حکمت و فلسفه
عرفان اسلامی نظر و عمل
- حکمت و فلسفه
- نمایش از شنبه, 10 اسفند 1392 08:02
- بازدید: 14871
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25957، شنبه 8 شهریور 1393
آیتاللهالعظمی جوادی آملی
محور بحث، تمایز اصلی اخلاق و عرفان و ارزیابی نسبت عرفان با زندگی، با محیط زیست، با اخلاق، با پویایی جامعه، با بهداشت روان و مانند آن است. بحث از تمایز یک تعریف رسمی است و نه تعریف حدی، ما اگر خواستیم امتیاز «الف» را از «باء» به دست بیاوریم، لازم نیست به گوهر ذات «الف» بار یابیم، همین که از عوارض ذاتی آن باخبر شدیم، عوارض ذاتی این قدرت را دارد که معروض خود را از چیزهای دیگر امتیاز ببخشد. در تمایز عرفان و اخلاق اگر خواستیم محققانه بحث کنیم، باید از گوهر ذات عرفان و اخلاق سخن به میان بیاید، این مطلب اول.
مطلب دوم آن است که گوهر ذات اخلاق به منزله مقدمه گوهر ذات عرفان است. اینها در عرض هم و همسان و همتای هم نیستند تا بگوییم تفاوتشان چیست؛ یکی در جهاد اوسط است و دیگری در جهاد اکبر. اخلاق اصلاً در مرز عرفان راه ندارد، چه اینکه عرفان اصلاً در محدوده و قلمرو اخلاق نیست؛ یکی عهدهدار جهاد اکبر است و یکی عهدهدار جهاد اوسط. مستحضرید که جهاد با دشمن بیرون «جهاد اصغر» نام دارد و جهاد با نفس که بین عقل و نفس مبارزه نفسگیری است، «جهاد اوسط» نام دارد و اگر در آن حدیث نبوی معروف از مبارزات اخلاقی و فضیلت تقوا و مانند آن به جهاد اکبر یاد شده است، این اکبر نسبی است نه اکبر نفسی. در درون جان انسان بین نفسی که «امّار بالسوء» است و عقلی که «امّار بالحسن» است، درگیری است که این جهاد، جهاد اوسط است.
وقتی از جهاد اوسط فراغت یافتیم، یعنی رهتوشه تقوا فراهم شد، انسان به عدل و عقل رسیده است، از تباهی نجات پیدا کرد و به پرهیزگاری بار یافت؛ از جهل به علم آمد، از جهالت به عقل آمد، از سفاهت به عقل آمد، از گناه به ثواب و اطاعت آمد، انسان عاقل و عادل شد از آن به بعد مرز «جهاد اکبر» شروع میشود که بین عقل و قلب است. منظور از قلب در عرفان، همان عقل عملی است که در فلسفه از آن به عنوان مبدأ تجلیه و تخلیه و تحلیه و فنا یاد میکنند. عقل عملی در انسان کارهای عملی دارد، منتها چون مجرد است و کار او مجرد است، بدون ادراک نخواهد بود اولاً و ادراک او هم شهودی است نه حصولی ثانیاً. اصولاً محدوده عقل عملی که «ما عُبد به الرحمنُ و اکتُسب به الجنان»1 جز علم شهودی چیز دیگر نیست.
