کتاب
اسطورهی معجزهی یونانی و نوید جانبخش معجزهی ایرانی
- كتاب
- نمایش از سه شنبه, 05 شهریور 1392 15:12
- بازدید: 2914
برگرفته از فصلنامه فروزش، شماره پنجم (زمستان 1391)، رویه 113 تا 114، به نقل از روزنامه شرق، 21 شهریور 1391
شادروان مرتضی ثاقبفر
داوری جداگانه درباره یکی از آثار دکتر شروین وکیلی ــ دستکم برای من ــ کار چندان آسانی نیست، زیرا با وجود همهی پیشبینیهای خوشبینانهام در گذشته، چه به طور کلی دربارهی رستاخیز کنونی فرهنگی در ایران و چه در سه چهار سال پیش در مورد شخص دکتر وکیلی، از خواندن کتابها و نوشتارهای فراوانش در یک سال گذشته چنان شگفتزده و حتی ذوقزده و در عین حال نگران شدهام که دریافت و سنجش کارهای او را جز در مجموع و در قالب کلی یک نوشتار بسیار بلند و چه بسا حتی یک رساله، بسیار ناقص میپندارم؛ و بنابراین داوری نهایی خود در این باره را ــ اگر عمرم کفاف داد ــ به همان مقاله یا رساله در آینده ارجاع میدهم.
دربارهی این کتاب باید گفت که از نظر کثرت منابع و جامع و مستدل و سیستمی بودن، چند سر و گردن بر نوشتههای پیشینیان (از جمله مجلدات مفصل و پرشور و درست ولی بیانسجام دکتر بدیع در یونانیان و بربرها و اشارههای کوتاه و پراکندهی خود من، چه در کتاب چاپنشدهی آگاهی آریایی و چه در پانوشتهای ترجمهها و حتی مقدمهی کمابیش طولانیام بر ترجمهی تاریخ هرودوت) برتری دارد، و نقدهای من ــ حتی اگر درست باشند که امیدوارم نباشند ــ از ارزش مجموع کارهای هدفمند و سیستمی این دانشمند (بلکه «اندیشمند») بزرگ ایرانی نمیکاهند. البته فقط کسانی ارزش این کار سترگ و بیباکانه را بهتر درخواهند یافت که از سویی با تاریخ هخامنشی و تاریخ یونان و منابع آنها به خوبی آشنا باشند، و از سوی دیگر توانسته باشند خود را از زیر بار کلیشههای ساختگی و تحمیلی فرهنگ غربی آزاد کنند، که این دومی بسیار دشوارتر است.
نویسنده در پیشگفتار و پسگفتار کتاب با روشنی، هدف (بازسازی هويّت ایرانی) و روش خود و نیز لزوم «ایرانی شدن» تازه را توضیح میدهد و به درستی جان تاریخ یا بالیدن به گذشته را بیهوده میداند و برای ایرانیان امروزی لزوم انتخاب میان اندیشیدنی به کلی تازه در چارچوب مفاهیمی نو و آفرینش انسانی نوین، یا نابود شدن در کشاکش جهان آشوبزدهی کنونی را گوشزد میکند. و در پایان نیز کتاب با این جملهی تکاندهنده به فرجام میرسد: «در پایان نیز، مانند آغاز، مسأله این است: ایرانی بودن یا نبودن». بیگمان دردآشنایانی مهفوم این هشدار را بهتر درخواهند یافت که از سویی کتاب جنگجو و مقالههای فراوان و بهویژه «فراخوانی برای دگرگون ساختن هستی» یا «در ضرورت ایرانی شدن» او را خوانده و به درستی درک کرده یا خود به آن نتایج رسیده باشند، و از سوی دیگر با کل «نظریه سیستمهای پیچیده» او و تأکیدی که بر بازسازی «فرد»، با عنوان «من»، میگذارد آشنا باشند.
