پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست خانه تازه‌ها خبر انسانیت و ارزشهای خدایی - شهید دکتر مصطفی چمران

انسانیت و ارزشهای خدایی - شهید دکتر مصطفی چمران

برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25899، چهارشنبه 28 خرداد 1393

شهید دکتر مصطفی چمران


اکسیر درد

درد دل آدمی را بیدار می‌کند، روح را صفا می‌دهد، غرور و خودخواهی را نابود می‌کند. نخوت و فراموشی را از بین می‌برد، انسان را متوجه وجود خود می‌کند. انسان گاه گاهی خود را فراموش می‌کند، فراموش می‌کند که بدن دارد، بدنی ضعیف و ناتوان که در مقابل عالم و زمان کوچک و ناچیز و آسیب‌پذیر است، فراموش می‌کند که همیشگی نیست و چند صباحی بیشتر نمی‌پاید، فراموش می‌کند که جسم مادی او نمی‌تواند با روح او هم‌پرواز شود؛ لذا این انسان احساس ابدیت و مطلقیت و غرور و قدرت می‌کند، سرمست پیروزی و اوج آمال و آرزوهای دور و دراز خود، بی‌خبر از حقیقت تلخ و واقعیت‌های عینی وجود، به پیش می‌تازد و از هیچ ظلم وستم روگردان نمی‌شود؛ اما درد آدمی را به خود می‌آورد، حقیقت وجود او را به آدمی می‌فهماند و ضعف و زوال و ذلت خود را درک می‌کند و دست از غرور کبریایی برمی‌دارد، و معنی خودخواهی و مصلحت‌طلبی و غرور را می‌فهمد و آن را توجیه نمی‌کند.

شکر می‌کنم

خدایا، تو را شکر می‌کنم که با فقر آشنایم کردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم.

خدایا، هدایتم کن؛ زیرا می‌دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.

خدایا، هدایتم کن که ظلم نکنم؛ زیرا می‌دانم ظلم چه گناه نابخشودنی است.

خدایا، ارشادم کن که بی انصافی نکنم؛ زیرا کسی که انصاف ندارد، شرف ندارد.

خدایا، راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم، که بی احترامی به یک انسان همانا کیفر خدای بزرگ است.

خدایا، مرا از بلای غرور وخودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.

خدایا، پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه‌گر ساز تا فریب زرق وبرق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.

خدایا، من کوچکم، ضعیفم، ناچیزم، پر کاهی در مقابل طوفانها هستم. به من دیدة عبرت‌بین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را به‌راستی بفهمم و به درستی تسبیح کنم.

خدایا، تو را شکر می‎کنم که حسین را آفریدی. ای خدای حسین، تو را شکر می‎کنم که راه پرافتخار شهادت را در جلوی پای روندگان حق و حقیقت گذاشتی.

ای حسین!

ای حسین، دلم گرفته و روحم پژمرده، در میان طوفان حوادث که همچون پر کاه ما را به این طرف وآن طرف می‎کشاند، مأیوس و دردمند، فقط بر حسب وظیفه به مبارزه ادامه می‎دهم، و گاهگاهی آنقدر زیرفشار روحی کوفته می‎شوم که برای فرار از درد وغم دست به دامان شهادت می‌زنم تا ازمیان این گرداب وحشتناکی که همه را فروگرفته است، لااقل گلیم انسانی خود را بیرون بکشم و این عالم دون واین مدعیان دروغین را ترک کنم و با دامنی پاک و کفنی خونین به لقاء پروردگار نائل آیم ...

ای حسین مقدس، روزگار درازی بود که هر انقلابی را مقدس می‎شمردم و نام او را با یاد تو توأم می‎کردم و قلب خود را می‎گشودم و انقلابیون را و او را در قلب خود جای می‎دادم و به عشق تو او را دوست می‎داشتم و به قداست تو او را مقدس می‎شمردم و در راه کمک به او از هیچ فداکاری حتی بذل حیات و هستی خود دریغ نمی‌کردم...

اما تجربه، درس بزرگ و تلخی به من داد که انقلاب و حتی شهادت به خودی خود نباید مورد احترام و تقدیس قرار گیرد، بلکه آنچه مهم است، انسانیت، فداکاری در راه آرمان انسانها، غلبه بر خودخواهی و غرور و مصالح پست مادی و ایمان به ارزشهای الهی است. «مقاومت فلسطین» برای ما به صورت بت درآمده بود و بی‎چون و چرا آن را می‎پذیرفتیم و می‎پرستیدیم و راهش را، کارش را و توجیهاتش را قبول می‎کردیم؛ اما دریافتم که بیش از هر چیز، انسانیت و ارزشهای انسانی و خدائی ارزش دارد و هیچ چیز نمی‎تواند جای آن را بگیرد. باید انسان ساخت، باید هدف را بر اساس سلسله ارزشها معین نمود و «معیار سنجش» را فقط و فقط بر مبنای انسانیت و ارزشهای خدایی قرار داد.

