پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان حافظ، پاسخ به کدام نیاز ماست؟

نام‌آوران ایرانی

حافظ، پاسخ به کدام نیاز ماست؟

برگرفته از روزنامه اطلاعات

 

دکتر اصغر دادبه

اشاره: یکی از مهمترین مشکلات ما در حوزه فرهنگ و ادب و اندیشه، بی‌اعتقادی گسترده مخصوصاً در نسل جوان به اهمیت فرهنگ و ادب و اندیشه در زندگی است. اقتصاد و مناسبات مالی و اندیشه فایده‌گرا (= فایده‌گرایی مادی) چنان بر مناسبات کنونی حاکم شده که حوزه فرهنگ و ادب و اندیشه را نیز با این ملاک می‌سنجیم و گاه به بی‌فایده بودن و اهمیت نداشتن این حوزه‌ها حکم می‌کنیم! با دغدغه چنین مسائلی، پرسشهایی با محوریت یکی از قله‌های فرهنگ و ادب ایران زمین، یعنی حافظ، با استاد ارجمند آقای دکتر دادبه در میان نهاده‌ شده است تا از تأملات ایشان بهره‌مند گردیم. این گفتگو پیشتر در فصلنامه فلسفی، عرفانی و ادبی «اشراق» به چاپ رسیده است.

حافظ پاسخ به کدام نیاز ماست؟

اولاً، باید معنای نیاز روشن شود. وقتی از نیاز سخن می‌رود، ذهن بیشتر مردم به «نیازهای مادی» متوجه می‌گردد و گمان می‌رود که نیاز، یعنی نیازهای مادی و بس. سخنانی از این دست که: «اگر صبح تا شود بروی در دکان نانوایی شعر بخوانی، نانوا به تو نصف نان هم نخواهد داد» و «فکر نان کن که خربزه آب است» سخنانی و در واقع مغالطه‌هایی است که رایج که محدود بودن نیازها را به نیازهای مادی در ذهن کوته‌نظران تأیید می‌کند. گفتم «مغالطه»، چون قرار نیست نانوا بابت خواندن شعر به کسی نان بدهد و اگر صبح تا شب قوانین فیزیکی و فرمولهای دانش شیمی و نظریه‌های مطرح در سایر علوم را نیز به گوش نانوا بخوانید، به شما نصف نان که چه عرض کنم، لقمه‌ای نان هم نخواهد داد (البته اگر شعر را به آواز بخوانید شاید...)

حقیقت آن است که انسان دارای سه بُعد یا سه جنبه است و لاجرم دارای سه گونه نیاز: جنبه یا بعد جسمانی ـ مادی؛ جنبه عقلانی، و جنبه عاطفی؛ لازمه جنبه مادی وجودی انسان، نیازهای مادی است که علم ـ علم تجربی ـ عهده‌دار رفع آن نیازهاست، از جنبه عقلانی انسان‌ نیز نیازهایی به بار می‌آید که فلسفه رفع‌کننده آن نیازهاست و سرانجام از جنبه عاطفی انسان هم نیازهایی پدید می‌آید که رفع آن نیازها از هنر به طور عام و از هنر شعر به طور خاص برمی‌آید.

به همین سبب است که یکی از نویسندگان و شاعران فرنگ، شارل بودلر، گفته است: «سه روز می‌توان بدون نان به سر برد؛ اما بی‌شعر، هرگز...!» و من می‌افزایم: «بی‌فلسفه هم هرگز...» یعنی که نیازهای معنوی (نیازهای عقلانی و عاطفی) اگر جدی‌تر از نیازهای مادی نباشند و اهمیتی بیش از نیازهای مادی نداشته باشند، کم از نیازهای مادی و بی‌اهمیت‌تر از آنها نیستند. کافی است به گرایش‌های مردم به موسیقی (و متأسفانه به موسیقی‌های مبتذل) توجه کنیم تا دریابیم که نیازهای عاطفی ـ احساسی تا چه پایه در زندگی مؤثرند.