به هر تقدیر اگر اخلاق کاملاً بار یافت و حاصل شد؛ یعنی شخص متخلق شد به اخلاق الهی و منزه شد و عادل شد و از عیب و نقص اخلاقی رهایی یافت، باید از سکوی اخلاق پرواز کند تا به قلمرو عرفان برسد و در این جهاد اکبر که بین عقل و قلب است، عقل میگوید من میخواهم برهان اقامه کند و بفهمم، قلب میگوید با مفهوم مشکل حل نمیشود و من میخواهم ببینم. دیدن، کار قلب یعنی عقل عملی است و فهمیدن کار عقل نظری است؛ اندیشه را عقل نظر متولی است و انگیزه را عقل عمل، بنابراین مرز اخلاق کاملاً از مرز عرفان جداست. گاهی ممکن است یک کار اخلاقی را هم عارف انجام دهد و هم متخلّق، اساس کار در این است که متخلق کار را انجام میدهد یا برای رهایی از دوزخ یا برای رسیدن به بهشت، اما عارف از دوزخ و بهشت رهایی یافته است؛ دوزخ به حرم امن عرفان راه ندارد و بهشت هم مشتاق عارف است، کار عارف آن است که میگوید من میخواهم بهشتآفرین را ببینم آنکه میگوید:
ای دوست شکر بهتر یا آنک شکر سازد؟
خوبی قمر بهتر یا آنک قمر سازد؟2
از همین قبیل است. در عرفان تلاش و کوشش عارف آن است که ببیند و بشود؛ یعنی علم نظری و مفهوم و حصول را به علم شهودی تبدیل کند و فاصله را کم کند و به قرب «دنا فتدلّی»3 بار یابد، بنابراین مرز عرفان که حوزه سوم و جنگ سوم و جهاد اکبر است، بین مفهوم و مشهود است، بین حکمت و عرفان است، بین فهمیدن و دیدن است. فهمیدن ناب، متفرع بر طهارت اخلاقی است؛ چه اینکه دیدن خالص هم متفرع بر طهارت اخلاقی است، پس اخلاق در جهاد اوسط است و تمام کارهای خیر متخلقان برای رهایی از دوزخ یا شوق به بهشت است و تمام کارهای عارف برای آن است که بهشتآفرین را ببیند و به او نزدیک شود. عنصر محوری عرفان، معرفت ناب و محبت خالص است، معرفت شهودی و محبت هم که امر وجودی خاص خواهد بود.
اگر مسئله عرفان با این وضع روشن شد، دیگر مسئله عرفان با پویایی اجتماعی، با بهداشت روان و مانند آن کاملاً تفاوتشان روشن است. این قیم و سرپرست همه این امور یادشده است و این بیان امیر عارفان(ع) که فرمود برخی خدا را «خوفاً» عبادت میکنند، برخی «شوقاً» عبادت میکنند، برخی «حباً» و «شکراً» و من خدا را حباً و شکراً عبادت میکنم،4 برای آن است که میگوید: «ما كُنتُ أعبُدُ رباً لم أره».5
فرق عرفان با علوم دیگر
بخش دیگر بحث آن است که عرفان با همه علوم فرق میکند؛ فضا و جو عرفان با همه علوم اسلامی فرق میکند. در حوزهها علم فقه هست، علم اصول هست، علم فلسفه هست، علم حدیث هست و در دانشگاهها هم از این علوم خبری هست؛ ولی قسمت مهم علوم تجربی است. فضای همه این علوم را اجمالاً مهندسی کنید بعد میرسید به فضای هندسه شدن عرفان که فرق اساسی دارد. در حوزهها فقها و اصولییون در فضای باز «کل شیء لک حلال حتی تعرف أنه حرام»، «كُلُ شیء نظیف حتى تعلم أنهُ قذر»،6 «کلُ شیء هُو لک حلال حتى تعلم أنهُ حرامٌ بعینه».7 با این کلیات، با این فضای باز مأنوسند و زندگی میکنند. در فضای فلسفه بر اساس «الله خالقُ کل شیء»8 که از این آیه چنین برمیآید که هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست، مخلوق خداست: «کل ممکن مخلوق لله، کل حادث مخلوق للقدیم، کل محتاج مخلوق للغنی» در این فضا فلسفه سخن میگوید و بحث میکند. هنرهای معقولی که هنرمندان عقلمدار و عقلمحور کار میکنند، نه خیالپردازان و مختالان و متخیلان، آن در مدار آیه «أحسن کل شیء خلقه»9 بحث میکند؛ فضای آنها، قلمرو آنها، برد هنری آنها این است که هر چه را خدا آفرید، زیبا آفرید این زیبایی معقول را آنها کشف میکنند، برابر آنچه در ساختار خلقت است میسازند که هنر معقولی است که متخذ از آن مصنوع الهی است، پس این قضیه موجبه کلیه در محور فلسفه است که «کل شیء مخلوق لله تعالی» آن هنر که «کل حُسن مخلوق لله تعالی» یکی در فضای هنر معقول، یکی درباره فلسفه.