ای حسین، امروز نیز تو را تقدیس می‎کنم؛ اما تقدیسی عمیق‎تر و پرشورتر که تا ا عماق وجودم و تا آسمان روحم به تو عشق می‎ورزد و تو را می‎خواهد و تو را می‎جوید.

ای حسین، دردمندم، دلشکسته‎ام، و احساس می‎کنم که جز تو و را ه تو داروئی دیگر تسکین‌بخش قلب سوزانم نیست ...

ای حسین! در کربلا، تو یکایک شهدا را در آغوش می‎کشیدی، می‎بوسیدی، وداع می‎کردی، آیا ممکن است‌ هنگامی که من نیز به خاک و خون خود می غلتم، تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاری و عطش عشق مرا به تو و به خدای تو سیراب کنی؟

خدایا، تو را شکر می‌کنم که از پوچی‌ها و ناپایداری‌ها و خوشی‌ها و قید و بندها آزادم نمودی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها کردی و در غوغای حیات در مبارزة با ظلم و کفر غرقم نمودی و مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی.

فهمیدم : سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست، بلکه در درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره شهادت است.

خدایا، تو را شکر می‌کنم که اشک را آفریدی که عصارة حیات انسان است...

خدایا، تو را شکر می‌کنم که غم را آفریدی و بندگان مخلص خود را به آتش آن گداختی و مرا از این نعمت بزرگ توانگر کردی.

خدایا، تو را شکر می‌کنم که به من درد دادی و نعمت درک درد عطا فرمودی

تو را شکر می‌کنم که جانم را به آتش غم سوزاندی و قلب مجروحم را برای همیشه داغدار کردی. دلم را سوختی و شکستی تا فقط جایگاه تو باشد.

وداع

ای حیات، با تو وداع می‌کنم با همه زیباییهایت، با همه مظاهر جلال و جبروت، با همه کوهها و آسمانها و دریاها و صحراها، با همه وجود وداع می‌کنم. با قلبی سوزان و غم‌آلود به سوی خدای خود می‌روم و از همه چیز چشم می‌پوشم.

ای پاهای من، می‌دانم شما چابکید، می‌دانم که در همه مسابقه‌ها گوی سبقت از رقیبان ربوده‌اید، می‌دانم فداکارید، می‌دانم که به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه‌وار به حرکت درمی‌آئید؛ اما من آرزوئی بزرگتر دارم، من می‌خواهم که شما به بلندی طبع بلندم، به حرکت درآئید، به قدرت اراده آهنینم محکم باشید، به سرعت تصمیمات و طرحهایم سریع باشید. این پیکر کوچک ولی سنگین از آرزوها ونقشه‌ها و امیدها و مسئولیتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید.

ای پاهای من، در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید. شما سالهای دراز به من خدمت کرده‌اید، از شما می‌خواهم که در این آخرین لحظه نیز وظیفة خود را به بهترین وجه ادا کنید.

ای پاهای من، سریع و توانا باشید. ای دستهای من، قوی و دقیق باشید. ای چشمان من، تیزبین و هوشیار باشید. ای قلب من، این لحظات آخرین را تحمل کن. ای نفس، مرا ضعیف وذلیل مگذار، چند لحظه بیشتر با قدرت و اراده صبور وتوانا باش. به شما قول می‌دهم که چند لحظه دیگر همه شما در استراحتی عمیق وابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید وتلافی این عمر خسته کننده واین لحظات سخت و سنگین را دریافت کنید. چند لحظه دیگر به آرامش خواهید رسید، آرامشی ابدی.

دیگر شما را زحمت نخواهم داد. دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد. دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد. دیگر به شما بی‌خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد. از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. از گرسنگی و گرما و سرما شکوه نخواهید کرد. و برای همیشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود. اما این لحظات حساس، لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.

خدایا، وجودم اشک شده، همه وجودم از اشک می‌جوشد، می‌لرزد، می‌سوزد و خاکستر می‌شود. اشک شده‌ام و دیگر هیچ. به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم و بر خاک ریخته شوم واز وجود اشکم غنچه‌ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان وفداکاری از آن سرچشمه بگیرد.

خدایا، تو را شکر می‌کنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده‌ای تا هنگامی که همه راهها بسته است و هیچ راهی جز ذلت و خفت و نکبت باقی نمانده است، بتوان دست به این باب شهادت زد و پیروزمند و پر افتخار به وصل خدائی رسید.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید