کتاب
حکایت پر سوز و گداز نقد امروز!
- كتاب
- نمایش از سه شنبه, 16 اسفند 1390 06:16
- بازدید: 6409
برگرفته از تارنگار ایرانچهر
کاظم سادات اشکوری
جایگاه نقد، به ویژه نقد شعر و داستان، برای بسیاری کسان، حتی برای بسیاری از ناقدان، شناخته نیست، همینطور جایگاه ناقد. آیا هر ناقدی میتواند هر کتابی را نقد کند؟کسی که مختصر دانشی تنها در دامپزشکی، برای مثال، آموخته آیا میتواند مجموعه شعری را نقد کند یا درباره مقالههایی در شعر و شاعری اظهارنظر کند؟ درست است که در این سرزمین کمتر کسی به کار خود میپردازد و انگار همگی در تمامی مسائل صاحبنظر هستند، اما به هر حال قضیه آنقدرها هم هردمبیل نیست که هرکس با اندوختة ناچیز علمی یا هنری پا به میدان بگذارد و به اصطلاح گرد و خاک به راه بیندازد. با این همه اندک ناقدان صاحبنظر را که یا کم مینویسند و یا فرصت کافی برای پرداختن به نقد ندارند، باید استثنا کنیم که کار آنها از مقولهای دیگر است. در اینجا اشارهام به کسانی است که در برخی از نشریهها با نگاهی سطحی و به گمانم برای رفع تکلیف در این زمینه قلم بر کاغذ میگذارند. این کسان اگر حسن نیت داشته باشند بهتر است کتاب را معرفی کنند، نه نقد؛ وگرنه کارشان شبیه آن به اصطلاح ناقدی خواهد شد که به اختصار به او خواهم پرداخت. البته در این مورد هم معدودی که نقد را جدی میگیرندباید استثنا کنیم.
وقتی کتاب «شعر امروز را چگونه بخوانیم» منتشر شد، کسانی آن را معرفی کردند و ظاهرا تنها یک تن، در هفتهنامه ای، آن را نقد کرد!
این کتاب مجموعهای است نهچندان مفصل از یادداشتها و مقالههایی در شعر و شاعری. هم اینجا بگویم که من اهل پرچانگی و رودهدرازی در زمینههای مختلف هنری، به ویژه شعر، نیستم و به گمانم شعر کلامی است موجز و کسی هم که درباره آن سخن میگوید بهتر است از اطناب دوری کند. موجزنویسی، البته، در بسیاری موارد کار دستم داده است. برای این که دیگران اشارههایم را کش رفتهاند و از آن مقاله یا کتابی نوشتهاند، حال آنکه من فکر میکردم لابد فرهیختگان اشارههایم را کافی میدانند و به آن استناد می کنند همچنان که من اگر جمله یا کلمهای را، حتی، از کسی نقل کردهام نام گوینده یا نویسنده را از یادنبردهام یا پشت گوش نینداختهام و سخن یا گفتار دیگری را به خود نبستهام.
باری، یادداشتها و مقالههایی که در شعر امروز را چگونه بخوانیم؟ آمده برخی چاپ شده است و برخی چاپ نشده. برخی هم نخست به صورت یادداشتی بوده و بعد نویسنده آن را بسط داده که از آن جمله است مقاله شعر امروز را چگونه بخوانیم؟ (ص41).