درباره علوم تجربی «من الماء كُل شیء حی»10 هر چیزی که زنده است، از آب برخوردار است، البته اگر آب ملکی و ملکوتی باشد؛ منظور حیات ملکی و ملکوتی است و اگر آب ظاهری باشد، حیاتی است که در علم حسی و تجربه حسی از آن سخن به میان میآید. آنچه در فضای حوزه و دانشگاه مطرح است، این سلسله اصول کلیه است یا «کل شیء طاهر» است یا «کل شیء حلال» است یا «کل شیء مخلوق» است یا «کل حسن و حُسن مخلوق» است یا «کل شیء خلق من الماء» است و مانند آن.
اما فضای عرفان از این قبیل نیست، از این قبیل است که «فأینما تُولّوا فثمّ وجهُ الله»11 به هر چه بنگری چهره نادیدنی خدای سبحان است. این «فأینما تُولُوا فثم وجهُ الله» معلوم را، علم را، عالم را، تولیت را، تولی را، وجه را، همه را در هم گرفته و زیرمجموعه خود قرار داده و در رفته، همه را فرو برده و فراتر از همه است؛ عارف در چنین فضایی زندگی میکند «فأینما تُولوا فثم وجهُ الله» این «أین»، «تولیه»، «وجه»، زمان و زمین همه زیر پوشش «فأینما تُولوا فثم وجهُ الله» است. این فن کجا فنون دیگر کجا! به هر چه مینگرد، چهره نامرئی حق را میبیند و در فن عرفان که دو منطقه، منطقه ممنوعه است؛ یعنی مقام ذات، هویت محض، احدی به آن دسترسی ندارد، سیدناالاستاد امام(ره) در آن کتاب شریف مصباح فرمودند ذات اقدس الهی آن هویت بسیطه نه معبود هیچ پیغمبر و ولی و امام است نه مشهود هیچ پیغمبر و ولی و امام است، نه مقصود هیچ پیغمبر و ولی و امام است؛12زیرا او حقیقت عینی است نه مفهوم ذهنی، بسیط محض است تجزیهناپذیر، غیرمتناهی صرف است اکتناهپذیر نیست، اگر چیزی عین خارج بود با برهان ولو برهان صدیقین قابل درک نیست.
اگر بسیط محض بود، نمیتوان گفت هر کسی مثل آب دریاست که بعد از تشنگی میشود دید. تغییرپذیر نیست، تجزیهپذیر نیست، تفکیکپذیر نیست، تقسیمپذیر نیست و چون نامتناهی است، اکتناهپذیر نیست؛ لذا بالضرورهالعقلیه ادراک ذات اقدس الهی محال است. ما نه مکلفیم نه مقدور ماست فقط در حد برهان، برهان خیلی قوی و غنی همه این معارف را ثابت میکند که خدایی هست، بسیط محض است، نامتناهی است و به ذهن نمیآید، حقیقت او عین خارج است و مانند آن.
اکتناه صفات ذات هم اینچنین است، آن هم مقدور احدی نیست. این دو منطقه را بزرگان فن عرفان منطقه ممنوعه اعلام کردند آنچه در فضای عرفان مطرح است، «وجهالله» است، «فیضالله» است، ظهور الله است، «نُورُ السماوات و الأرض».13 است مثل اینکه اگر کسی خواست تشبیه معقول به محسوس و تشبیه واجب به ممکن داشته باشد، مثل آفتاب است. گرچه ما میگوییم «آفتاب آمد دلیل آفتاب»، اما آنچه ما میبینیم، نور اوست نه خود او، جرم آفتاب قابل دیدن نیست حتی در زمان کسوف، اگر کسی با چشم غیر مسلح بخواهد آن را ببیند چشمش نابینا خواهد شد آن جرم قابل دیدن نیست، آن گوهر دیدنی نیست. ما نور آفتاب را میبینیم میگوییم «آفتاب آمد دلیل آفتاب».
به هر تقدیر خیلی فرق است فضا و هندسه عرفان که صدر و ساقهاش، یمین و شمالش، اَمام و خلفش، فوق و تحتش با «فأینما تُولُوا فثم وجهُ الله» دور میزند و عارفی که وارد این فضا شده است، با دو عنصر محوری شهود و حُبّ، علمش شهودی و قلبش هم محبت محبوب و معلوم را به همراه دارد. بین این با سایر علوم خیلی فرق است، بین عین و ذهن فرق است، بین خارج و داخل فرق است و مانند آن و آن کل فضا را عوض میکند، محیط زیست را عوض میکند، جامعه را پویا میکند و مانند آن.
