و ترتیب نشو و نما یافت و کمتر با رنج و ناکامی و نادری سرو کار پیداکرد. زندگی زناشوئی او نیز از مهر و هماهنگی برخوردار بود. در دوران بلوغ هم آن توانائی دانشی و مالی و اجتماعی را داشت که بتواند با رجال رده اول فرهنگی و دولتی کشور رفت و آمد داشته باشد. دکتر افشار که به روش بازرگانان شرقی به قناعت حق کرده بود، گشاده دست بود و در خانهاش باز.
بهترین شعرهای دوران نوجوانی او، آنهاست که از دلش برخاسته و به صنعتگری آراسته نشده است. از میان شعرهای دوران سالمندی او، مناظرات و اخوانیاتش خوبتر است. با محمود فرخ شاعر پاک نهاد و حرفهای خراسان گفت و شنود خوش دارد. هر دو گوینده مردمان نیک نفس و خوش بین و در زندگانی اجتماعی موفق بوده اند.
به زعم نگارنده، چندکار شایسته و نیک، دکتر محمود افشار را از نامآوران فرهنگی سده چهاردهم ایران میکند. نخست کار معنوی او که مجله«آینده» میانهرو را سرمشق برای نویسندگان معاصر قرار داد.«آینده» بی آنکه« مستفرنگها» را بکوبد، در عمل توجه کشور را به جهان بینی از دید فرهنگ ایران و هنرکلامی وخدمات دانشی ایرانیان گرایش داد. از سوی دیگر مردی است جهانبینی وطن دوست و سیاست شناس، که پس از سالها بررسی و پژوهش کتابهای معتبر تالیف میکند.
افزون بر این درجهان مادی امروز که اقتصاد غرب چشمها را خیره کرده، یک مرد فرهنگی جهان دیده یزدی موقوفات قابل ملاحظهای برای اشاعه و اعتلای ادب و فرهنگ ایران برجای میگذارد.
جهانبینی سیاسی و افغان نامه
یک بعد مهم زندگانی دکتر افشار جهانبینی سیاسی اوست. افشار با عشقی که به زبان فارسی و پیوند کشورهای فارسی زبان دارد، به کشورهای همسایه مهر میورزد و از نفوذ اروپا در منطقه نگران است. نگارنده تخصصی در تاریخ و سیاست ندارد، و نمیپسندد که نوشتهها و پژوهشهای سیاسی را زیر ذرهبین بگذارد. در این یادواره کوتاه و فرصت کم، همینقدر یادآور میشود که دکتر افشار مولف یکی از گستردهترین منابع فارسی در رابطه با ملت دوست و هم زبان ما افغانستان است.
«افغان نامه» کتاب فرهنگی و تاریخی جامعی است که در سه مجلد بیش از هزار صفحه همبستگیهای تاریخی و فرهنگی ایران و افغانستان را از دوران باستان تا 50 سال پیش بررسی میکند. 14 چند تن از مطلعین، مانند شادروانان محیط طباطبائی و دکتر مشایخ فریدنی آن را کم نظیر و مستند دانستهاند.
مشایخ فریدنی مینویسد:
کاش این کتاب ارزشمند سالهای پیش تالیف میشد، و پارهای از تعصبات و بیخبریها موجب تعویق در حل اختلافات فیمابین (ایران و افغانستان) نمیگردید.خلیلالله خلیلی شاعر بزرگ افغانستان و سفیر اسبق آن کشور در عربستان و عراق در نامهای از آمریکا به افشار در 1360 مینویسد:
ببام خانه همسایه چون فتد آتش
بحکم کیش و خرد خواب غفلت است حرام
کنون به خانه ما شعلههای آتش بین
که دود آن به فراز فلک گرفته مقام
به موجهای هریرود و هیرمند نگر
که سرخ گشته به خون ارامل و ایتام
به مادران ستمدیده بین که میبینند
گلوی کودکشان زیر تیغ خون آشام
برهنه پای تهیدست را نگر که چسان
کند ستیز به آن قدرت گسسته لگام
بیت آخر، شاه بیت شعر خلیلی است. به برداشت من شعر بلند از قصه سکندر و دارا و القاعده و روسیه و افغانستان و آمریکا فراتر میرود. برهنه پای تهی دست، قهرمان دلیری را محبسم میکند که در دفاع از آزادگی بشری و در برابر دیکتاتوری و بردگی سیاسی یا فرهنگی، میایستد و میستیزد. مال و جاه و خانهاش را قدرتهای گسسته مهار میتوانند بگیرند و ویران کنند، ولی روانش همچنان آزاد و سرفراز است: «من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک».
نگارنده اطمینان دارد که خوانندگان علاقمند میتوانند، عیار جهانبینی دکتر افشار را از طریق «سیاست اروپا در ایران» و «افغاننامه» و تحلیلهای کارشناسانی چون دکتر جواد شیخالاسلامی بهتر بسنجند. «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل»
اینک با درج چند جمله از افشار به دورنمائی از تفکر سیاسی او اشاره میکنیم و میگذریم «روسیه همه ایران را میخواهد. هدف اصلی رسیدن به آبهای گرم خلیج فارس و اقیانوس هند است...».«عقد قرارداد 1919 یکی از فاحشترین خطاهای سیاسی انگلیسیهاست...» «ما اگر همین کشوری را که داریم آباد کنیم هنرمندی خود را نشان دادهایم».«همین حماسهسرائیهاست که گاهی باعث میشود همسایگان را از خود برنجانیم».