ثانیاً، وقتی هنر تا بدین پایه رافع نیازهای عاطفی انسان است و وقتی نقش هنر شعر، که در طول قرون و اعصار در سرزمین ما وظیفه موسیقی را هم به عهده داشته است، تا بدین پایه حائز اهمیت است، وضع شاعر شاعران، حافظ و نیاز ما بدو روشن خواهد بود. به همی سبب علی‌رغم سمومی که بر بوستان فرهنگ و شعر و ادب ما گذشته است و به رغم تهاجم فرهنگی که در جریان است، حضور حافظ و دیگر شاهران بزرگ ایران همچنان محسوس است و عامی‌ترین مردم ما هنوز از طریق تفأل با حفاظ پیوند دارند و حرف دلشان را از زبان او می‌شنوند و نیازهای عاطفی‌شان را در پرتو هنر آسمانی او رفع می‌کنند.

ثالثاً، شاعران و متفکران بزرگ، فرهنگ‌ساز و هویت‌سازند و پشتوانه‌های فرهنگی محسوب می‌شوند و ستونهای استوار بنیاد هویت ملی به شمار می‌آیند و هویت ملی ما بی‌وجود و بی‌حضور فردوسی و سعدی و حافظ و ... بی‌معناست به هویت‌سازی در بسیاری از سرزمین‌های اطرافمان، از جمله سرزمین‌های به اصطلاح آسیای میانه و نیز به ربودن شخصیت‌ها (شاعران و متفکران) و به زور آنان را از آنِ خود کردن بنگرید تا حقیقت روشن شود؛ حقیقتی که روشن هم هست!

حافظ از مفاهیمی سخن می‌گوید و مسائلی را به نقد می‌کشد که منحصر به دوران خود وی نیست، بلکه مشکل عصرهای بعد از حافظ هم بوده است. آیا در تحلیل این مسئله می‌توانیم از هوشمندی حافظ سخن بگوییم؟

حافظ، هوشمندِ هوشمندان است. هوشمندی و بزرگی، با یکدیگر نسبت مستقیم دارند. هیچ متفکر بزرگ و هیچ شاعر بزرگی نیست که هوشمند نباشد و حافظ چنانکه شاعر شاعران است، هوشمند هوشمندان و زیرکِ زیرکان هم هست. یکی از جلوه‌های رندی، زیرکی و هوشمندی و لاجرم دردمندی است که رند، روشنفکر روشن‌بین روشن‌رایی است که نیک می‌فهمد و نیک می‌شناسد و سخت احساس مسئولیت می‌کند و به همین سبب با ناروایی‌ها و نابکاری‌ها می‌ستیزد. ستیز حافظ با محتسب وصوفی و زاهد ریایی که در مردم فریبی و سلطه‌جویی مشارکت دارند و نقدهای زیرکانه و هنرمندانۀ وی از نابکاری‌های این جماعت، گواهی است صادق بر اثبات این حقیقت که حافظ از اوضاع و احوال روزگار خود به خوبی آگاه بود و هوشمندانه برآنچه باید، انگشت می‌نهاد.

نیازی نیست در این مجال اندک به ابیاتی چون «محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببُرد...» و «صوفی نهاد دام و سرحقه باز کرد» و «احوال شیخ و قاضی و شرب الهیودشان...» و «یا رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید» و همانندان آنها استشهاد کنم که آشنایان سخن حافظ نیک می‌دانند که این رند هوشمند عالم سوز در سراسر دیوان خود چه‌سان «آن حکایت‌ها که از نهفتنشان دیگ سینه‌جوش می‌زند، به صوت چنگ بازگفته است». در سوگنامۀ شاه شیخ ابواسحاق به مطلع «یاد باد آنکه سر کوی توأم منزل بود» تأمل کنیم تا به هوشمندی و ژرف‌نگری حافظ پی ببریم؛ در یک کلام می‌گویم: حافظ نه بدان سبب حافظ شد و زبان مردم ایران گشت که سرود: «زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم»، و نه بدان سبب که گفت: «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد»، بل بدان سبب که فریاد برآورد:

ناموس عشق و رونق عشاق می‌بَرَند

عیب جوان و سرزنش پیر می‌کنند

گویند: رمز عشق مگویید و مشنوید

مشکل حکایتی است که تقریر می‌کنند

ما از برون در شده مغرور صد فریب

تا خود درون پرده چه تدبیر می‌کنند

و فریادهای هوشمندانه و دردمندانه‌ای از این دست که در ورای قرون و اعصار همچنان به گوش جان مردم ایران می‌رسد.

