ایران پژوهی
کارکردِ استعماری شرقشناسی و ایرانشناسی
- ايران پژوهي
- نمایش از جمعه, 27 دی 1392 11:23
- بازدید: 7301
برگرفته از ماهنامه گزارش، شماره 112، خرداد 1379، صفحه 46 تا 53
علی اصغر مصطفوی
در این مقاله کوشش شده است به هدفهای عیان و نهان موضوعی به نام «ایرانشناسی اروپایی» پرداخته شود که شاخهای از دانش شرق شناسی غربی است و بیش از دویست سال از حیات آن میگذرد، دانشی که اگر آن را چراغ راه استعمار نخوانیم، چیزی کمتر از آن نمیتواند باشد. شاید این واژه در خصوص این رشته از دانش جهان شناسی قدری تند و غیر منصفانه به نظر آید، اما گمان میرود پس از مطالعه مطالب مندرج در این نوشتار، خوانندگان گرامی، با نگارنده به یک نتیجه همسان برسند.
امروزه چنین مرسوم است که هر امری از امور یا هر چیزی از چیزهای گیتی را با قرار دادن یک پسوند «شناسی» موضوع دانش خاصی قرار دهند و این کار چنان طبیعی و بدیهی به نظر میآید که دیگر به خود اجازه نمیدهیم که پیرامون معنی آن تأمل کنیم. بلکه با آغاز کردن از مفروضات صریح یا ضمنی آن، به انباشتن مجموعه ای از دانستهها و دستاوردهای «علمی» در هر باب می پردازیم.
یکی از این رشتهها «ایرانشناسی» است که نزدیک به چند سده است که موضوعی به نام تاریخ و تمدن و فرهنگ ایرانی را مورد مطالعه قرار میدهد. چنانکه میدانیم، این رشته از دانش کیهان شناسی، نخستین بار توسط اروپاییان بنیان نهاده شده و اینک، ما ادامه دهندگان راه آنان هستیم و اکنون در ایران یکی از شاخههای پربار شناخت فرهنگ و ادب و تمدن کشورمان به شمار میرود و حساسیت خاصی نسبت بدان داریم.(1)
ایران شناسی نیز خود از همان مقوله بدیهی و سادهای است که تاکنون به جز چند مورد استثنایی از سوی دانشمندان ایرانی، مورد پرسش جدی قرار نگرفته است و فقط نتایج حاصل از آن مورد توجه پژوهشگران این رشته بوده است.
اصطلاح ایران شناسی مشابهاتی نیز دارد که عبارتند از «هند شناسی، چین شناسی، عرب شناسی، ترک شناسی، مصر شناسی» و غیره که همگی آنها زیر عنوان کلی «شرق شناسی» جمع میشوند و این خود حکایت از این میکند که مجموعههایی انسانی وجود دارد که دارای تمامیتی هستند و هر یک را میتوان زیر یک عنوان کلی مطالعه کرد و تمامی آنها را زیر یک عنوان کلیتر – موضوع دانشی قرار داد و میان این مجموعهها که تحت این عنوانها قرار میگیرد وجه تشابهی هست که میان مجموعههای انسانی دیگر نیست. مثلاً رشتههایی از دانش را نمیشناسیم که عنوانهای آلمان شناسی، فرانسه شناسی، انگلیس شناسی یا آمریکا شناسی داشته و تمامی آنها ذیل عنوان کلی «غرب شناسی» قرار می گیرند. پس برای آن که بدانیم ایران شناسی چیست، باید از ماهیت آن تمامیتی که همه این عنوانهای مشابه را در بر میگیرد – پرسش کنیم که «شرق شناسی» چیست؟
شرقشناسی – چنانکه از نام آن بر میآید، موضوعی دارد که «شرق» نامیده میشود و «شرق» مفهوم متقابل خود را که «غرب» باشد به خاطر میآورد. به این اعتبار، شرقشناسی از پیش تمایز شرق و غرب را در خود نهفته دارد. این تمایز از چه زمانی آغاز شد – به طور دقیق نمی دانیم، اما به طور تقریب میتوان آن زمان را ردیابی کرد و شناخت که بدان خواهیم پرداخت.
چیزی که کاملاً روشن است این است که مردمان این بخش از گیتی که امروزه «شرق» نامیده میشود، در طول تاریخ بلند خود – هرگز خود را تحت این عنوان نشناخته بودند تا آن که اروپاییان آنها را در سده هجدهم تحت این عنوان جمع کردند و به عنوان موضوع مورد مطالعه پیش روی خود نهادند. بدین ترتیب «شرقشناسی» از آغاز – عبارت بوده است. از مطالعه «شرق» توسط غربیان به عنوان چیزی دیگر: به عنوان مجموعه فرهنگها و تمدنهایی که نه تنها از لحاظ جغرافیایی در جای دیگری قرار دارد – که از لحاظ جهات چهار گانه، شرق خوانده میشود – بلکه دارای فرق ماهیتی با تمدن غرب هستند!
از آن هنگامی که «آنکتیل دوبردن» فرانسوی در نیمه سده هجدهم میلادی ترجمه کامل اوستا را در اروپا انتشار داد، تاکنون(2) مطالعات ایران شناسی بدون وقفه در دنیای غرب و بعداً در کشورهای دیگر ادامه یافته است. در طول دو سده اخیر، در حدود یک هزار تن از پژوهشگران اروپایی تحت عناوینی چون «شرق شناسی» و «ایران شناسی» در سطوح مختلفی از اهمیت و صلاحیت علمی – کار اساسی و اصلی خود را در رشته شرق شناسی و مطالعات ایران ( ایران شناسی ) قرار داده اند، و اکنون حاصل این مطالعات، هزاران کتاب و رساله و مقاله به زبانهای مختلف است که بسیاری از آنها انتشار یافته و پارهای نیز چون جنبه محرمانه سیاسی داشته است – به صورت نسخ خطی در کتابخانهها و مجموعههای ویژه نگهداری میگردد.