بنیاد موقوفات
مجله «ادبی ـ فرهنگی ـ سیاسی ـ اجتماعی» آینده در آموزش و راهنمائی نسل بعد از دکتر افشار تأثیرگذار بود. از طریق آن نوآموزان با نویسندگان و شاعران و نامداران اجتماعی کشور ارتباط معنوی مییافتند. «آینده» از نخستین مطبوعاتی بود که جوانها را با معیارهای نیک و بد و نقد فرهنگی آشنا میکرد. آنها که استعداد و مهر بیشتر داشتند، در طلب معرفت ایرانی به راه افتادند و رهروی آموختند. معلم فراخنگر «آینده» و هم قلمان او کاری را آغاز کردند که به تنهائی از عهده درسهای مکتبی دبیرستانهای آن زمان بر نمیآمد.
چند ده سال سپری شد. «آینده» چندی در محاق ماند، مجلات نو به میدان آمدند. جنگ جهانی و اشغال متفقین وضع سیاسی و اجتماعی ایران و مطبوعات را دگرگون کرد. پس از پایان جنگ جهانی راه سفر و معاملات بازرگانی با غرب بازتر شد. آنگاه که در دهه پنجم سده چهاردهم این نگارنده به ایران بازگشت، از کار بزرگ دیگر دکتر محمود افشار اطلاع یافت.
در سال 1337 دکتر افشار بنیاد موقوفات فرهنگی خود را پایهگذاری کرد. آموزگار گرانقدر ایران که اروپا و جهان غرب را به چشم دل دیده و شناخته بود، بنیاد بزرگی را از خود به یادگار گذاشت. دکتر افشار آیندهنگر و ایران دوست، زمینهائی را که در اطراف ری و تهران خریداری کرده بود، وقف بنیاد نکوکاری فرهنگی نمود.
از بعضی مطلعین شنیدم که امروز بهای موقوفات فرهنگی این معلم، نویسنده گشاده دست با مضافاتی که دوستانش افزودهاند، از یک میلیارد دلار کمتر نیست. نکوکاران دیگر نیز درمانگاهها، آسایشگاهها و مدرسهها در کشور ساختهاند و میسازند. کشور ایران که در بیش از سیصد سال از رفاه اقتصادی بازمانده بود، اکنون به همت کسانی مانند آن معلم گرانقدر، موقوفاتی در رده کشورهای با اقتصاد مرفه دارد. هر چند ارزش معنوی تاثیرگذاری فرهنگی و اجتماعی بنیادهای خیریه برای کشوری که سالهای دراز از دایره بیرون افتاده بود،بیش از حساب درهم و دینار است.
سخن پایانی
در دورانی که انقلاب دانش و فنآوری جهان را دگرگون کرده و آن را به صورت ده جهانی در آورده، تلاطم فراز و نشیب اقتصادی کشورها مرزی نمیشناسد، مهاجرتها و جابهجائیها آسان شده است. اکنون چند میلیون ایرانی در جهان پراکنده شدهاند.
غالب این مهاجران به کمک توشهای معنوی و مردمی که از فرهنگ والای ایران در ضمیرشان ثبت شده، توانستهاند مقامات مناسب همراه با رفاه اقتصادی به دست بیاورند ـ میراث کهن نژادی ایران در توفیقها بیاثر نبوده است.
وظیفه انسانی و وام ما به فرهنگ ایران ایجاب میکند که در وهله اول به گسترش زبان فارسی و فرهنگ ایران کمک کنیم، به ویژه به پایداری مجلات و نشریات و رسانههای فرهنگی و انجمنها و ایجاد مدرسهها و گسترش مهر فرهنگی ملی بیرون از نفوذ سیاستهای زودگذر روز . دوستداران فرهنگ، هر مذهب و گرایش عقیدتی و سیاسی که داشته باشند، میباید از ورای آنها به چشم مهر به فرهنگ و مردم محروم ایران بنگرند، تعصبهای خرد را به دور بیندازند و اندکی از گنج معنوی فکری خود را همراه با رفاه اقتصادی وقف اعتلای فرهنگ ملی ایران کنند.
سیاستهای کژ و راست حکومتها، نباید سد راه ما برای خدمت به فرهنگ و آدمیت بشود. توده مردم ایران به ویژه فرهنگ دوستان، نیاز به «مهر و بزرگواری و کمکهای» همه ایرانی تباران دارند.
نگارنده نقشی از قلم و قدم یک معلم فرهنگی نامدار را که همه اهل قلم میشناسند عرضه کرد تا دوستان و خوانندگان پارسی زبان را به صفای دلشان یعنی به مردمی و کمک به فرهنگ ایران نزدیکتر کند ـ مهر و بخشایش و نکوکاری بیتوجه به کاستیها.
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی
اسباب جمع داری و کاری نمیکنی
در آستین زلف تو صدنافه مدرج است
و آن را فدای طره یاری نمیکنی
ترسم کزین چمن نبری آستین گل
کز گلبنش تحمل خاری نمیکنی
پس از نگارش:در تابستان 1364 یادداشتی در رثاء دکتر افشار نوشته بودم که مدتها در خانهام مهجور افتاده بل ناپدید شده بود. در آغاز سال 1388 (آوریل 2009) به تصادف دریافتم که یادداشت برای استاد ایرج افشار فرستاده شده بود. ایشان از راه لطف آن را در مجلد دوم نامواره دکتر محمود افشار در 1365 به چاپ رساندهاند.
یکسالی پیش از مرگ دکتر افشار به یاری فرزند ایشان خسرو افشار از کرانه شرقی کانادا صدای مهرآمیز او را از تهران شنیدم که مرا به نگارش رسالات ادبی فرا میخواند. چند ماه بعد خبر آمد که خواجه رفت.دکتر افشار درختی بارور بود، سربلند و سرسبز زیست و ریشههای او برجاست.