آیا ظهور حافظ در سیر ادب فارسی لازم بود؟

آری، نه فقط «لازم» بود که «ضرورت» بود. اولاً، چون به سیر ادب فارسی از آغاز تا حملۀ ویرانگر مغول در خراسان می‌نگریم و سپس انتقال فرهنگ و ادب به بار آمده در ماوراءالنهر و خراسان بزرگ را به فارس مورد توجه قرار می‌دهیم، هم ظهور فردوسی ثانی و خداوندگار ادب و حکمت و سخن، سعدی را در سده هفتم یک ضرورت می‌یابیم، هم ظهور حافظ را در سده هشتم. گنجینۀ ارجمند شعر و ادب خراسان، به مثابۀ پشتوانه‌ای بی‌مانند و علتی کم‌نظیر سبب شکل‌گیری «مکتب ادبی فارس» به دست سعدی شد (در این باب جداگانه سخن گفته‌ام) و ظهور سعدی آغاز جریانی هنری ـ ادبی بود و نتیجۀ خجسته و قهری آن ظهور حافظ. سعدی فرهنگ گرانسنگ ایران را که در ادبیات به بار آمده در طول شش سده در خراسان متجلی گردیده بود، در آثار منثور و منظوم خود، به بهترین و هنری‌ترین صورت بیان کرد و زبان و ادب و فرهنگ آسیب‌دیدۀ ایران بر اثر حملۀ وحشیان مغول را حیاتی تازه بخشید و حافظ، این همه را به عهدۀ غزل نهاد و در غزل‌های رندانۀ خود جلوه‌ها و جنبه‌های گوناگون فرهنگ ایران را با زبان و بیانی بی‌گمان سخت کم مانند و شاید بی‌مانند عرضه کرد. پس از این زمان، شعر فارسی به طور عام و غزل به طور خاص، تحت تأثیر این دو بزرگ ـ سعدی و حافظ ـ تا روزگار ما به حیات خود ادامه داد.

اگر شخصیت‌هایی همانند حافظ نبودند، چه می‌شد و وجود چنین شخصیت‌هایی، خارج از حیطۀ ادبیات، چه اهمیتی در زندگی عادی انسان‌ها دارد؟

این «چه می‌شد؟» هم مثل «کدام نیاز؟» است. تا چه معنایی از «چه می‌شد» اراده کنیم. موضوع را می‌توان از دو منظر نگریست: نخست از منظری مستقیم، یعنی منظری تنگ و محدود و از این منظر از وجود و حضور حافظ و حافظ‌ها انتظار برآمدن منافع مستقیم و آشکار مادی داشت، همین و دیگر هیچ! پیداست که از این منظر چه نتیجه‌ای به بار می‌آید. نظاره‌کنندگان از این منظر، فی‌المثل می‌توانند بگویند: اگر حافظ هم در سدۀ هشتم نمی‌بود، مسلماً آسیابها گندم را آرد می‌کردند، چنان‌که پیشتر و پس از آن هم کارشان را انجام می‌دادند، نانواها هم نان می‌پختند و کشاورزان هم می‌کاشتند و می‌درودند و خلاصه هرکس کار خود را می‌کرد! با این نگرش که در روزگار ما شمار نگرندگان بدان کم نیستند، می‌توان نتیجه گرفت که: حافظ چه گُلی بر سر مردم زده است که اگر نمی‌بود و نمی‌زد، سر مردمان بدان گُل آراسته نمی‌شد؟! البته این‌گونه احکام را می‌توان از چنین منظری در باب تمام بزرگان فرهنگ و ادب جهان صادر کرد و صادق دانست و هرگز هم از خود نپرسید که چرا مردم هوشمند جهان، آنجا که پیشرفت‌های ارضی و سماوی به اوج رسیده است، به بزرگان فرهنگ و ادب خود آن همه احترام می‌گذارند و بدانها می‌بالند و برای زنده ‌نگه‌داشتن‌شان هزینه‌ها صرف می‌کنند! و چرا برادران اطرافمان به تصاحب‌کردن بزرگان فرهنگ و ادب ما مشغولند!