هماکنون در ادامه سنت دیرین ایران شناسی چند صد ساله غرب – صدها تن از متخصصان این رشته از جهانشناسی – در مراکز مختلف تحقیقی (آکادمی ها، دانشگاهها، انستیتوها و انجمنهای خاور شناسی، کتابخانهها، آرشیوها، موزهها و سایر مراکز تحقیقاتی ) یا به صورت خصوصی و شخصی در زمینههای مختلف: تاریخ، مذهب، زبانشناسی، هنر، فلسفه، علم و ادب، باستان شناسی، توده شناسی و معدن شناسی ایران مشغول به کارند که نتیجه مطالعات آنها به صورت کتاب ها و رساله ها و مقاله و خطاب های کنفرانس ها در دسترس دیگران قرار میگیرد. برای ارائه وسعت این پژوهشها یاد آوری این نکته کافی خواهد بود که در چند سال اخیر به طور متوسط روزی یک کتاب در خارج از ایران، پیرامون تمدن و فرهنگ و آنچه به کشور ما مربوط میشود، انتشار مییابد. اما نکتهای که یاد آوری آن لازمتر مینماید این است که حال و هوای ایرانشناسی در حال حاضر در ایران، با دو قرن گذشته تفاوت بسیاری را نشان میدهد، زیرا که در تمام سدههای هجدهم و نوزدهم و قسمت مهمی از قرن حاضر، خود ایران در این مطالعات تقریباً هیچ نقش و سهمی نداشت.(3) و این کوشش علمی عظیم در راه شناختن فرهنگ کهن ایرانی منحصراً در خارج از ایران و به دست غیر ایرانی و با دیدگاهی نسبتاً مغرضانه انجام میشد، اما در دوران کنونی، به ویژه در سی – چهل ساله اخیر، جامعه علمی ایران که از خواب قرون و اعصار بیدار گشت و به معایب و مقاصد ویژه ایران شناسی غربی پی برد و ضرورت آن را در نگرش مناسب و معقول در سیاست خارجی ایران در دوره معاصر دریافت خود در این رشته از مطالعات قامت برافراشت و به همکاری با سایر مراجع اصیل ایران شناسی جهان پرداخت. روشن است که پیشرفت این کوشش درونی که از جان مایه میگیرد، سبب میشود که آینده ایرانشناسی را با یک دید علمی غیر وابسته و به دور از جنجال های سیاسی دنبال کنند(4) و دانش ایرانشناسی را از دیدگاه ایرانیان دنبال بگیرند، نه از نظرگاه غربیانی که چندان ارادتی به ایران نمیتوانند داشت.
قرن تجلّی ایران در صحنههای تئاتر کلاسیک
یادآور شدیم که رشته ایرانشناسی از سده هجدهم میلادی در اروپا پی ریزی شد. اما اگر اندکی دقت نظر بکار بندیم و به پشت سر خود نگاهی بیندازیم، خواهیم دید پیشینه این دانش به زمان فتوحات مغول ها در آسیا و بخشی از اروپا می رسد و در عهد صفویان به کمال خود نزدیک میشود. در آغاز قرن چهاردهم، انتشار سفرنامه معروف مارکوپولو شمار زیادی از اروپاییان را متوجه ایران ساخت و مقارن با همان زمان، فعالیت روحانیان، کاتولیک در سرزمینهای شرقی به علت استقرار حکومتهای غیر مسلمان مغول در این سرزمین توسعه یافت. در اوایل این قرن به منظور آشنا ساختن مبلغان اعزامی کلیسا با مشرق زمین، از طرف پاپ کلمنتوسن، چندین دارالعلم تدریس زبان های شرقی ( منجمله فارسی ) در ایتالیا و اسپانیا و فرانسه تأسیس شد،(5) و نخستین فرهنگ زبان فارسی در اروپا توسط کشیشان فرانسیسکن در سال 1303 میلادی در رُم تألیف شد. یکی از همین کشیشان موسوم به «ریکارد و دانوته کروچه» در آغاز آن قرن به تبریز رفت و چند سال درآنجا ماند و فارسی را نیک آموخت و در بازگشت خود در سال 1315 سفرنامهای در خصوص ایران نگاشت.
نامورترین سفرنامهای که دراین روزگاران درباره ایران نوشته شده سفرنامه معروف «کلاویخو» Clavigo سفیر کاستیل در دربار ایران است که در عهد امیرتیمور گورکانی در ایران بوده است.(6)
درسدههای 15 و 16 مرائدات اروپاییان با سرزمینهای شرق اسلامی از جمله ایران – توسعه یافت و این تماس و رفت و آمدها از هنگامی شدت گرفت که خطر استیلای امپراطوری عثمانی و نابودی مسیحیت اروپایی توسط سربازان اسلام قوت یافت و از این تاریخ است که ایران – این رقیب توانمند و دیوار به دیوار عثمانی – در نظر اروپاییان بیش از اندازه مورد توجه واقع میشود و مورد مطالعه قرار میگیرد.(7)
در این ایام، نمایندگان جمهوریهای ونیز و فلورانس و بعداً انگلستان و فرانسه و آلمان و لهستان و مسکو و اسپانیا و هلند – در ایران مستقر شدند و سفیرانی نیز از کشور ما به کشورهای یاد شده رفتند. وجود این روابط سیاسی و منافع مشترک ایران و این کشورها در زمینه جلوگیری از توسعه نفوذ عثمانیان و توجه روزافزون به شرق که حاصل اکتشافات دریانوردان اروپایی و کشف راههای ارتباطی تازهای با آسیا بود، از اوایل سده هفدهم دوره تازهای را در شناسایی جهانی فرهنگ و تمدن ایران به وجود آورد که تا به امروز ادامه دارد.