هنگامی که مسئول صفحات شعر مجله آدینه بودم گاهی یادداشتهایی مینوشتم، که نمونههایی ار آنها در کتاب «شعر امروز را چگونه بخوانیم؟» هم آمده است. یادداشتی هم درباره «شعر امروز را چگونه بنویسیم» نوشتم (آدینه، ش20، بهمن 1366، ص20-21). تا آن زمان تنها احمد شاملو (از مهتابی به کوچه، 1357، ص165، 196-197) به این موضوع اشاره کرده بود که در آن یادداشت از ایشان نقلقول کردهام. یادداشت من که در آن یکی دو مورد سهوالقلم هم به چشم می خورد، دومین یادداشت در این زمینه بود. بعدها با خود اندیشیدم که در این باره بیشتر تامل کنم. برای این که بارها از من، خواه زمانی که مسئول صفحات شعر «آدینه» بودم و خواه «دنیای سخن» و همینطور در محفلهای دوستانه سئوال میکردند که آیا نوشتن شعر امروز دارای ضابطه و قانونمندی خاصی است یا آنکه هرکس هرطور دلش بخواهد میتواند شعر خود را به صورت پلکانی یا به صورت افقی بنویسد؟ از اینرو یادداشتم را کمی گسترش دادم و در کتاب «شعر امروز را چگونه بخوانیم؟» آوردم.
به هر حال، شخصی در یکی از هفتهنامهها به ظاهر این کتاب را نقد کرده بود و چون صفحة زیر نظرش پر نشده بود کار عجیبی کرده بود، کاری کارستان؛ یعنی حرف و سخنهای نویسندة کتاب را با مطالب خبرگزاریها و همینطور جملههایی از کتاب کنار هم چیده و مقالهای، به نمایندگی از نویسنده، تدارک دیده بود و با عکس و نام نویسنده کتاب به چاپ رساننده بود. جلالخالق.
نویسنده با این شامورتیبازیها ( ! ) بیگانه نبود: وقتی جایزه نوبل ادبی را به لوکلزیو دادند، طبق معمول، در روزنامهها از او یاد کردند. در یکی از روزنامهها مترجمی به کتاب «روزی که بومون با درد خویش آشنا شد» اشاره کرده بود و این که نام مترجم آن را به خاطر ندارم. برای اینکه حق مترجمی ضایع نشود، به آن روزنامه تلفن کردم وگفتم که مترجم آن کتاب «م. ر. حریری» است و او که با من صحبت میکرد، سؤالهای دیگری هم کرد که پاسخ دادم و از جمله این که «روزی که بومون با درد خویش آشنا شد» یکی از هشت داستان متن اصلی به زبان فرانسوی است و مترجم از میان هشت داستان، آن را برای ترجمه برگزیده است و ... روز بعد دیدم یادداشتی به نام من در یکی از صفحات روزنامه آمده است پر از اطلاعات غلط و نثر مغشوش که کتاب «روزی که بومون با درد خویش آشنا شد» شامل هشت داستان است و ... خدایا ! چه بگویم؟ این قبیل روزنامهنگاری را من که سالهایی روزنامهنگار بودم سراغ ندارم و نمیدانم چه کسی این تخم لق را شکسته است که مسئول صفحهای حق دارد به نام دیگری مقاله بنویسد و صفحهاش را پر کند تا حق تحریرش را کامل دریافت کند !
باری، اگر کسی بخواهد کتابی را نقد کند، گذشته از اهل فن بودن، دستکم باید کتاب را بخواند و گاهی حتی چندبار از زاویههای گوناگون بخواند. نمیخواهم به شخصی که از درک بحث سادهای عاجز است، پاسخ دهم؛ اما لازم است برای شکافتن و روشن شدن موضوع به نمونههایی اشاره کنم. وقتی کسی استدلال می کند و از استدلال او، شخصی که در مقابلش نشسته، سر درنمیآورد، دیگر پاسخدادن منتفی است بلکه شکافتن بحث به گونهای سادهتر، یعنی تدارکدیدن راحتالحلقوم، و هم توسل به جملههای پیشپاافتاده مطرح است به این منظور که شخص مقابل شاید کمی به خود زحمت بدهد و از موضوع بحث سر درآورد و بعد اظهار نظر کند. از طرفی چه لزومی دارد آدمی که «هر» را از «بر» تشخیص نمیدهد، کتابی را نقد کند که از مباحث مطرح شده در آن آگاهی ندارد؟ در چنین حالی بهتر است ناقد ( ! ) به «طالعبینی چینی» و یا «چگونه می توان در مدتی کوتاه پولدار شد» یا «آیین همسرداری» یا «مرد موفق چگونه آدمی است» و ... امثال آن، که خوشبختانه از این قبیل کتابها فراوان است و خوانندگان بسیاری هم دارد، روی آورد.
