جشنها و گردهماییها
ولنتاین یا سپندارمذگان؟! بهادادن به جهانی شدن یا پاسداشت فرهنگ ملی؟!
- اسفندگان روز مهر ایرانی
- زیر مجموعه: جشنها و گردهماییها
- چهارشنبه, 03 مهر 1392 08:02
- آخرین به روز رسانی در پنج شنبه, 30 آبان 1392 19:18
- نمایش از چهارشنبه, 03 مهر 1392 08:02
- بازدید: 8507
برگرفته از تارنگار آتشکده
ليدا آيلار
خوشم می آمد... دوست داشتم با تورق کتاب های تاریخی هر آن چه که به نیاکانم مربوط می شود را جستجو کنم. در خرابه های پاسارگاد، کنده کاری های بیستون، یافته های باستان شناسان، زیرزمین ها و سردابه ها سرک بکشم و چیزی بیابم که نشان از چیستی و کیستی من در بر داشته باشد!
اصلا عادتم شده بود که هر روز از روی بُعد زمان بگذرم و سفر کنم به گذشته ها...
در طی همین سفرها بود که متوجه اهمیت این کار شدم و درک این که شناخت نیاکان مشترک مان می تواند چه حس غرور آمیز و همبستگی بی نظیری به ما دهد.
حال وقتی از دوستی می شنوم که مثلا "مهم نفس عشق است نه زمانِ بزرگداشت آن"، در مقام توضیح، به علت هجوم یک عالم فکر، نظریه و دلیل دچار لکنت زبانِ فلج کننده ای می شوم و این می شود که تنها به این جمله بسنده می کنم که : "فرق می کند... خیلی فرق می کند..." و خلاص.
اصلا مگر عشق باستانی ایرانی قابل قیاس است با عشق های مدرن و امروزیِ فرنگی؟ عشقی که نمادش زمین است با آن بخشندگی بی انتهایش؟!
سپندارمذ، فرشتهی نگاهبان زمین است و زمین مادر مخلوقات، مادری که بدون هیچ چشمداشتی فرزندانش را در دامان پر مهر خود میپروراند. آیا عشقی والاتر و بینقصتر از چنین عشقی سراغ دارید؟ !
اگرچه فرایند جهانی شدن تحمیلی است و کشورها محکوم به پذیرش آن هستند، اما قطعا موجب برانگیخته شدن و مقاومت ملت ها ی مستقل و هوشیاری خواهد شد که ارزش ها، روش ها، الگوهای فرهنگی و هویتی خود را قبول دارند و خواهان حفظ و صیانت از آن ها می باشند.
امروزه هر کشوری می کوشد تا در کورترین نقاط تاریخ تمدن جهان، جائی برای تاریخ، فرهنگ، آداب ورسوم کشور خود پیدا نماید. چون هر ملتی که تاریخ خود را فراموش کند، رفته رفته خود نیز فراموش می گردد. دیگر از مردم سومر، بابل، آشور، کلده، عیلام و تمدن های کهن اثری نمانده است. چرا که مردم آن ملت ها در طی تاریخ در دیگر اقوام وارد شدند و گذشته و هویت خود را به فراموشی سپردند...
گذشته ی تاریخی ایران، شاهد اهمیت فرهنگ برای مردم ایران است. این سرزمین بارها مورد تاراج و تهاجم کشورها وفرهنگ های دیگر قرار گرفته است. با وجود این ایرانیان هرگز مغلوب دشمن نشده اند و به جای این که دنباله روی کشور غاصب گردند، آنان را مجذوب فرهنگ و نوع جهان بینی خویش کرده اند. این تاثیر چنان بود که بعدها فیلسوفان بزرگ یونان مانند سقراط، بقراط، افلاطون، ارسطو، فیثاغورث از آن پیروی کردند و پس از آن به گونه اندیشه نوافلاطونی و مثل افلاطونی هویدا گردید، همان عرفان واشراقی که بعدها توسط دانشمندان، فلاسفه، عرفا و ادیبان ایرانی همچون سهروردی، رازی، خیام، مولانا و... زنده وبالنده گردید.
بد نیست اگر ما هم با چشمانی باز و کنشی هدفمند میراث نیاکانمان را پاس بداریم و مدیون آیندگان نشویم.
پی نوشت: از زمانی که متن "والنتاین یا سپندارمذگان" را نوشتم و بچه های زنده رود هم در جهت ترویجش کمک کردند، هر سال در این موسم، شاهد جنبش وسیعی هستم که جای بسی شادمانی است. نظرات تایید کننده و گاها مخالف بی شماری دریافت کرده ام این چند وقت... آف ها و ایمیل های متعددی از دوستان آشنا و غریبه می رسد که بخشی هایی از نوشته ام را کپی کرده اند. همچنین مدام لینک هایی از سایت ها و وبلاگ های معتبر برایم فرستاده می شود که نوشته ام را با ذکر منبع یا بدون آن و حتی به نام های خودشان زده اند! اگر چه نادیده انگاشتن حق کپی رایت و دیدن یک عمل ضد فرهنگی از کسانی که ادعا دارند "دردِ فرهنگ" را می فهند، آدم را به شدت تخلیه می کند از انرژی و انگیزه... با این حال، بنا به خواست تعدادی از دوستان از جمله گروه هلیا که با پیگیری های مکررشان شرمنده ام کردند، متن فوق در راستای متن دو سال قبل نوشته شد. باشد که قبول افتد...