آغاز سده 17 مسیحی در واقع، آغاز نهضت آشنایی با زبان و ادبیات ایران در اروپا بود، چنانکه در سال 1590 نخستین کتاب چاپی مربوط به ایران در اروپای نو با عنوان لاتینی Regio pre sarumpincipatu توسط بارنارد بریسون در پاریس انتشار یافت. در سال 1634 اولین ترجمه گلستان سعدی در اروپا به زبان فرانسه توسط Andre de Ryer در پاریس انتشار یافت. در سال 1639 نخستین دستور زبان فارسی به وسیله Ludovicus de Dien هلندی در لاهه چاپ شد. سه دستور جامع دیگر زبان فارسی در همین قرن توسط john Greaves ( انگلیسی ) در اکسفورد (649 ) و Meninski Franciszek ( لهستانی ) در وین ( 1680 تا 1687 ) و Angedest-Josogh ( فرانسوی ) در پاریس به چاپ رسید و در همین سال یک فرهنگ فارسی و لاتین و ایتالیایی و فرانسه در آمستردام منتشر شد.(8)
در سال 1639 ترجمه فارسی انجیل در هلند و در سال 1657 ترجمه فارسی تورات و انجیل در لندن انتشار یافت. در سال 1651 نخستین متن فارسی گلستان سعدی در چاپخانه شرق Leiden هلند که در نیمه دوم سده 16 تأسیس شده بود به چاپ رسید. درسال 1670 برای اولین بار در اروپا ترجمه قسمتی از دیوان حافظ توسط Meninski به زبان لاتین در وین منتشر شد. در طول همین قرن هفدهم مسیحی بود که مهم ترین سفرنامه های غربی مربوط به ایران پیاپی در اروپا انتشار یافت. در آغاز همان قرن سفر نامه هانس شیلبترگ آلمانی در فرانکفورت منتشر شد. در 1636 توماس هربرت Thomas Herbert شرح سفر خود را به ایران در نخستین «سفرنامه ایرانی» چاپ انگلستان انتشار داد. در 1647 سفرنامه معروف آدام الئاریوس Adam Olearios دانمارکی که شرح سفرچهارساله او (1635 تا 1639) به ایران بود در «شلسویک» چاپ شد. در 1651 کرنلیوس دوبرین Comelius de Bruyn هلندی که مدتی در تخت جمشید به سربرده بود و نخستین طرح های مربوط به این بنا را ترسیم کرده بود شرح سفر جالب خود را در مجموعه ای نوشت که بعدها در پنج جلد در آمستردام منتشر شد.(9)
از 1658 تا 1663 سفرنامه پیترو دلاواله Pietro deilavalle ایتالیایی که از عالی ترین آثار نوع خود درباره ایران است در رُم و پاریس انتشار یافت.(10) در 1676 سفرنامه تاورینه Taveriner و در1686 سفر نامه مشهور و مفصل شاردن Chardin به فرانسه منتشر شد.(11) از لحاظ هنری، این قرن _ قرن تجلی ایران در صحنه های تئاتر کلاسیک اروپا بود. تنها در نیمه دوم قرن هفدهم بیش از دوازده نمایش مربوط به تاریخ ایران در پاریس و ورسای به روی صحنه آمد که مهم ترین آنها «شاهزاده خانم اشکانی» و «مهرداد» و «استر» و «خسرو» تراژدی های معروف کرنی و رایسن ورتر بود.(12)
قرن بعد، یعنی هجدهم از نظر ایران شناسی قرن انتشار آثار بزرگ تحقیقی مربوط به تاریخ و زبان و ادبیات مذهبی ایران بود. مهمترین کاری که در این رشته در اروپا انجام میشد انتشار ترجمه کامل «اوستا» بزرگترین اثر مذهبی ایران بود که توسط دانشمند و محقق ایرانشناس نامی فرانسوی آنکتیل دوپرن Anquetil Duperron در سال 1771 در پاریس انتشار یافت. با نشر این اثر عظیم، نهضت آشنایی با آیین باستانی ایران و تتبعات وسیع اوستایی و پهلوی در اروپا آغاز شد که در طول قرون هجدهم ومخصوصاً نوزدهم به صورت بزرگترین رشته ایرانشناسی اروپایی در آمد.(13)
«آنکتیل دوپرن» برای آموختن زبانهای اوستایی و پهلوی و آشنایی با متون اوستایی و تهیه نسخههای خطی این کتاب، پانزده سال با تحمل حوادث بیشمار در هندوستان به سربرده بود.
در همین قرن چند اثر تحقیقی جالب دیگر درباره ایران انتشار یافت که از زمره آنها میتوان از «تحولات امپراتوری ایران» تألیف T.T.Krusinski لهستانی (چاپ رُم – 1727)، و نخستین کتاب تحقیقی جامع اروپایی درباره آیین مانی تألیف Isaac de Beausorbe ( چاپ آمستردام – 1734 ) و «تاریخ مذاهب ایرانیان» تألیف Paul fouche روحانی فرانسوی ( چاپ پاریس 1751 )، و نشر مطالعات علمی درباره تخت جمشید توسط «آکادمی ادبیات و خطوط» فرانسه ( پاریس 1764 ) نام برد. در طول این قرن مکتب ایرانشناسی انگلستان توسط سر ویلیام جونس Sir William Jones پایه گذاری شد و انجمن پادشاهی آسیای بنگال که در دنبال آن انجمنهای خاور شناسی متعدد اروپا تأسیس گردید در هندوستان به وجود آمد و نیز «آموزشگاه زبان های زنده شرقی» پاریس که هنوز هم مشغول کار است ( و شعبه زبان فارسی از آغاز از شعب اصلی آن بود ) تأسیس شد.(14)
قرن نوزدهم را میتوان دوره کمال ایران شناسی مغربزمین دانست. زیرا در این قرن در کلیه رشتههای این فن پیشرفتهای وسیع و بیسابقهای صورت گرفت. انجمنهای مهم خاورشناسی که در همه آنها رشته خاص مطالعات ایرانی وجود داشت یکی پس از دیگری در کشورهای مترقی اروپا و آمریکا تأسیس شد، و صدها خاورشناس که عده زیادی از آنها رشته ایران شناسی را برگزیده بودند در این انجمن ها به کار پرداختند. تقریباً همه آثار بزرگ ادبیات ایران به زبان های مختلف اروپایی ترجمه شد. و از برخی از آنها ترجمه های متعدد منظوم و منثور به یک زبان واحد انتشار یافت. در عالم ادب اروپا آثار متعددی درباره ایران به وجود آمد که مهمترین آنها «دیوان شرقی و غربی» گوته Gothe «لاله رخ» Thomas Moore و رستم و سهراب Matihew Arnold و گلهای شرقی F.Ruchert و اُرمزد و اهریمن Michiewicz است. ترجمه عالی شاهنامه در فرانسه و انگلستان و آلمان و ایتالیا و لهستان، ترجمه مشهور فیتز جرالد از رباعیات خیام و ترجمه های متعدد از عطار و نظامی و مولوی و سعدی و حافظ و جامی و منوچهری و ناصرخسرو و باباطاهر آریان ( عریان ) و شیخ محمود شبستری و سنایی و عبید زاکانی و انوری و یغما و از آثار مهم نثر فارسی از قبیل قابوسنامه و انوارسهیلی و سیاست نامه و مرزبان نامه عموماً در این قرن در کشورهای مختلف اروپایی انجام گرفت. ترجمههای متعددی از اوستا در همین مدت به زبانهای مختلف منتشر شد. مجموعه بینظیر و گرانبهای نسخ خطی اوستایی و پهلوی در اوایل این قرن توسط وسترگارد Westergaard جمع آوری شد که اکنون در کپنهاگ نگهداری میشود. تتبعات وسیع در زمانهای قدیم ایران در همین قرن توسط دانشمندان زبان شناسی اروپایی و به خصوص محققین ژرمنی و اسکاندیناوی انجام شد، مخصوصاً با خوانده شدن خطوط میخی هخامنشی توسط راولینسون Rowlinson فصل جدید و درخشانی در دفتر ایران شناسی گشوده شد و بسیاری از نکات تاریک تاریخ و تمدن ایران از پرده ابهام بیرون آمد، کشف گنجینه گرانبهای اسناد نوشته های مانوی در «تورفان» در اوایل قرن حاضر دریچه تازهای بود که بر شناسایی فرهنگ ایران کهن گشوده شد.
در طول همین قرن، در چندین کشور غیر اروپایی به خصوص در آمریکا و هندوستان و عثمانی نیز کارهای تحقیقی و ادبی جالبی درباره ایران صورت گرفت که از جمله آنها مخصوصاً نشر متون آثار مهم ادب فارسی و انتشار فرهنگها و دستورهای متعدد زبان فارسی و انتشار روزنامههای گوناگون فارسی در هندوستان شایان تذکر خاص است.
مارکوپولو
فعالیت وسیعی که بدین ترتیب در سراسر قرن نوزدهم در رشتههای مختلف ایران شناسی انجام شد، زمینه کار انستیتوها و انجمنهای خاورشناسی و ایرانشناسی، نشریات ایرانشناسی و خاور شناسی، مراکز تعلیم زبان و ادبیات فارسی، و فعالیتهای مختلف تتبعی و تحقیقی مربوط به ایران شد.
چنانکه ملاحظه میشود، بدینگونه با آغاز عصر اکتشافات دریایی اروپاییان و نفوذ سیاسی آنان در مشرقزمین، و آشنایی با فرهنگ و تمدن دیرین این دیار، ازجمله ایران، متوجه لزوم تأسیس مراکز تحقیقی مجهزی برای پژوهش در آثار فرهنگی و مدنی این ملل و شناسایی زبانها و ادبیات، علوم، فلسفه، و مذاهب شرقی شدند و بر اثر این احساس بود که انجمن های خاورشناسی یکی پس از دیگری به وجود آمدند.
برای نخستین بار در سال 1769 میلادی واژه شرق شناسی در فرهنگ انگلیسی آکسفورد به کار رفت و در سال 1838 همین واژه در فرهنگ علمی فرانسه درج شد. این اصطلاح شامل همه شاخه های دانشی میشد که به پژوهش پیرامون همه ملتهای شرقی – زبان، دین، علوم آداب و رسوم و فنونشان – بپردازد. در جهان اروپایی آن روز - و امروز - جهان شرق شامل همه ملتهایی میشود که در شرق قاره اروپا قرار دارند.
از آن پس شرقشناسی شیوه علمی اشغال سرزمینهای مشرق شد و شرق شناسان به کسوت کارمندان دایره اطلاعات وزارتخانههای خارجه و مستعمرات کشورهای غربی درآمدند و مستشاران دولتهای خویش در جهت حفظ منافع سیاسی – نظامیشان در سرزمینهای مشرق زمین شدند، حتی برخی از آنها زیر پوشش تظاهر به اسلام یا پژوهش – به گردآوری اطلاعات مورد نیاز کشور خود پرداختند و بنا به پیشنهاد همین مأموران بوده است که کشورهای غربی یکی پس از دیگری به تأسیس مراکزی موسوم به بنگاههای شرق شناسی اقدام کردند تا در رقابت با رقیب استعمارگر خود، از قافله استعمار دور نمانده باشند.
به این منظور و در پی دستیابی به چنین اهدافی، نخستین انجمن آکادمی «باتاوا» است که در سال 1780 توسط هلندیها بنیان نهاده شد و تقریباً بلافاصله بعد از آن «انجمن پادشاهی آسیایی بنگال» در سال 1784 در «کلکته تأسیس شد و به دنبال آن، شعبهای از این انجمن به نام «انجمن آسیایی بمبئی» در سال 1805 در شهر بمبئی گشایش یافت. میتوان گفت این انجمن اساس دیگر انجمنهایی قرار گرفت که در خود انگلستان و سایر ممالک اروپایی بنیان نهاده شدند و در عین حال، فن ویژه در ایران شناسی» را در مغرب زمین بنیاد نهادند. زیرا در آن روزگاران نفوذ زبان و ادبیات فارسی در هندوستان (که اندک اندک به صورت مستعمره انگلستان در میآمد) به قدری نیرومند بود که بدون شناسایی و آشنایی با این فرهنگ و تمدن، اداره سرزمین پهناور هندوستان امکان پذیر نبود. از این روی «انجمن آسیایی بنگال» از بدو تأسیس خود، اصلیترین شعبه خود را، شعبه ایرانی قرار داده، تتبعات ایرانشناسی همین انجمن بود که به انگلستان و دیگر کشورهای اروپایی راه یافت و خمیرمایه پژوهشهای مربوط به زبان و ادبیات فارسی و ادیان باستانی ایران را فراهم آورد. در سال 1922 در فرانسه نیز دو انجمن معروف مقارن یکدیگر توسط ایران شناس معروف «سیلوستر دوساسی» موسوم به Societe Asiatique تشکیل شد. نشریات این انجمنها از آغاز تأسیس تاکنون مرتباً انتشار یافته و عالیترین تتبعات مربوط به ایران در آنها مندرج است. اندکی پس از این دو انجمن، خاور شناسی آلمان در سال 1848 تشکیل شد و در پی آن، انجمن خاورشناسی دیگر اروپایی در سال 1886 در وین پدید آمد. انجمن خاورشناسی آمریکا در میانه سده نوزدهم تأسیس شد روسیه نیز در اواخر سده گذشته انجمن شرق شناسی و ایران شناسی خود را با نام «انجمن امپراطوری خاورشناسی» در سن پترزبورگ پی افکند و پس از انقلاب 1917، سازمان دیگری موسوم به «اتحادیه علمی خاور شناسی شوروی» جانشین آن شد. بعداً نیز «انستیتوی خاورشناسی فرهنگستان علوم شوروی» در مسکو و لنینگراد تأسیس گردید. در ایتالیا در سال 1905 رشته خاورشناسی و ایران شناسی به صورت رسمی تأسیس شد و در قرن حاضر این انجمن سازی و ایران شناسی، به تدریج در کشورهای سوئد (1906 ) فنلاند (1917) واتیکان (1917) نروژ (1920) دانمارک ( 1922 ) چکسلواکی ( 1922 ) لهستان ( 1922 ) مجارستان ( 1923 ) هلند (1923 ) یوگسلاوی ( 1924 ) بلژیک ( 1934 ) اسپانیا ( 1940 ) ژاپن ( 1946 ) سوییس ( 1947 ) اسراییل ( 1949 ) کانادا ( 1953 ) استرالیا ( 1957 ) توسعه یافت. این انجمنها هریک فعالیت مخصوص به خود را داشته و دارند که شرح آنها در حوصله این نوشتار نیست.