دوم، از منظری غیرمستقیم، و با نگرشی ژرف، به دور از هرگونه محدودنگری و غرض‌ورزی. نگرش از این منظر اولاً، نگرنده را بدین نتیجه می‌رساند که سود محدود به سود مادی نیست؛ ثانیاً، سود مادی نیز ریشه در سود معنوی دارد. بدین معنا بیندیشم که سوداگران سودگرا هم تنها در یک جامعه که به برکت نظامی برآمده از اندیشه‌ورزی‌ها و خردمندی‌ها ـ که ریشه در معنویت دارد ـ سامان پذیرفته است، می‌توانند عادلانه یا ناعادلانه طالب سود باشند تا به اهمیت بنیادهای غیرمادی سودگرایی، حتی در هیاهوی منفعت، پی ببریم... اما حکایت بالاتر از اینهاست.

حکایت این است که جامعه از تمدن برمی‌آید و تمدن، مبتنی است بر فرهنگ (فرهنگ، جنبۀ نظری دارد و تمدن جنبۀ عملی و مادی) و فرهنگ را فرهنگسازان می‌سازند. فرهنگسازان کیانند؟ تمام مردم به طور عام، و بزرگان دانش و ادب به طور خاص، در فرهنگ‌سازی نقشی ویژه دارد. از یاد نبریم که در ایران زمین، خاصه در ایران عصر اسلامی، شعر و ادب، نه تنها وظیفۀ خاص خود را در فرهنگ‌سازی ایفا کرده است که بار سنگین وظیفۀ هنر موسیقی، یا دست کم بخشی از این وظیفه را هم به دوش کشیده است. شعر فارسی از سویی در طول قرون و اعصار جانشین موسیقی شده و آنچه را که باید هنر موسیقی در کار تربیت و فرهنگ‌سازی انجام دهد، در حدامکان، انجام داده است و از سوی دیگر نقش خاص خود را در امر فرهنگ‌سازی و گسترش فرهنگ ایفا کرده است. همچنین به سبب بیان آرا و اندیشه‌های علمی و فلسفی به گسترش علم و فلسفه نیز کمک کرده است. تمام این معانی را به هدف شعر که همانا «تهییج و تحریک» است و به قول نظامی عروضی سمرقندی «معنای خرد را بزرگ گردانیدن و معنای بزرگ را خرد گردانیدن»، و لاجرم بر مخاطب تأثیری ویژه نهادن است، بیفزاییم تا ارزشو اهمیّت شعر و ادب را در فرهنگ‌سازی دریابیم. با ذکر این مقامات گمان می‌کنم ضرورت وجود و حضور بزرگان ادب و نقش سازنده آنان تبیین شده باشد.

و سخن آخر اینکه حافظ در مقام شاعر شاعران و سخنگوی بزرگ فرهنگ ایران زمین، عصارۀ فرهنگ ایران را در کمتر از پانصد غزل بازگفته است، و نقش مؤثری در اعتلای این فرهنگ داشته و نبود او قطعا زیانها به بار می‌آورد؛ چنان‌که به تعبیر امروز، کم‌رنگ‌شدن حضور حافظ و حافظ‌ها در جامعۀ ما البته اگر نیک بنگریم، سبب خسارات معنوی و فکری و فرهنگی شده و خواهد شد. اگر قرار باشد ایران، ایران باشد و ما، ما باشیم، حضور فردوسی‌ها، نظامی‌ها، سعدی‌ها، مولوی‌ها و حافظ‌ها ضروری است و اگر هر یک از آنها نبودند، بخشی از تمدن و فرهنگ ما ناقص می‌شد.