حضرت مسیح(ع)
مطلب دیگر جریان وجود مبارک حضرت مسیح(ع) است. وجود مبارک مسیح همانند سایر انبیای الهی علمشان علم شهودی است، علاقهشان هم به معبودشان است با محبت دارد زندگی میکند نه با ترس نه با امید، نه ترس از دوزخ نه امید به بهشت. صدرالدین قونوی در فکوک، در فک عیسوی میگوید ذات اقدس الهی که بر اساس «فأینما تُولُوا فثم وجهُ الله» است، از دو منظر با بندگان در ارتباط است، منتها بندگان از یک منظر خدا را میبینند و خدا هم بدون واسطه با بندگان در ارتباط است، هم معالواسطه. بسیاری از بندگان خدا را با واسطه میبینند، از راه علل و اسباب میبینند، از راه لوازم میبینند کمتر کسی بتواند خدا را بیواسطه مشاهده کند. انبیا و اولیا هم معارف را گاهی بدون واسطه از ذات اقدس الهی استفاده میکنند.
حرف جناب صدرالدین قونوی در کتاب فکوک در فک عیسوی این است که وجود مبارک جبرئیل(س) که گاهی بیواسطه، گاهی باواسطه فیض ممتاز را از خدای سبحان دریافت میکند، این بار بدون واسطه فیضی را از خدای سبحان دریافت کرد به نام «الکلمه الالهیه العیسویه». این کلمه الهیه عیسویه متنزل شد، متمثل شد برای مریم(س) گفت: من مأمورم «لأهب لک غلاماً زکيّا».14 آن وقت این کلمهالله را به وجود مبارک مریم(س) افاضه کرده است، پس عیسی کلمهالله است یک، جبرئیل بدون واسطه این کلمهالله را تلقی کرده است دو، وقتی با مریم(س) تماس گرفت، «فتمثّل لها بشراً سويّا»15 سه، مریم هم موجودی است که در اوایل میلادش «و کفلّها زکریا»،16یعنی خدای سبحان زکریا را کفیل و مربی و سرپرست مریم قرار داد چهار، مریم هم وقتی به بارگاه قدس و تقوا بار یافت «إن الله اصطفاک و طهرک و اصطفاک علی نساء العالمین»17نصیب او شده است: «كُلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا»18هم بهره او شده است.
این مریم که در تحت تدبیر آن نبی وارسته قرار گرفت، به جایی رسید که کسی در دامن او به بار آمد که در دوران خردسالگی سخن گفت، «إنّی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبيّا»19 را بر زبان جاری کرد و تطهیر مادر را به عهده گرفت، تنزیه مریم(س) را اعلام داشت و مانند آن. وقتی هم که به بلوغ نبوی بار یافت، ذات اقدس الهی او را کاملاً در محضر خود داشت یک، به مظهریت خود رساند دو، این حضور عیسوی که دائمالحضور بود و در مشهد و محضر خدا بود سبب شد که او را به مظهریت برساند به او بفرماید: عیسی! من اگر «نفخ» میکنم در بدن انسان، روح انسان به او افاضه میشود «و نفختُ فیه من روحی فقعوا لهُ ساجدین»20 درباره انسانهای عادی هم فرمود وقتی من بدن او را مسوا کردم «و نفختُ فیه من رُوحی» و مانند آن، به وجود مبارک عیسای مسیح فرمود: تو از این گل پرندهای بساز، وقتی پرنده سامان پذیرفت «فتنفُخُ فیها فتکونُ طیراً بإذنی»21 پرنده میشود، حقیقتاً پرنده میشود نه اینکه به صورت، پرنده باشد، به سیرت هم پرنده است؛ تو به او حیات میدهی. گذشته از اینکه به او حیات میدهی، حیات بدوی اعطا میکنی، سایر افراد را هم زنده میکنی «تُحی الموتی»22 هم «بإذنی» مردهها را زنده میکنی. هم مظهر «هو المحیی» هستی، هم مظهر «هو المعید» هستی. آغاز و انجام را تو میتوانی مظهریت کنی، نظیر ابراهیم خلیل(س) که عرض کرد: «رب أرنی کیف تُحی الموتی».