نا گفته نمیتوان گذاشت که در شرق شناسی علمی و شاخه دیگر آن، یعنی «ایران شناسی» دست سیاست دولتها همواره در کار دخیل بوده است. شماری از شرق شناسان، به ویژه ایران شناسان، با استفاده از امکانات و کمک هایی که از دولت های خود اخذ کرده اند به عرضه کردن تتبعات سودمندی توفیق یافته اند. عده ای نیز اساساً عامل و کارگزار رسمی بوده اند و قصد آنها از تحقیق درباره ایران، جنبه سیاسی داشته و مرتبط با اهداف کشورهای استعماری بوده است. یکی از عقایدی که در دو سه دهه اخیر در ایران رواج یافته این است که بنیان گذاری و گسترش شرق شناسی و در کنار آن «ایران شناسی» ملازمت نزدیکی با آغاز گسترش نفوذ دولت های استعماری مغرب زمین درممالک آسیایی داشته است. ایجاد انجمن های آسیایی و بنگاه های خاورشناسی که مراکز گردهم آیی مستشرقان بوده متعلق به دوران اوج استعمار اروپایی است. در این روزگاران است که کشورهای اروپایی یکی پس از دیگری اقدام به تأسیس انجمن ها و بنگاه های خاورشناسی می کنند و به همین دلیل است که به این رشته از تتبعات خارجیان در خصوص ایران باید به دیده تردید نگریست. مقصود نویسنده از طرح این موضوع انکار ارزش و ضرورت علمی این گونه مطالعات از سوی محققان سایر کشورها نیست، اما این واقعیت را نیز نمیتوان نادیده انگاشت که متون خاورشناسان زمینه مساعدی برای تجاوز ممالک غربی به دیار شرق بوده است. زیرا، به روشنی ملاحظه میشود که تفکر و اندیشه شرق شناسی با کارکرد سیاسی – اقتصادی استعمارگران و تجاوزگران قرین بوده است. حقیقت این که شرق شناسی یا نظریات اروپاییان درباره مشرق زمین، انعکاسی از حاکمیت غرب بر شرق بوده و استقرار این حاکمیت را تسهیل کرده است. از اینها گذشته، این شرق شناسان اروپایی، در اذهان خود، شرقی را آفریدهاند که اندیشه خود آنان است، شرق کلیسا آفریده، شرق کافر و شرق وحشی، شرقی بی تمدن و واجد تمام خصوصیات حیوانی و فاقد تمام ویژگی های فرهنگی و انسانی، تا بدین وسیله یورش و اشغال اروپاییان را به شرق توجیه کنند. همه این حرکت ها و اعمال نظرها، فقط شامل آن بخش از حرکت شرق شناسی می شد که آشکار و پیدا بود، چرا که مرحله دیگری از تاریخ شرق شناسی وجود دارد که به شرق شناسی نهان شناخته میشود. نهان در کتابهایی که در زمینه ادبیات و علوم نگاشته شده است. در داستانهای غربی و سفرنامهها، شرق به گونهای خیالی و خرافی به تصویر کشیده شده و چنین نشان داده شده که شرق شایستگی زندگی آزاد را ندارد و بر غرب است که شرق را صاحب شود و رهبریش را بر عهده گیرد و مردمان آن سامان را از عالم تخیل به جهان واقعیتها رهنمون گردد. در پژوهشهای فلسفی، اجتماعی، حقوقی و حتی علمی خالص مانند جغرافیا و کیهان شناسی و... شرق و شرقیان عقب مانده تلقی میشوند و چنین وانمود میگردد که توانایی شرقیان و در کنار آن ایرانیان _ در دانش و اختراع و نوع آوری و پیشرفت علمی و مدنی، از غرب کمتر است و لذا بر اروپاییان است که از این بیچارگان عقب مانده دستگیری نمایند و این همان شرق شناسی و ایران شناسی نهان و نهفته است که در این مرحله از تاریخ شرق شناسی پدیدار شده است، واقعیتی که کلمات و تعابیر و اصطلاحات و برخی اشارات در نوشتهها و گفتههای غربیان، آن را نشان میدهد – هرچند وانمود میشود این یک جریان عَرَضی است و هدف اصلی نیست. رابطه میان شرق شناسی و استعمار از حقایق مسلم تاریخی است که در آن شک و شبههای نمیرود. شرق شناسی راهی را برای حضور و نفوذ استعمار آماده ساخته که از آغاز تاکنون یار و یاور استعمار دراجرای سیاست ها و اتخاذ مواضع خصمانه آن بوده است. ایدن نخست وزیر پیشین انگلیس و دشمن درجه یک دکتر محمد مصدق هیچ سیاستی را درباره مسایل خاورمیانه – به ویژه ایران – اتخاذ نمیکرد مگرپس از این که با گروهی از استادان شرق شناسی دانشگاه آکسفورد و دانشکده علوم شرقی گفت و گو میکرد. آنچه را ایدن می کرد، دیگر رهبران سیاسی اروپا و آمریکا و روسیه هم کرده و میکنند.