از همان شخص «نخواندهملا»، که خود را ناقد تصور میکند، میپرسم: در کدام صفحة کتاب نویسنده به کاربرد غلط صفت به جای اسم اشاره کرده است؟ جالب است که شخص شخیص ناقد از نویسنده «ساختن قیدها و صفتهای نابجا و کاربرد غلط فعل و اسم ... » را نقل کرده اما از آن سر درنیاورده و برداشت غلط کرده است. بعد از «منجیک ترمذی» برای آگاهی کسی که متنهای قدیم را از نظر گذرانده مثال آورده و به اصطلاح زیره به کرمان برده است. آقای ناقد ( ! ) نویسندة آن کتاب مثل جنابعالی از نمدمالی تنها پف نمزدن را نیاموخته بلکه بسیاری از آن حرفها را که سرکار عالی از این و آن شنیدهای در روزگار نوجوانی کهنه کرده است. آخر ناقد محترم ( ! ) که برای نقدکردن چک حق تحریرت به نام دیگری مقاله مینویسی، نویسنده در چند جای کتاب مینویسد: «نه سادهبودن امتیازی برای شعر محسوب میشود و نه پیچیدهبودن ... » و دلایل خود را هم در پی میآورد. آنوقت آن جناب، که به گمانم از ادبیات هزار و اند ساله تنها آن موردی را که مثال زده شنیده است، اظهار نظر میکند که نویسنده با فلان و بهمان کس همعقیده و مدافع شعر ساده است؛ حال آنکه نویسنده سر سوزنی با فلان و بهمان کس تشابه فکری ندارد و راه و رسم آنها را هم تایید نمیکند. یعنی جنابعالی آنقدر از مرحله پرتی که از چنان جملة سادهای سر در نمیآوری؟ پس چرا نقد مینویسی؟
ناقد محترم ( ! ) جنابعالی هنوز مفهوم بحث نظری را نمیدانی و توقع داری که نویسنده در «مباحث نظری» هم مثل «علوم دقیقه» ( ! ) استدلال و نتیجهگیری کند. گفت: ندانستن عیب نیست اما نادانی خود را با صدای بلند فریاد زدن عیب است.
نکتهای از زندهیاد پرویز شاپور به یاد دارم که آن را در جای دیگر هم نقل کردهام. میگفت ناقدی نقدی نوشته بود بر فیلمی و آن فیلم را «عاشقانة آرام» دانسته و توصیف کرده بود. به او گفتم: «من این فیلم را دیدهام . برخلاف آنچه تو نوشتهای فیلمی گانگستری است و حتی یک صحنه عاشقانه هم در آن نیست.» گفت: «حق با شماست. از شما چه پنهان، من این فیلم را وقتی با موتورسیکلت میبردند، دیدهام.»
قصدم این بود که کتاب بسیار خوب «تولد شعر» را، که بیش از چهل سال قبل منتشر شده و متاسفانه ناشناخنه مانده معرفی کنم که به حاشیه رو آوردم. به گمانم میبایستی این کار را میکردم. برای اینکه اگر من، که بیش از پنجاه سال است قلم میزنم، نگویم، پس چه کسی باید بگوید؟
- کسانی که هوای همدیگر را دارند؟
- کسانی که حقایق را کتمان میکنند؟
- کسانی که، به دلایلی که برای هیچکس پوشیده نیست، نمیخواهند کسی را برنجانند تا وجیهالمحافل بمانند؟ ...
بگذریم.
برگرفته از: دوفصلنامۀ پایاب، شمارة 22، بهار و تابستان 1389، ص 119- 116.