سخنان بلند جناب صدرالدین قونوی در فک عیسوی کتاب فکوک آن است که: وجود مبارک جبرئیل این کلمه الهیه عیسوی را بدون واسطه تلقی کرد، آن وقت عیسای مسیح کلمهالله شد و جزء جوامعالکلم شد و توانست در محضر پروردگار به مظهریت کامل او بار یابد، مظهر هو المحیی بشود، مظهر هو الخالق میشود، مظهر هو المعید میشود. «فتنفُخُ فیها فتکونُ طیراً باذنی» نشان میدهد که در سایه اذن پروردگار یک انسان کامل میتواند مظهر خالق بشود، مظهر محیی بشود و مظهر مُعید.
بنابراین عرفان مرزش مرز شهود است و برای عارف شدن تلاش و کوشش فراوان لازم است. همانطوری که فقه مقلد دارد، مجتهد متجزی دارد و مجتهد مطلق معاملات دارد، مجتهد مطلق عبادات دارد، مجتهد کامل جامع بین الفنین دارد، عرفان هم اینچنین است. برخیها مقلدانه در سلوک عرفان تلاش میکنند، برخیها مجتهد متجزیاند، برخیها مجتهدند در بخشی از امور، برخیها مجتهد جامعالأطرافند. این مجتهد جامعالأطراف جامع بین معقول و منقول و مشهود است، به جمع سالم نه به جمع مکسر. امام راحل، علامه طباطبایی، آقا سید علی قاضی را در بین متأخران میشود جزء سالکان این کوی نام برد که هر کدام به نوبه خود در فن شریف عرفان بار یافتند و راه یافتند، از مفهوم رهیدند به مشهود رسیدند.
آن مقام والای احسان که وجود مبارک پیغمبر(ص) فرمود: شما باید وقتی به مقام احسان رسیدید، طرزی عبادت کنید که معبود را ببینید و اگر معبود را ندیدید، این مقدار برای شما مشهود بشود که معبود شما را میبیند، حد اول مشاهده است، حد دوم مراقبه، اما مراقبت عارف غیر از مراقبت متخلق است. متخلق دارای مراقبت است که گناه نکند، عارف دارای مراقبت است که یعنی خدا مراقب اوست: «ألم یعلم بأن الله یری».23 مراقبت الله را او دارد رصد میکند، نه مراقبت خود را که گناه نکند.
بنابراین اگر خواستیم فرق بین عرفان با این پنج، شش وجهی که گفته شد روشن شود، بهترین راه تعریف حدی است گرچه این گونه از امور تعریف حدی ندارند. بسنده کردن به تعریف رسمی، تعریف تام نیست معرفت کامل نیست، عرفان در فضایی ظهور میکند که کل آن فضا را این جمله عطرآگین «فأینما تُولُوا فثم وجهُ الله» معطر کرده است. امیدواریم خدای سبحان آن توفیق معرفت و محبت را عطا کند، چه اینکه در برخی از دعاهای ماه مبارک رمضان آمده است: «بمحبتک یا أمل المشتاقین: به دوستی تو سوگند ای کسی که مورد آرزوی مشتاقانی!» امیدواریم این اشتیاق برای همگان روزی از علم به عین آید و از گوش به آغوش.
پینوشتها:
1. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص11.
2. دیوان شمس، غزل628.
3. سوره بقره، آیه275.
4. بحارالانوار، ج67، ص186؛ «ما عبدتُک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنتک لکن وجدتُک أهلًا للعباده فعبدتُک».
5. الکافی، ج1، ص98.
6. تهذیب الاحکام، ج1، ص285.
7. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج5، ص313.
8. سوره زمر، آیه62.
9. سجده، 7.
10. أنبیا، 30.
11. بقره، 115.
12. نور، 35.
13. مریم،19.
14. مریم، 17.
15. آل عمران،37.
16. آل عمران،42.
17. آل عمران، 37.
18. مریم، 30.
19. حجر،29؛ ص، 72.
20. مائده، 110.
21. بقره، 260.
22. علق، 14.