پیترو دلاواله
نقش شرقشناسان را در حمله ناپلئون به مصر و حمله «کانیفا» به لیبی آشکارا میبینم. در این دو حمله، اندیشه شرق شناسی نقش آشکاری در پایان دادن به هرگونه مقاومت مردمی دربرابر اشغال گران غربی داشته است. این دو حمله با مطالعه پژوهشهای شرق شناسی آغاز شد که در آنها سخن از مقاومتهای مردمی و مشکلاتی که ارتش مهاجم و اشغال گران غربی با آنها روبرو خواهند شد آمده بود براساس همین رهنمودها و اطلاعات شرق شناسی بود که شیوه های سیاسی – نظامی غرب در حمله به مصر و لیبی سمت و سو گرفت. پیش از ورود ناپلئون به مصر وی به پیشنهاد شرق شناسان اعلامیهای صادر کرد که در آن خود را مسلمان و مؤمن به الله و قرآن خواند و از مصریان خواست که از حمایت ممالیک و عثمانیان دست بردارند. چنانکه کانیفا با مردم لیبی همین معامله را کرد و حتی خود را فرستاده خدا و نجات دهنده مردم لیبی قلمداد نمود. نیرنگی که در طول یکصد و پنجاه سال اخیر، ابزار استعمارگران اروپایی بوده است. مگر با رهنمودهای امثال سر ویلیام جونز و سر جان ملکم، دو شرق شناس معروف انگلیسی، دولت انگلیس نزدیک به یکصد و پنجاه سال هندوستان را غارت نمیکرد؟
مگردرخود ایران دوره قاجاریه به کمک شرقشناسانی چون برادران اوزلی و ژنرال سر پرسی سایکس و ماک ماهون 18 شهر ایران از پیکر وطن جدا نشد و به روسیه واگذار نگشت و افغانستان را از ایران جدا نکردند.(21)
مگر با راهنمایی همین شرق شناسان و ایران شناسان نبود که «بک جان» نامی در میان اوزبک ها خود را پیغمبر خوانده، گوشههای شرقی ایران را به آشوب کشید؟(22)
مگر در همان روزگاران، شاه خلیل اله مرشد، پدر آقاخان محلاتی، خویش را فرستاده خداوند اسلام نمیخواند و ملت ایران را به پیوستن به خود فرا نمیخواند؟(23)
مگر سید کرامتاله هندی که نه وطنش معلوم بود نه ملیتش، خود را رسولاله نمیخواند و در میان مردم ایجاد تفرقه نمیکرد؟(24)
مگر کنت دوگوبینو فرانسوی خود را بابی قلمداد نمیکرد؟(25)
مگر ژنرال پاتینجر خود را سید علوی، سید هندی و سید جمالالدین نمیخواند و در افغانستان جنگ شیعه و سنی راه نمیانداخت؟(26)
مگر کلنل استوارت که اولتیماتوم انگلستان را به محمد علی شاه ابلاغ نمود، در بخارا خویشتن را به «مولا مؤمن» موسوم نساخته بود؟(27)
مگر ژزف ولف خویش را نماینده حضرت مسیح قلمی نمیساخت؟(28)
مگر ژنرال فریه با لباس و نام درویش محمدی برای انگلیسیان به گردآوری خبر مشغول نبود؟(29)
مگر ریچارد برتون انگلیسی با نام حاج شیخ عبدالله بوشهری در کردستان مراقب شیخ شامل داغستانی نبود و وی را در پیکار با حکومت تزارها یاری نمیرسانید؟(30)
مگر آرمینیونس وامبری با لباس درویشی و اهل کرامت در خانات آسیای میانه به جاسوسی مشغول نبود؟(31)
مگر ادوارد براون در لباس ایران دوستی مأمور شعله ور نگاه داشتن ظهور جدید در ایران نبود؟(32)
مگر همین شخص مأموریت نداشت زیر عنوان ایران شناسی، ایرانیان مرزنشین را گرفتار تریاک و افیون سازد که ساخت و خود در سفر نامه خویش به این کردار خود اعتراف هم کرده است.(33)
مگر میرزا یعقوب ارمنی پدر ملکم خان ناظم الدوله را ملبس به عبا و عمامه نکردند و به نام شیخ شمس الدین قونیوی به جاسوسی نفرستادند؟(34)
مگر مسیو چرچیل در جنوب ایران به نام آخوند طالقانی جاسوسی نمیکرد؟(35)
مگر کنیاز دال گورکی را مأمور پیغمبرسازی نکردند که فتنه وی در ایران معروف است.(36)
باور این که اکثریت شرقشناسان و در کنار آنان ایرانشناسان – علاوه بر فرقه سازی و ایجاد اختلاف و چند دستگی در میان ملل مشرقزمین، مأموریت داشتهاند که تحریف تاریخ نمایند، چندان دشوار نیست. تحریفی که در آن تمدن مشرق زمین مورد سؤال قرارگیرد، و در عین حال، تمدن و فرهنگی ریشه دار و بس کهن برای ملت های اروپایی پرداخته شود تا عقده حقارتی را که شکست های پی در پی یونان باستان از ایران قدیم تحمل کرده وآنان را رنج می داده جبران نمایند.