دکتر وکیلی با مطالعهی دقیق و جامعی ــ که امروزه افزون بر استعداد و انضباط و سختکوشی فراوان خود او و شور ایراندوستیاش، وجود اینترنت نیز آن را امکانپذیر ساخته است ــ تمام اسطورههای معجزهی یونانی (جغرافیایی، نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی) را به دقت بررسی و رد میکند که من کمابیش با بیشتر آنها همسویی دارم، اما ناچارم در دو مورد به او خرده بگیرم:
1) دیدگاه ماتریالیستی غربی او، که عوامل اقتصادی را برتر و مقدم بر عوامل فرهنگی و معنوی و بهویژه عامل دین، میانگارد و این دیدگاه نهتنها در این کتاب بلکه در دیگر آثارش نیز پیدا و چیره است. من در نوشتههایم (از جمله آگاهی آریایی و مقاله «بنبستهای جامعهشناسی») نهتنها مفاهیم و مصداقهای عین و ذهن در جامعهشناسی را بررسی کردهام، بلکه همانند هگل هنوز باور دارم که ماده و پدیدههای مادی فقط از لحاظ زمانی بر ذهن و آگاهی انسان مقدمند ولی از لحاظ منطقی مؤخر بر آنند. به نظر من، درست بر پایهی همین انگارهی یادشده در بالا، دکتر وکیلی از یکسو در همهجا در مورد زندگانی و اخلاق یونانیان (از جمله در صفحههای 487ـ480: قصهی خانوادهی یونانی) زندگی زمینی آنان را الگویی برای ساختن خدایان و روابط ایشان با یکدیگر انگاشته است، که گرچه ظاهراً نادرست نیست، اما تئوری اصلی خود او در مورد تأثیر عناصر فرهنگی (یا منشها) و در اینجا «دین»، به عنوان یک نهاد اجتماعی دیرپا، بر زندگی انسان را نادیده میگیرد (یا من درست نفهمیدهام و چنین به نظرم رسیده)؛ و از سوی دیگر، همانند بسیاری از تاریخنویسان غربی، روش مداراگرانهی کوروش و دیگر هخامنشیان در مورد اقتصاد، دین، زبان، نوع حکومت و فرهنگ جامعههای تابع شاهنشاهی ایران را صرفاً «سیاستی هوشمندانه» مبتنی بر بازی برنده ـ برنده میداند و تأثیر بی چون و چرای اندیشهی دینی گاهانی ـ زرتشتی را بر این رفتار ــ تا جایی که من در نوشتههای او دیده یا پنداشتهام ــ در نمییابد یا نادیده میانگارد (حال میگذرم از داوری او دربارهی اندیشه خود زرتشت یا دین کوروش که در جایی دیگر بعدها به آن خواهیم پرداخت). به هر روی، اگر برداشت من از دیدگاه او درست باشد ــ که امیدوارم نباشد ــ این رویکرد با دیدگاه بسیار باارزش و در واقع آرمان بزرگ خود او که «تولید معنا» و ساختن «انسانی نوین» (حتی فراتر از یک «ایرانی نوین») را هدف خود قرار داده است مغایرت دارد.
2) به گمان من به سوفیستها و فیلسوفان یونانی، بهویژه ارسطو، بسیار کمتر از آنچه سزاوار است بها داده شده است و این برازندهی دکتر وکیلی نیست. همانطور که بارها گفته و نوشتهام، همهی جامعهها و اقوام در سراسر تاریخ مسأله داشتهاند و خواهند داشت، ولی آیا خودشان میدانستهاند که چنین است؟ البته که نه. همهی اقوام ساکن در جهان میانی آن روزگار بدیهی است سرشار از مسأله بودهاند، و همگی مانند زرتشتِ «جنگجو» را نداشتهاند، ولی آیا هیچگاه طرح پرسشی کردهاند تا نشانهی کمترین پیشرفت آگاهیشان باشد؟ این تنها یونانیان بودند که چنین کردند (همانگونه که ما در شرایطی نه چندان مشابه، ولی با نیازهایی مشابه، در سدههای سوم تا پنجم هجری و حتی پس از آن کردیم و اکنون نیز پس از هزار سال دوباره چنین میکنیم) و همین، نشانهی برتری آنها نه بر ایرانیان بلکه بر جامعهها و اقوامِ دیگرِ همروزگارشان است.
یادآوری دو نکته:
1. تبدیل نامهای ایرانی از یونانی به فارسی، که در همه جای کتاب انجام شده، کاری بسیار لازم و سودمند و زیباست مشروط بر آن که حتیالامکان با در نظر گرفتن قانونهای زبانشناختی انجام گرفته باشد یا روزی در آینده مورد بررسی فرهنگستان زبان قرار گیرد و به هر حال چون خود صلاحیتی ندارم اظهار نظر نمیکنم، ولی افسوس میخورم که چرا این نامها و معادلهای یونانی آنها در «فهرست نامها»یی در پایان کتاب ذکر نشدهاند.
2. در مورد «ستایش از نادانی» (ص 574) باید گفت که قدیمیترین ریشهاش در خود کتاب مقدس (سفر پیدایش، باب 2 آیات 8 تا 18 و ماجرای خوردن از میوهی درخت معرفت نیک و بد و فرجام آن) است.