عشقی بیتوقع، پاک، مقدس، شکیبا، پایدار و تداوم دار. با استناد به چنین تحلیلی است که معتقدم شایستهترین روز برای نامگذاری روز عشق، روز"فرشتهی سپندارمذ" میباشد.
در گاه شماری ایران باستان روز پنجم هر ماه و ماه دوازدهم هر سال سپندار مذ نامیده می شده است، که نگاهبانی این روز و ماه بر عهده این امشاسپند بوده و روز پنجم ماه دوازدهم که روز و ماه سپندارمذ با هم تلاقی می کرده است، جشنی با همین نام برگزار می شده است.
از سپندار مذ در اوستا با عنوان "سپنته آرمیتی" به معنای "فروتنی وبردباری مقدس" یاد شده است. این فروزه ی اهورا مزدا در شکل معنوی و مینوی اش مظهر بردباری و سازگاری است و در نمود مادی و خاکی اش نگهبانی زمین، باروری و سرسبزی به وی سپرده شده است. این ایزد همانند زمین بخشنده، صبور و فروتن است و تمثیل مناسبی است برای عشق اسطوره ای ایرانیان باستان.
ترویج جشن های فراموش شده باستانی و جایگزین کردن آنها با جشن های بیگانه -که به صورت فراگیر در آمده و سعی در جهانی شدن آنها می شود- حداقل تلاشی است که می توان در جهت حفظ منابع هویت ساز ملتِ مان انجام دهیم.
هر گاه ایرانیان در برابر فرهنگ های دیگر منابع هویت ساز خود، از قبیل ایرانیت و موارد مشتق شده از آن -همچون جشن های باستانی شان- را معرفی می کنند، در راستای این منظور می باشد که تصویری از خویشتن به خود و دنیا ارائه داده، روح جمعی و همبستگی شان را تقویت کنند.
برای مردمِ یک کشور ممکن است تنها منطقه جغرافیایی و جمعیت سرزمین شان منابع هویتی محسوب گردد، اما برای کشوری همچون ایران، با قدمتی چند هزار ساله و تمدنی کهن، فرهنگ، اساطیر، تاریخ، زبان، آداب و رسوم، جشن ها و آئین های ملی و ... منابع هویت ساز محسوب می گردد. اگر منابع هویت ساز چنین ملتی کمرنگ گردد، منجر به فاصله گرفتن آنان از خویشتن واقعی و دستیابی به یک "هویت کاذب" می گردد.
یکی از پدیده هایی که جامعه بشری در حال حاضر با آن مواجه است، پدیده جهانی شدن است. جهانی شدن، جوامع رو به توسعه را با چالش های متعددی روبرو کرده و می کند. از ابعاد مهم این رویارویی، وضعیت بحران زای فرهنگ و آداب و رسوم ملی است. بحرانی که می تواند "تهدید" تلقی شود. در مجموع استحاله فرهنگی در فرایند یکسان سازی جهانی، بزرگترین خطری است که صاحب نظران برای آینده فرهنگ ها و خرده فرهنگ ها پیش بینی می کنند. ابعاد ودامنه های این پدیده آن قدر وسیع است که تمام شئون زندگی بشری را در عرصه های مختلف علمی، تکنولوژیکی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تحت تاثیر خود قرار داده است.
از بعد فرهنگی، جهانی شدن بیشتر ناظر بر فشردگی زمان و مکان و پیدایش شرایط جدید برای جامعه جهانی است. عمده توجه آن بر روی مسائلی تمرکز دارد که فرهنگی را با بهره گیری از رسانه های جمعی و تبلیغات گسترده اشاعه داده، زیرکانه و با سیاست، جشن ها و آداب ورسوم بیگانه را به عنوان نشانه و نماد روشنفکری و مدرنیت در فرهنگ های ملی وارد می کنند و موجب از بین رفتن یا کمرنگ ساختن هویت ملی گردند. مقوله ای که پیش تر مک لوهان از آن به عنوان دهکده جهانی یاد کرده است.
یکی از منتقدین از بین رفتن آداب و رسوم ملی و فراگیر شدن یک فرهنگ غالب جهانی، میشل فوکو است. فوکو معتقد است جهانی شدن با تمسک به "حال" و انقطاع از "گذشته" نوعی بیگانگی از گذشته را در افراد ایجاد می کند که به کاهش مشروعیت "حال" دامن خواهد زد، زیرا بشر وارد دوره جدیدی می شود که استمرار گذشته نبوده و از آن منقطع شده است. در این عرصه جدید وتازه -که هیچ گونه پشتوانه تاریخی و گذشته ای ندارد - ناامنی اولین ومهمترین احساسی است که به انسان معاصر دست داده و او را دچار بیگانگی می سازد. حاصل این فراگرد درونی و از خود بیگانگی، نوعی بحران هویت می باشد.