تحریف تاریخ و تمدن شرق، پس از رنسانس آغاز شد و تاریخمندی اندیشه سیاسی و سیادت طلبی غرب توسط مورخانی چون «بوسؤئه Bossuei» صورت گرفت. اینان بودند که اوهام و تصاویر تخیلی بسیاری در فلسفه سیاسی و تاریخمندی اندیشه سیاسی و علمی غرب وارد کردند. تحریفات و تخیلات این مورخان بود که اسناد رسمی ضد شرقی را پدید آورد. سلطهگری و سیادت غرب در پی رنسانس اقتضا میکرد تا حقایق تاریخی را تحریف کند و برای تمدن خود پیشینه درخشان و مدونی بسازد. از اینرو یونان باستان بخشی از غرب تلقی گردید و چنین ساخت و شایع کرد که پیروزی تمدن یونانی بر ایران شرقی، پیروزی عقل و آزادی بر مادیت و استبداد شرق است. نقطه عطف این تعیین سرنوشت، نبرد ماراتون در سال 479 پیش از میلاد معرفی گردید و بر روی آن تبلیغ شد. در تلقی غرب اگر در این نبرد سرنوشت، شرق که ایران نماینده اش بود بر غرب که یونان آن رانمایندگی می کرد – پیروز می شد، سیاهی و تاریکی بر دانش و خرد و تمدن غلبه می یافت و جهان در تاریکی مطلق فرو می رفت و فروغ تمدن کنونی، وجود نمیداشت.(37) و همین تخیلات دروغین و تحریف تاریخی بود که «ارنست رُنان» را فریفت تا بگوید که «در آنجا که بودا و زرتشت و مسیح و دیگران به دنیا آمدهاند انسانیت کاملاً مفقود است، در آنجا که مسیحیت و اسلام و سوسیالیسم جدید – تولد یافت، هیچ جنبش راستین و اصیلی در مردم وجود نداشته است و جهان گاتها(38) و اوپانیشادها(39) و جهان رامایانا(40) و غزلهای سلیمان(41) و جهان رومی و حافظ – دنیای یخین است.» در حالی که هگل – فیلسوف سده هجدهم آلمان فریاد برآورده است که «تاریخ هماره درشرق طلوع کرده و این شرق است که پیوسته خاستگاه تمدن بوده است.»(42)
بیشک، در وهله نخست، جستوجوی حقیقت و آگاه شدن و آگاهی دادن، رسالت شرق شناسی نبود، اما چون در برخی از مواقع، بعضی از این محققان، علمی بودن کار خود را جدی پنداشته بودند، رفقای زیرک و آگاه به سیاست پشت پرده آنان، پس از ستایش از کار ایشان و قدر دانی از تأثیر مثبت پژوهشهای خاورشناسان در گسترش حوزه دید اروپاییان، خطاب به آنان میگفتند: در جهان کنونی، ما خاورشناسان اروپایی، مأموریت دیگری بر عهده داریم. در عین ادامه سیر در جهان کاملاً علمی، ما باید خویش را با موقعیتهای دنیای حاضر برابر بسازیم، دنیایی که در آن اروپا از هر سو به سرزمینهای شرقی یورش میبرد و در چنین هنگامی، باید مأموران تمدن (تمدن مغرب زمین درشرق) تربیت کرد وآنان را در هدفی سیاسی، تجاری، با مطالعات آسیایی آشنا ساخت.(43)
تاورنیه در لباس ایرانی
شرق شناسان که در چهارچوب مسیر تعیین شده سیر نمیکردند، پیوسته دستخوش گرفتاری های غیر مترقبه شده، عاقبت خوشی نداشتهاند. چنانکه «ویلیام ویستون» استاد دانشگاه کمبریج را در 1709 تنها به دلیل این که شیفته فلسفه و عرفان مشرق زمین شده بود و برای ارزش های علمی و فرهنگی این سامان بهایی قایل می شد، از دانشگاه اخراج کردند.
همچنین «ریشارد سیمون» را که یک مؤمن مسیحی به شمار می رفت، به دلیل این که بدون تعصب و با بینشی واقع گرایانه به دنیای شرق و مذاهب و مکاتب برخاسته از آن نگریسته بود، از هر سو مورد سرزنش و توهین قرار دادند؟(44)
اصرار بر معلوم کردن این که آیا انگیزه فلان شرق شناس و ایران شناس از یک عمر تحقیق خدمت به استعمار بوده یا دانش دوستی _ ره به جایی نمیبرد. بیگمان همه ایران شناسان را از دیدگاه انگیزه کار خود و نیز احساسی که در حق ایران و ایرانیان داشته اند، نمی توان به یک چوب راند. پاره ای از آنها مانند «ولهاوزن» اسلام را هرگز به درستی درک نکردند، اما کسانی چون «گوستاولوبون» در فضایل تمدن اسلامی مبالغه می کردند. برخی همانند «مک دونالد» و «دوگوبینو» ایرانی را ذاتاً دروغگو و لاف زن می شمردند یا مانند «نولد که» اعتراف می کردند که از جماعت ایرانی خوششان نمی آید، حال آن که بعضی همچون «رنه گروسه» پرشکوه ترین سخنان را در ستایش ایرانیان بر زبان جاری می ساختند. اما همه این بزرگواران وسایل کار خود را با امکانات مادی استعمارگران فراهم ساخته اند و به منابع کمیاب و گرانبهای شناخت ایران دست یافته اند.
نتیجه گیری
اما نتیجهای که از این گفتار میخواهیم فراچنگ آوریم آن نیست که چون ایران شناسی زاییده آز و نیاز استعمار بوده است، باید بر آن خط بطلان کشید و در بازنویسی تاریخ درست ایران، نتیجه کوشش صدها باستانشناس و زبانشناس و مردم شناس و تاریخ نگار غیر خودی را نادیده انگاریم، بلکه میخواهیم اولاً از بیاعتباری اخلاقی ایران شناسی اروپایی درس عبرت گرفته، ما خود تاریخ خود را بنگاریم و بدانیم که تحقیق علمی به طور عام و پژوهش های ایران شناسانه بهطور خاص باید خود را از هر نوع آلودگی بر حذر دارد و از مصلحتاندیشهای حسابگرانه روز و از آویختگی به قدرت ها برکنار دارد. ثانیاً با دیدی انتقادی به گذشته این رشته از علم کیهان شناسی نظر افکنده، نادرستیها و نارساییهای آن را دریابیم و آنچه را که ایران شناسان اروپایی گفتهاند «وحی منزل» تلقی نکنیم و گردهم آییهای به ظاهر علمی آنان را صد در صد جدی نگیریم.
اولین ایرادی که بتوان بر ایرانشناسی اروپایی گرفت، دیدگاه غیر ایرانی آن است. زیرا چنانکه یادآور شدیم، چون بنیان این دانش با روزگار اعتلای قدرت سیاسی و نظامی و استعماری اروپای غربی همزمان است، به نخوت و غرور قومی اروپاییان آلوده شده تا جایی که فرض اساسی و ضمنی، اعتقاد به برتری ابدی غرب بر شرق بوده است. از این روی ایران شناسان غربی را از درک گوهر فرهنگ ایران بازداشت و دیگر نویسندگان بعدی هم که ادامه دهندگان راه سلف خود بودند، از این دایره فکری نتوانستند بجهند و خود را آزاد سازند و در نتیجه اندیشه بردگی ایران و فرودستی ملت ما دربرابر برتری غرب و زبردستی فرهنگ نوپای آن سامان، اندیشه قالب گردید. اکنون دانش ایران شناسی در ایران که توسط خود ایرانیان آغاز شده و تا اندازهای، به اصالت و وظیفه اصلی خود نزدیک شده است، برای آن که در این رسالت کامیاب گردد، باید در عین این که از دقت و باریک بینی روشهای علمی اروپاییان پیروی میکند، هم از خردهنگری ایرانشناسی غربی و هم از جزمیت ایران شناسی روسیه بپرهیزد. اما از این نکته نیز نباید غفلت کرد که تحقیقات ایرانی همچون تمام کوششهای فرهنگی – شرط دیگری را نیز میطلبد و آن روحیه و محیطی علمی است. زیرا فراهم بودن همین شرط بوده که اروپاییان را به یافتن شیوههای دقیق علمی توانمند ساخت. اگر ایرانشناسان ایرانی دارای چنین روحیه و شرایطی شوند، میتوان امیدوار بود که این دانش به اصالت و رسالت خود نزدیک شود و در این صورت طولی نخواهد کشید که ایرانشناسی از انحصار بیگانگان بدر خواهد آمد و غبار مظلومیت را از رخساره خویش خواهد زدود.
پینوشتها:
1- ما و مدرنیست، داریوش آشوری، تهران صراط 1377 ص 69
2- دربار آنکتیل دوپرن نک به مقالاتی از محمد علی جمال زاده و شرف پیروز زیر عنوانهای: شناساننده زرتشت و اوستا - نامه مینوی، تهران 1350 ص104-122 و ماهنامه هوخت جلد 22 شماره 4 ص 59-62
3- جهان ایران شناسی، به قلم شجاع الدین شفا ج اول ص35 و نیز «ما چگونه ما شدیم» نگارش صادق زیبا کلام، فصل چهارم ص 198-196
4- برای آگاهی از اسامی ایران شناسان برجسته ایرانی نک به راهنمای تحقیقات ایرانی به قلم ایرج فشار، 1349 ص 15 و بعد
5- سیر تاریخی و ارزیابی اندیشه شرق شناسی، محمد وثوقی ترجمه محمودرضا افتخارزاده، تهران نشر هزاران ص 62-119
6- سفرنامه کلاویخو توسط مسعود رجب ترجمه و با مقدمه ای از محبوبی اردکانی به وسیله بنگاه ترجمه و نشر کتاب در سال 1344 به چاپ رسیده است.
7- ایرانیان یهودی، نگارش علی اصغر مصطفوی، تهران بامداد 1361 ص 77
8- جهان ایران شناسی پیشین42
9- همانجا ص41
10- سفرنامه دلاواله توسط شجاع الدین شفا ترجمه و در سال 1348 انتشار یافته است. دلاوالههر جا نامی از مسلمانان و ایرانیان میبرد، آنان را کافر خطاب میکند.
11- سفرنامه تاورنیه توسط ابوتراب نوری ترجمه شده و سفرنامه ده جلدی شاردن هم به وسیله محمد عباسی به فارسی گردانیده شده و به چاپ رسیده است.
12- جهان ایران شناسی پیشین ص 43
13- گات ها، ترجمه وتفسیر استاد ابراهیم پورداد، انتشارات انجمن زرتشتیان بمبئی 1305 ص 10
14- ترفند پیغمبرسازان و دساتیر آسمانی، گزارش علی اصغر مصطفوی ص53 و بعد
15- سیر تاریخی و ارزیابی... ص 88
16- فراماسونری و فراموشخانه در ایران، اسماعیل رائین ج اول ص 31-34
17- درباره انجمن یاد شده و دوساسی نک به شرق شناسی، ادوارد سعید ترجمه عبدالرحیم گواهی، نشرفرهنگ اسلامی 1371 ص227 و 455
18- راهنمای تحقیقات ایرانی پیشین ص 46-56
19- جهان ایران شناسی ص 1139-1312
20- جامعه شناسی غرب گرایی، علی محمد تقوی جلد اول انتشارات امیر کبیر1361ص 161
21- سیر تاریخی ارزیابی ص 89
21- مکرر – تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس درقرن 19 محمود محمود ص 3 ص 977
22- همان کتاب ج 1 ص 161
23- همان کتاب ص724
24- همان کتاب ص 322
25- ادیان و عقاید فلسفی در آسیای میانه، دوگوبینو ترجمه علی محمد فرهوشی ص 97
26- تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس ج 1 ص 357 ج 3 ص871
27- سفرنامه پاتینجر، ترجمه شاپور گودرزی ص 17- تاریخ روابط سیاسی ج 2 ص 480
28- همان کتاب ص 505
29- ده هزار میل در ایران ( سفرنامه پرسی سایکس ) ص 374
30- تاریخ روابط سیاسی ج 3 ص 483
31- سیاحت نامه درویشی دروغین ترجمه فتحعلی خواجه نوریان ص 172-179-229-237 و 34
32- هدف سیاسی ادوارد براون در ایران، ابراهیم صفایی ص 60
33- ماهنامه رنگین کمان شماره 61
34- دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، خان مک ساسانی ص 106
35- تاریخ روابط سیاسی ج 6 ص 332- سیاستگران دوره قاجار ص 33 - خاطرات آرتورهاردینگ ترجمه جواد شیخ الاسلامی ص 97
36- پرنس دالگورکی، مرتضی احمد 1346
37- سیر تاریخی و ارزیابی ص 18
38- گات ها یک بخش از پنج بخش اوستای زرتشت است.
39- اوپانیشادها! رسالات فلسفی و عرفانی و دینی مربوط به کتاب مقدس هندویان که قدمت آن را تا 6 هزار سال پیش ارزیابی کردهاند ( دایرةالمعارف غلامحسین مصاحب ) ص289
40- رامایانا: حماسه معروف هندویان
41- غزل های سلیمان متنی است منسوب به حضرت سلیمان که امروزه در متن کتاب مقدس جای داده شده است.
42- سیر تاریخی و ارزیابی ص 21
43- ماهنامه نگین سال 1351
44- شرق شناسی – شرقی که آفریده غرب است. ادوارد سعید ترجمه اصغر عسگری خانقاه / حامد فولادوند ص 14 – ترفند پیغمبرسازان ص 92
به کوشش خرد دبیری