نوروز
گویید به نوروز که هر روز بیاید
- نوروز
- نمایش از شنبه, 27 اسفند 1390 11:15
- بازدید: 6608
برگرفته از اطلاعات:
* هادی خانیکی
سالها پیش که بوم جنگهای خانمان سوز افغانستان امان از مردم آن سامان گرفته بود، استاد خلیل الله خلیلی، شاعر نام آور آن سامان در سوگ مردم خویش به استقبال نوروز نرفت و غمگنانه چنین سرود:
گویید به نوروز که امسال نیاید
در کشور خونین کفنان ره نگشاید
بلبل به چمن نغمه شادی نسراید
خونین کفنان را لب پرخنده نشاید
بعدها گلرخسار شاعر خوش قریحه تاجیکستان در پاسخ، خوانشی دیگر را از آمدن عید عرضه داشت و گفت:
گویید به نوروز که نو نیست غم ما
از حسرت خونین کفنان چشم نم ما
از وحشت عاق پدران پشت خم ما
گویید به نوروز که هر روز بیاید
در این روایت، نوروز روزی برای زدودن غم است، از این رو باید بیاید و بماند و به انسان و جامعه جان و توان زندگی بخشد:
هر روز بیاید، در غم خانه گشاید
ز آیینه دل زنگ جراحت بزداید
بلبل الم ملت بیچاره سراید
گویید به نوروز که هر روز بیاید
نوروز روایت ایرانی چیرگی زندگی باز پیش روی ماست و بهار نیز دست اندرکار رمزگشایی از حیات است، با کدامیک از این دو تصویر شاعرانه روزی دیگر، فصلی دیگر و سالی دیگر را آغاز کنیم؟ در انبوه اندوهها بمانیم و در پی «طفلی به نام شادی» که گم شده است نوروز را ببینیم یا برای از میان بردن هر درد و غمی، با ساقی نوروزی بسازیم تا بتوانیم بنیادش براندازیم. سرشت انسان و سرنوشت جامعه با تصویر دوم سازگارتر است. شادی و نشاط بخشی از زندگی بشر است و به هر میزان که به جان و روان او باز میگردد، حیاتش را گسترش میدهد. نوروز لحظه حال و حیات آوری است، و از این لحظه نباید به غفلت گذشت، به گفته زنده یاد فریدون مشیری:
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
جوشش بهار، انجماد زمستانی را میشکند و این به تازگی و دمیدن نفس نو میانجامد و طنین شیرین شادی در طبیعت جاری میشود. آراسته شدن روی گل سرخ، پیراسته شدن زلفک شمشاد و... از فصلی تازه خبر میدهد، فصلی که به زیبایی «گفت و گوی» گل سرخ، نسیم فروردین و باران بهاری را رقم میزند تا طبیعت، روشنترین پیام را، برای زیستی بر پایه عشق، عطر و عاطفه به بشر برساند. تا بشر دریابد که سلام نقش بسته بر لب گلهای نوشکفته بهاری میتواند به هر چه دشنام است پایان دهد و این اعجاز عشق در گیتی است (به قول مولوی: دور گردون ز موج عشق دان/ گر نبودی عشق، بفسردی جهان) و این همه را، بهار به رخ میکشد تا پژمردگی چیزی جز فسانه نباشد و انسانها در حال و احوال «خود» و «طبیعت» قدری بیندیشند. در این روزها که به تعبیر استاد محمد رضا شفیعی کدکنی؛ ابر سحرگاهی اسفندماه، غم زد و بارید و برید و گسست... با شعر «تحویل» از وی سخنم را پایان میدهم:
ای ز تو تغییرِ حال و سالها
حالِ ما را کُن تو خوشتر حالها
* استاد علوم ارتباطات در دانشگاه علامه طباطبایی و نویسنده کتاب «در جهان گفتوگو»