با وجود تحقیقاتی که تا به حال در زمینۀ حافظ‌شناسی صورت گرفته است، آیا هنوز مسائل قابل بررسی در حوزۀ حافظ‌شناسی هست؟

اجازه بفرمایید به این پرسش به کوتاهی پاسخ بدهم: از نظر من، پاسخ این پرسش، مثبت است. نه تنها کارهای انجام ناشده هست که می‌توان کارهای انجام‌شده و مسائل موردبحث قرار گرفته را هم با نگاهی دیگر، دوباره موردبحث قرار داد و به نتایجی تازه دست یافت، به شرط آنکه آن «نگاه تازه» در کار باشد و نگرنده، بضاعت لازم را برای انجام‌دادن کار داشته باشد؛ فی‌المثل نه بحث از «رندی» پایان گرفته است، نه حکایت «پیر مغان»، این گوی و این میدان بسم‌الله! ثانیاً کارهای انجام ناشده را انجام دهنده باید بازشناسد، نه دیگران که بر طبق معیارهای تحقیق تشخیص، «موضوع تحقیق» نیمی از کار است و آن کس که خود موضوع را بازشناخته است، می‌تواند تحقیقی ارجمند به دست دهد؛ در مراحل تحقیق علمی، موضوع‌یابی چیزی است شبیه ساختن فرضیه در علم. می‌توان فرضیه‌های ساخته دیگران را مورد وارسی و بررسی قرار داد؛ اما این کاری اصیل و بنیادی نیست. محقق واقعی آن کس است که خود به طرح فرضیه بپردازد؛ یعنی خود موضوع را بیابد.

مرحلۀ نهایی تحقیق علمی عرضه قانون یا عرضه قانون علمی است و قانون علمی چیزی نیست جز فرضیه‌ای که از طریق تجربه علمی به اثبات رسیده است. بدین ترتیب قصه موضوع و موضوع‌یابی هم روشن است. کسی که موضوعی می‌یابد، در واقع فرضیه‌ای عرضه می‌کند که در نگاه خود و در سیر ذهنی خود راهی را که باید در جریان تبدیل فرضیه به قانون پیموده شود، به اجمال پیموده و اکنون با بررسی و تبیین موضوع، آن راه به اجمال پیموده شده را به تفصیل می‌پیماید. وقتی فی‌المثل، برای دانشجویان کارشناسی ارشد تعیین موضوع می‌شود، موضوعات غالباً موضوعاتی است که پیشتر به نوعی موردکاوش قرار گرفته و اکنون دانشجو به قصد آموزش شیوۀ تحقیق، راه طی شده را طی می‌کند و قطعات پازل از هم گسیخته را دوباره به هم می‌پیوندد. به همین سبب کمتر دیده شده است که حاصل کار در این زمینه‌ها درخشان باشد. آن دانشجویی می‌تواند کاری ابتکاری انجام دهد که موضوع تحقیق خود را خود بیابد.

مرحلۀ نهایی تحقیق علمی عرضه قانون یا عرضه قانون علمی است و قانون علمی چیزی نیست جز فرضیه‌ای که از طریق تجربه علمی به اثبات رسیده است. بدین ترتیب قصه موضوع و موضوع‌یابی هم روشن است. کسی که موضوعی می‌یابد، در واقع فرضیه‌ای عرضه می‌کند که در نگاه خود و در سیر ذهنی خود راهی را که باید در جریان تبدیل فرضیه به قانون پیموده شود، به اجمال پیموده و اکنون با بررسی و تبیین موضوع، آن راه به اجمال پیموده شده را به تفصیل می‌پیماید. وقتی فی‌المثل، برای دانشجویان کارشناسی ارشد تعیین موضوع می‌شود، موضوعات غالباً موضوعاتی است که پیشتر به نوعی موردکاوش قرار گرفته و اکنون دانشجو به قصد آموزش شیوۀ تحقیق، راه طی شده را طی می‌کند و قطعات پازل از هم گسیخته را دوباره به هم می‌پیوندد. به همین سبب کمتر دیده شده است که حاصل کار در این زمینه‌ها درخشان باشد. آن دانشجویی می‌تواند کاری ابتکاری انجام دهد که موضوع تحقیق خود را خود بیابد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه